فیلمنامهی جمشید و خورشید برگرفته از منظومهای کهن به همین نام است. داستانی کلاسیک که در آن کهنالگوی قهرمان (جمشید) با گذر از موانع سهمگین و سخت و مبارزه با پلیدیهای درون، کهنالگوی آنیما (خورشید) را نجات میدهد و به وصال او میرسد. به گفتهی جوزف کمبل، قهرمان کسی است که زندگیاش را نثار چیزی یا کسی بیش از خودش میکند. پس لازم است قهرمان علاوه بر ویژگیهای ظاهری، به لحاظ ویژگیهای درونی نیز شایستهی قهرمان شدن باشد. آنیما نیز در دنیای کهنالگوها، زنیست سرشار از حساسیت، معرفت عاطفی، شهود، همدردی و علاقه. دوشیزهای در معرض خطر که قهرمان با نجات او در واقع با آنیمای خویش یگانه میشود و کمال مییابد. جمشید و خورشید این فیلم، از تمام این ویژگیها بیبهرهاند. جمشید بیش از آنکه شایستهی قهرمان شدن باشد، جوانکی کودن است که نه بر اساس ویژگیهایش، بلکه صرفاً از سر تصادف در موقعیت نجات خورشید و رسیدن به او قرار میگیرد. آن هم بیشتر برای کمک به دوستش ماهان که او هم شخصیتی بلاتکلیف دارد. شخصیت خورشید هم تنها در لجبازیهایی کودکانه و بحث و قهر با ندیمهاش خلاصه شده، بیآنکه نشانی از شهود و معرفت در او باشد. فیلمنامه سوای اینها، اشکالهای عمدهی دیگری هم دارد. مثلاً اینکه مسابقهی انتخاب همسر قرار است بین شاهزادگان کشورهای همسایه برگزار شود و معلوم نیست جمشید که یک چوپان است چهطور به آن راه مییابد! اطلاعاتی هم که کارام درباره پدر جمشید میدهد ناقص و بیاساس است. پیشبرد قصه بر مبنای تصادف و نه روابط علتومعلولی، بزرگترین اشکال فیلمنامه است. مثل وقتی نیمهشب در جنگل، گرگها به خورشید و ندیمهاش حمله میکنند و ناگهان جمشید سر راهشان ظاهر میشود و نجاتشان میدهد، واکنشهای حیوانات حاضر در قصه به حرفها و کارهای شخصیتهای انسانی نهتنها خندهدار نیست بلکه کاملاً از قصه جداست و ارتباطی با فضای آن ندارد. جمشید و خورشید کپی بسیار ضعیفی از آثار کلاسیک والت دیزنی است که هم به لحاظ فقدان جذابیتهای دراماتیک و هم به لحاظ آشفتگی ساختار بصری، با شکست روبهرو شده است. استفاده از رنگهای مات و تخت، نورپردازی نامناسب و بکگراندهای ضعیف، طراحی نسبتاً قابلقبول شخصیتها را تحتالشعاع قرار دادهاند. رعایت نکردن اصول جانبخشی شخصیتها نیز از موارد مهم ضعف این فیلم است. در انیمیشن گاهی از عبارت جانبخشی به جای متحرکسازی استفاده میشود، در حالی که این دو در عین تفاوت، مکمل یکدیگرند. شخصیتهای یک فیلم انیمیشن در واقع بازیگران آن هستند و انیماتور باید به آنها جان ببخشد؛ یعنی به آنها هویت دهد، نه اینکه صرفاً آنها را به حرکت درآورد. انیماتور باید بازیگر توانایی باشد تا بتواند تمام حسوحال نقش را به شخصیت منتقل کند و آن را قابلباور کند. این در صورتی ممکن است که خود انیماتور شخصیت را باور کرده باشد و آن را به عنوان یک موجود زنده و قائمبهذات پذیرفته باشد. به همین دلیل است که در کمپانیهای بزرگ انیمیشنسازی دنیا، هر انیماتور، مسئول جانبخشی یک شخصیت است. چرا که باید در قالب نقش آن فرو رود و حسوحالش را به آن منتقل کند و این حسوحال را در تمام طول فیلم حفظ کند. تنها در همین زمان است که یک اثر باورپذیر ارائه میدهد و به اثربخشی کافی بر بیننده میرسد. چنین است که ما از مرگ مادر بامبی غمگین میشویم چون او و مرگش و نیز بامبی و واکنشهایش را باور کردهایم. هم او و هم مادرش برای ما دارای هویت و مفهوماند. اما شخصیتهای جمشید و خورشید باورپذیر نیستند. واقعاً چه اهمیتی دارد که جمشید به هدفش نرسد یا در میانهی راه کشته شود؟ و چرا ما باید نگران بخت و سرنوشت خورشید باشیم؟! گرچه در این فیلم حتی متحرکسازی هم درست انجام نشده و در بعضی حرکتها، بهویژه در پرسپکتیو، آناتومی شخصیت بههم میریزد! صدای شخصیتها نیز به بیهویتی آنها دامن زده است. صداپیشگی در انیمیشن، مثل هنر دوبله است؛ یعنی صداپیشه باید بتواند با صدایش، نقش را بازی کند و حسوحال آن را به طور کامل منتقل کند. صدا باید کاملاً متناسب ویژگیهای درونی و بیرونی شخصیت باشد و صداپیشه باید توان اوج و فرود دادن مناسب به صدایش را داشته باشد و آن را با اکت (عمل) و میمیک شخصیت هماهنگ کند. در واقع صداپیشه باید صداسازی کند تا بتواند به آنچه کاملاً مناسب شخصیت است، دست یابد. دنیای انیمیشن، دنیای فانتزی و اغراق است پس صداپیشه هم باید این فانتزی و اغراق را در صدا و بیانش به کار برد تا نتیجهی کار درست و جذاب باشد. رعایت نکردن این اصول، موجب نابودی کار و به باد رفتن زحمتهای دیگر است. در جمشید و خورشید بازیگران حرفهای سینما صداپیشگان فیلم هستند اما برای این کار مهارت کافی ندارند. نسخهی سینمایی فیلم، شبیه نسخهی تمرینی با صدای شاهد شده است که دقت چندانی بر جزییات صدا و حس و میمیکها نمیشود. در این بین فقط صدای شخصیت پادشاه، با صداپیشگی چنگیز جلیلوند است که درست و منطبق بر اصول تخصصی این کار است. اشارهی کارگردان به این بخش در معرفی فیلمش، نشانهی بیتوجهی و عدم آگاهی کافی او در این زمینه است: «اگر در شرک ادی مورفی به جای خر شرک صحبت میکند، در این فیلم هم از پرویز پرستویی، ترانه علیدوستی، امین حیایی، ثریا قاسمی و دیگران استفاده شده است.» هنگامی که تمام عناصر فیلم، بیقاعده و ازهمگسستهاند، پیداست که موسیقی هم فرمی منسجم ندارد و ارتباطی با فیلم برقرار نمیکند. در جمشید و خورشید فیلمساز قصد داشته با سکانسهای متعدد موزیکال در فیلم، به جذابیت آن بیفزاید و آن را به آثار والت دیزنی نزدیک کند. اما تعدد این بخشها که به نظر میرسد بیشتر برای پر کردن زمان فیلم به کار گرفته شده، جایگیری و ریتم نامناسبشان، همین طور اجرای ضعیف، لطمهی زیادی به فیلم زده است. فیلمساز حتی برای اجرای این بخشها، از خوانندهی حرفهای استفاده نکرده و آن را به صداپیشههای کار سپرده است. جمشید و خورشید به رغم تلاش گروه بزرگ سازندهاش و صرف بودجهی هفتصد میلیون تومانی، آن هم در اوایل دههی هشتاد، به دلیل شتابزدگی در تولید و بیتوجهی به بخش پیشتولید که در آن ساختمان فیلم، محکم و درست پیریزی میشود، نتوانسته به اثر قابلقبولی تبدیل شود. با این همه، تلاش سالهای اخیر هنرمندان و تهیهکنندگان برای پیشرفت سینمای انیمیشن و ساخت و اکران فیلمها قابلتوجه و تقدیر است. خوب است این سرمایههای مالی و انسانی با کاردانی و دقت بیشتر و روشهای درست به کار گرفته شوند.
|