جک ریچر Jack Reacher نویسنده و کارگردان: کریستوفر مککوآری. بازیگران:تام کروز (جک ریچر)، رزاموند پایک (هلن)، ریچارد جنکینز (رودین)، ورنر هرتسوگ (زَک)، رابرت دووال (کَش). محصول 2012، 130 دقیقه. در یک کشتار بیرحمانه و ناراحتکننده، یک سرباز سابق ارتش آمریکا چندین نفر را میکشد. جک ریچر، که به عنوان یک کارآگاه خصوصی وارد این پرونده شده، با کندوکاو در زاویههای مختلف این جنایت از حقایق دیگری پرده برمیدارد. * جک ریچر اکشن جدید تام کروز و بازیگر مجموعه فیلمهای مأموریت: غیرممکن نیست، بلکه دومین فیلم نویسندهی فیلمنامهی مظنونهای همیشگی است. کریستوفر مککوآری پس از بیش از یک دهه فیلمی ساخته که بر خلاف بازاریابیهای گرادگردش، بیش از آنکه با اکشنهای جریان اصلی هالیوود قرابت داشته باشد، میراثدار فضا و حالوهوای مظنونهای همیشگی است. جک ریچر بیش از آنکه به دنبال سرگرم کردن تماشاگر و فراهم کردن اوقاتی خوش برایش باشد، در صدد این است که قصهای معماگونه را به شکلی موزاییکی و پله به پله تعریف کند و به همین دلیل تماشایش، باز هم برعکس تبلیغاتی که برایش شده، دقت و صبر میطلبد. البته فیلم از اکشن هم خالی نیست، اما فیلمساز عامدانه و آگاهانه این بخشهای شاید اجتنابناپذیر را به حاشیه رانده تا بتواند قصهی معماگونهاش را پازلوار و سر فرصت طرح کند و به پیش ببرد. از این نظر، با فیلمی غافلگیرکننده طرفیم که پیرنگ و طرح داستانی حسابشدهاش، همراه با دیالوگهای کنایی و دوپهلوی فکرشدهاش، مهمترین عامل جذابیتش است، نه تیراندازی و زدوخورد. شروع جک ریچر و افتتاحیهی هشت دقیقهای بیکلام و موجزش عالی است. در فصلی دهشتناک، قاتلی با خونسردی تمام مرتکب چندین قتل پشتسرهم میشود و لرزه بر اندام تماشاگر میاندازد. چنین کارکرد و حسی در دو فصل درخشان دیگر (یکی روایت فاجعه از زاویهی دید قربانیان و دیگری فصل کشته شدن دختر جوان فیلم) هم تکرار میشود که بیشک جزو امتیازهای فیلم است. فشردگی و ایجازی که در آغاز فیلم دیده میشود و باعث میشود تماشاگر به درون داستان فیلم پرتاب شود و طبق قانونی که خود فیلم میگذارد، از توجه به جزییات غافل نماند، مثالزدنی است. شخصیت نمایش جک ریچر ترکیبی از چندینوچند شخصیت یا شمایل معروف سینمایی است: جنس رابطهاش با خانمها به جیمز باند نسب میبرد، رویکردش به قانون و عدالت و اجرای آنها هری کثیف را به ذهن متبادر میکند، خونسردی و هوش زیادش در درگیریها و اجرای واقعگرایانهی صحنههای اکشن توسط او جیسن بورن را به یادها میآورد، توانایی زیادش در باز کردن گره معماهای پیچیدهی جنایتها وامدار هرکول پوآرو است (اصلاً همینکه پیرنگ اصلی معمایی فیلم از یکی از بهترین رمانهای بانو آگاتا کریستی یعنی جنایتهای الفبایی الهام گرفته شده، بیانگر تأثیر پوآرو بر ریچر است) و در نهایت، نوع ارتباط گرفتن ریچر با باقی مردم دنیا و ظهور و ناپدید شدن خودخواستهاش (همراه با تواناییهای گاهی فراانسانیاش) رگههای از ابرقهرمانهای معروف، بهویژه بتمن، در خود دارد. مسأله اینجاست که جک ریچر با همهی منابع الهامی خوبش، در مجموع، فاقد هویتی مستقل است و هرگز نمیتواند به ماندگاری و تأثیرگذاری هیچکدام از شخصیتهای معروفی باشد که به آنها نسب میبرد. شخصیت و به تبع آن خود فیلم، مجموعهای از لحظهها و سکانسهای دیدنی است که برآیندشان به کلیت منسجمی منجر نشده است. شاید اصلیترین مشکلی که جک ریچر با آن مواجه است، ابهام بیش از حد و نالازم آن است. این ابهام هم در شخصیتپردازی قهرمان فیلم به چشم میخورد و هم در طرح داستانی. شخصیت ریچر بنا بر آنچه ذکرش رفت، ترکیبی از چندینوچند شمایل سینمایی است و هویت و شاخص جدید و مستقلی در آن دیده نمیشود. اما ابهام دراماتیک فیلم دردسرسازتر است. درست است که مطابق پیرنگ، سؤالهای زیاد و بهجایی مطرح میشود و پلهپله، به شکلی هوشمندانه، قهرمان به رأس هرم قدرت نزدیک میشود، اما درست جایی که باید گرهگشایی صورت بگیرد و ابهامها روشن شوند، دایرهی درام فیلم بسته نمیشود و مبارزه و شناسایی افراد بالاتر در هرم قدرت نیمهتمام رها میشود و احتمالاً به قسمت بعدی سپرده میشود. این رویکرد اشتباه سازندگان فیلم که سریالسازی در تلویزیون را به یاد میآورد و مانع از شکلگیری یک هویت سینمایی محکم برای فیلم میشود، بزرگترین نقطهضعف جک ریچر است. ظاهراً سران استودیوها آن قدر از موفقیت این فیلم مطمئن بودهاند که پیش از آنکه شخصیت سینمایی جک ریچر را تثبیت کنند به فکر دنبالهسازی بر آن بودهاند و فیلم درست از همینجا ضربهی اصلی را میخورد. با اینکه فیلم با عوامل کاملاً حرفهای ساخته شده، در یکیدو جا خامدستیهایی در آن دیده میشود که جای تعجب دارد. برای مثال در فیلمنامهای که با دقت و جزییات زیاد، گرههای داستانیاش را به شکلی منطقی باز میکند، بعید است که آدمبدها با اتومبیلی قهرمان را تعقیب کنند که از روی شمارهی پلاکش بشود تمام دودمان کمپانی اصلیای که منبع تولید همهی شرارتهاست را روی داریه ریخت. یا در جایی دیگر، که ریچر برای به حرف درآوردن کَش مجبور میشود تست تیراندازی بدهد، با فاصله و در چند نمای پشت سر هم پاهای فردی ناشناس را میبینیم که کمکم به بالای سر ریچر نزدیک میشود و انتظار داریم که در نهایت بین او و ریچر برهمکنشی صورت بگیرد؛ اما در کمال تعجب در نمای بعدی او ناپدید میشود! شباهت فیلمنامهی فیلم به فیلمنامهی اسکاری نویسنده در جای دیگری هم هست. همان طور که در مظنونهای همیشگی برای غافلگیری پایانی نشانههای درست و بهاندازهای به مخاطب داده نمیشود و خیلی راحت میشود آن غافلگیری نهایی را از فیلم حذف کرد و لطمهی زیادی به آن نخورد (با اینکه خیلیها آن فیلم را فقط به خاطر غافلگیری نهاییاش دوست دارند)، در اینجا هم سرنخهای مجابکنندهای برای شناسایی جاسوس بدذات به مخاطب داده نمیشود؛ به طوری که در اواخر فیلم از دو مظنون مورد نظر، هر کدام میتوانند جاسوس باشند و این به انتخاب فیلمساز بستگی پیدا میکند؛ چون بین نقش آنها در درام فیلم تفاوت زیادی ایجاد نشده و هر کدام دقیقاً به یک اندازه مشکوک به خیانت هستند. اگر بخواهیم به فهرست لذتهایی که جک ریچر به تماشاگرش میدهد اضافه کنیم، باید به حضورهای گرم و جذاب ورنر هرتسوگ کارگردان در نقش منفی و با لهجهای جالب و رابرت دووال در نقش پیرمردی بیخیال و لیچارگو (همان کَش) اشاره کنیم. موقعیتها و دیالوگهای طنزآمیزی که تقریباً در سراسر اثر و لابهلای داستان اصلی تنیده شده هم معبر و مفری مناسبی است برای تاب آوردن فضای بهواقع تلخ و سیاه فیلم. باز هم مثل مظنونهای همیشگی. (امتیاز: 6 از 10)
|