پرواز رابرت زمکیس چند سکانس خیلی خوب دارد که از آن جمله میتوان به فصل کلیدی هواپیمای در حال سقوط در اوایل فیلم یا فصل پرتعلیق تردید و وسوسهی شخصیت اصلی داستان، ویپ ویتاکر، در نوشیدن یا ننوشیدن مشروب در هتل در شب قبل از برگزاری جلسهی تحقیق اشاره کرد. اما بسیاری از این فصلها، عمدتاً واجد جنبهی اجرایی است و فیلمنامه نقش اندکتری در درخشششان دارد. در بین سکانسهای قابلتأمل فیلم، شاید فصل جلسهی تحقیق، مهمترین و بهترین نمونه در این زمینه است که هم جایگاه موقر و هوشمندانهای در متن فیلمنامه دارد و هم با بازی چشمگیر دنزل واشنگتن، اجرایی قابلتوجه به خود گرفته است. بارزترین وجه اهمیت این فصل آن است که عملاً مرکز درام به شمار میآید، چه آنکه در طول همهی سکانسهای قبلی، فضای شخصیتپردازی و موقعیتسازی، بر مبنای تشکیل این جلسهی تحقیق شکل گرفته است و رایزنیها و ملاقاتها و تصمیمها و تنشها و تردیدهای آدمهای داستان، در نسبت با برپایی این نشست حساس و سرنوشتساز معنا پیدا میکند. انگار این جلسه، حکم ضدقهرمانی را دارد که در برابر قهرمان فیلم، دعوت به مبارزه با حریف میکند و قهرمان از قبل به دنبال راهکاری است تا بر این حریف قدر فائق آید. اما از آنجا که قهرمان داستان خود مبتلا به موقعیتی آسیبپذیر به لحاظ اخلاقی و اجتماعی (اعتیاد به مشروب) است، مخاطب در وضعیت دوگانهای در قبال برگزاری جلسهی یادشده و نتیجهی آن قرار میگیرد و نمیداند با قهرمان داستان باید همدلی کند یا با حقیقت اخلاقیای که به ضرر این قهرمان تمام خواهد شد. حتی تحت تأثیر قرار گرفتن در مقابل مهارت و هوشمندی ویتاکر در هدایت خارقالعادهی هواپیمای در حال سقوط هم که فینفسه روندی مثبت را در شخصیتپردازی او پرورش میدهد نمیتواند مانع از فزایندگی این التهاب شود.
اما در فصل مورد اشاره، دامنهی التهاب مزبور گسترش بیشتری مییابد. تا قبل از این فصل، موضوع صرفاً راجع به این بوده که الکلنوشی ویتاکر هنگام هدایت هواپیما در جلسه کتمان شود و در عوض، تأکیدها روی نقص فنی هواپیما سوق داده شود. شاید اگر موضوع تنها همین بود، موضوع غیراخلاقی بودن دروغ ویتاکر را میشد با توجیههایی ملایمتر مرتفع ساخت و صرفاً خطایی فردی را برایش متصور شد، اما در فصل مزبور، اوضاع از این فراتر میرود و نوشیدن مشروب در هواپیما به مهمانداری (کاترینا مارکز) نسبت داده میشود که از قضا با ویتاکر مراودههایی داشته و در اثر سقوط هواپیما مرده است. این موقعیت، روند اخلاقی جاری در متن را تشدید میکند و اشتباهی را که شاید میشد به نفع قهرمان داستان نادیدهاش گرفت، تبدیل به یک بحران میکند. چیدمان سؤال و جوابها در طول این فصل از قالبی آرام (حسنجویی از ویتاکر به خاطر مهارتش در خلبانی) به سوی فضایی کموبیش تنشآلود (سؤال دربارهی استفادهی ویتاکر از الکل) حرکت میکند و در نهایت به روندی بسیار بحرانی (سؤال دربارهی کاترینا مارکز) میرسد. البته با توجه به اینکه یکیدو سکانس قبلی هم موقعیتهای حادی را در درام رقم زده بود (فصل هتل و مستی شبانهی ویتاکر و مصرف صبحگاهی مواد مخدر)، روند صعودی گرهافکنی در فصل بازجویی کارکردی مضاعف پیدا میکند و تعلیق را در ذهن مخاطب افزون میسازد. در عین حال، دانستن اینکه کاترینا باعث نجات جان یک بچه در زمان سقوط هواپیما شده است، فضا را برای آگاهی از اینکه ویتاکر میخواهد در این بزنگاه حاد اخلاقی چه تصمیمی بگیرد، تنگتر میکند.
نقطهی عطف پایانی فیلمنامهی پرواز در همین فصل رقم میخورد و اعتراف ویتاکر به اشتباهش و اعادهی حیثیت از تهمتی که به کاترینا داشت وارد میشد، کشمکش اصلی درام را در اوج خاتمه میبخشد. اما این روند صرفاً به لحاظ فن فیلمنامهنویسی قابلتوجه نیست. پرواز فیلم شریفی است و این فصل، نقطهی عطف این شرافت است. دیالوگ خوبی که ویتاکر در برابر پرسش مکرر مأمور تحقیق دربارهی دائمالخمری کاترینا ابراز میدارد و دو بار تکرارش میکند («خدایا به دادم برس»)، جنبهی اخلاقی موقعیت او را افزایش میدهد. شاید اگر ویتاکر دروغ میگفت به جایی هم برنمیخورد. به هر حال هواپیما واقعاً خراب بود و از طرفی کاترینا هم مرده و قرار نیست به خاطر این اتهام ناروا، مورد توبیخ و جریمه قرار گیرد. اتفاقاً ظرف اخلاقی ماجرا، همینجا است که شرافتمندانهتر پر میشود. شاید ویتاکر در همان لحظهی ناب اخلاقی اعترافش، مشابه همان سؤالی را در ذهنش از خود پرسید که زمانی سپیدهی فیلم اصغر فرهادی، از جمع روبهرویش پرسید: «حالا اونا دربارهی کاترینا چی فکر میکنن؟»
|