لاک قرمز (سیدجمال سیدحاتمی)
درد، نام دیگر من است
احسان طهماسبی اولین تجربه بلند سیدجمال سیدحاتمی در حوزه سینمای اجتماعی، راه بسیار سختی را پیموده و با در نظر گرفتن مناسبات اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی، زندگی یک خانوادهی فقیر را به تصویر کشیده است که درگیر اعتیاد پدر و مشکلات اعضای خانواده با یکدیگر است. لاک قرمز میکوشد با دوری از احساسات غلوشده و گریز از دام سانتیمانتالیسم به ملودرامی آبکی بدل نشود و با وجود نمایش شرایط یک خانوادهی مستأصل و درگیر با فقر فرهنگی، اقتصادی و دیگر ناهنجاریهای حاکم بر جامعه، از سیاهنمایی خودداری کند. در واقع فیلم همانند بسیاری از آثار مشابه، صرفاً نشاندهندهی نابودی و اضمحلال و فروپاشی نیست، بلکه مثل من ترانه پانزده سال دارم اثر رسول صدرعاملی داستان دختر نوجوانی است که در حساسترین سالهای عمرش با بدترین اتفاقهای ممکن مواجه میشود و به جای شانه خالی کردن و جا زدن و واماندن از ادامهی زندگی، قهرمانانه برای حفظ خانوادهاش تلاش میکند. سیدحاتمی با ترسیم روحیات، دغدغهها و رؤیاهای دنیای نوجوانانهی اکرم (با بازی پردیس احمدیه) در ابتدای فیلم، و سپس با همراه کردن تماشاگر با مشکلات وی (که خود مقصر پیش آمدن آنها نیست و صرفاً حاصل بیتدبیری، بیمسئولیتی و البته بدشانسی پدر و مادر اوست) و نهایتاً با پایانبندی خوب فیلم (که اکرم در آن مشغول کندن سبیل عروسکهای پدرش و پوشاندن لباس عروس مادرش و بزک کردن آنها با همان لاک قرمز اول فیلم است) سعی دارد ما را در جریان فشار و بحرانهای زندگی دختری بگذارد که میکوشد زودتر از موعد، سرپرستی برادر و خواهر کوچکترش را به دست بگیرد و نانآور خانوادهی بدون سرپناهش باشد. برای کشف سایر جذابیتهای فیلمنامهی لاک قرمز لازم است علاوه بر تحلیل موشکافانه شخصیت اکرم (که محور داستان است) اشارهای به شخصیت پدر معتاد (بهنام تشکر) و مادر (پانتهآ پناهیها) به عنوان دو شخصیت تأثیرگذار فیلم داشت. پدر بر خلاف کلیشهی پدرهای معتاد سینما، شناسههایی همچون دلسوزی، همراهی، غرور و مهربانی دارد. از عدم علاقهی پدر به ساخت نردبان و ابزارآلات چوبی به دلیل بیاحترامی به صنعت و هنرش، بستن بند کفش دختر و پشیمانی بعد از کتککاری با همسرش، میشود فهمید که در فیلمنامه هم قصد بر این بوده است که شخصیت متفاوت و مؤثری به نمایش گذاشته شود. از سوی دیگر، عدم دلسوزی اکرم برای مادر کتکخوردهاش و رفتارهای بعدی مادر، خبر از مادری بیفکر میدهد. این درست است که اصرار مادر به رفتن اکرم به اراک از سر ناچاری است اما در واقع جور کردن بساط ازدواجی اجباری است که به نظر میرسد یکی از علتهای بداقبالی خود او در زمان حال است. از چنین نکتهها و جزییاتی میتوان فهمید که چرا اکرم جلوی پدرش را در هنگام ضربوشتم مادر نمیگیرد و جلوتر، مانع فحش دادن مادر به پدر مرحومش میشود. در پایان با در نظر گرفتن موسیقی کوتاه پایان هر سکانس که کارکرد نفس عمیق پایانی را برای تمام اتفاقهای ناگوار آن فصل دارد و ترانهی پایانی که با صدای سازهای آکوستیک و سنتی همراه میشود، و با کمک تدوین خوب و فکرشدهای که با وجود تعدد لوکیشن و اتفاقها، مانع افتادن ریتم فیلم شده است، لاک قرمز را میتوان یک درام کلاسیک شخصیت-موقعیت موفق ارزیابی کرد که علاوه بر بررسی رفتارهای قهرمان نوجوانش در جریان اتفاقهای داستان، به عنوان زنگ خطری برای جامعهی معاصر هم عمل میکند.
یتیمخانه ایران (ابوالقاسم طالبی)
یتیمهای مشروطهی مشروعه*
هنگامه ناهید شروع یتیمخانه ایران خوب است، اما متأسفانه مانند اکثر فیلمهای سینمایمان در این روزها، به میانهی داستان که میرسد، افت چشمگیری میکند و انواع و اقسام ضعفهای فیلمنامه خودشان را نشان میدهند. صحنهها پشتسرهم تکرار میشوند، همین طور تکرار و تکرار. انسجامی هم در فیلمنامه و بین صحنهها به چشم نمیآید. موسیقی متن فیلم هم فاقد انسجام به نظر میرسد. صحنههای زدوخورد و بهاصطلاح اکشن فیلم هم شبیه هستند و حتی در مواردی با هم مو نمیزنند. در این شرایط طبیعی است که خلاقیت و نوآوری هم در فیلم دیده نمیشود. فیلمبرداری هم وضعیت بهتری ندارد. آن قدر از زاویههای لو انگل و نمای مدیوم در فیلمبرداری استفاده شده است که بعد از مدتی برای یک فیلم دوساعته واقعاً حوصلهسربر میشود. شخصیتپردازی خاصی نیز صورت نگرفته است. پرسوناژها یا سفیدند یا سیاه و اعمالشان قابل حدس است. اما بازیها درخور توجه و تحسین هستند. دیالوگهای فیلم شعارهایی هستند که همیشه شنیدهایم و میشنویم. کارگردان هم مانند همیشه بیطرفی را در فیلمهایش رعایت نکرده است و تفکر و ایدئولوژی خودش را به خورد مخاطب داده است. در فیلمنامه به خاطرات «ژنرال دنسترویل» اشاره میشود که در بخشی از خاطراتش در مورد شهر همدان چنین ادعایی دارد: «ثروتمندان همدان، سود کلانی از فروش غله به انگلیسیها نصیبشان شده بود؛ اما میل نداشتند به برادران دینی فقیر خود کمک کنند تا زنده بمانند.» بهنظر نمیآید سودی نصیب این ژنرال انگلیسی میشد تا در مورد دین افراد دروغ بگوید. شخصیت عبدالستار با بازی متفاوت و عالی جعفر دهقان خلق شده است. ما با یک یهودی مثلاً تازه مسلمانشده در تهران مواجه هستیم که خود پلیدی است و بارها و بارها در فیلم به کلیمی بودن او اشاره میشود. کارگردان به نحوی او را ترسیم میکند که در آخر فیلم واقعاً نفرتانگیز میشود. شخصیت پرستاری هم داریم که مسیحی است و این را از روی گردنبندش میفهمیم، وگرنه در فیلم هرگز به صورت مستقیم به دین دختر پرستار اشاره نمیشود. دیالوگی در فلاشبک از لرد یاکوب انگلیسی در محضر شاه وقت کشورش نقل میشود که حالا به یک مثل قدیمی بین مردمان این سرزمین بدل شده است: «تفرقه بنداز و حکومت کن.» آیا نمیتوان این موضوع را مطرح کرد که فیلمساز با چنین دیالوگهایی از یک سو بخشی از هموطنان خود را زیر سؤال میبرد و از سوی دیگر با این فیلم سعی در تحکیم وحدت بین ایرانیان دارد؟ جای تأسف است که هنر، ابزاری برای ایجاد نفرت و تفرقه بین مردم یک کشور بااصالت شده است، آن هم در فیلمی با عنوان یتیمخانه ایران. این درست که این فاجعهی انسانی در تاریخ ایران مهجور مانده و ذکر نشده است؛ و باید برای ساخت این فیلم قدردان کارگردان و تمامی عوامل بود. هر ملتی که تاریخش یا بخشی از آن را نداند، ناآگاه بار میآید. اما تحریف تاریخ یا بیان نکردن بخشی از آن بسیار بد است و اثرات مخربی دارد، چه حذف فاجعهای که در دوران جنگ جهانی اول در کشور عزیزمان رخ داد و چه حذف هر بخش دیگری از تاریخ ایران. فیلم با صحبتهای راوی و تصاویری از ملوانان آمریکایی اسیرشده در ایران و سپس آزادیشان پایان میپذیرد. راوی میگوید اگر امروز پدرش، محمدجواد بنکدار زنده بود، به احتمال قوی از اقتدارمان رضایت داشت. دوست دارم بدانم اگر سالارخان امروز در قید حیات بود، نظرش در مورد بقیه امور چه بود؟ رسالت هنرمند در خلق اثر هنری، بهخصوص تاریخی، رعایت بیطرفیست؛ نه بیان عقیده، جهانبینی و موضعگیری سرسختانهی خودش.
* از دیالوگهای فیلم
|