سیانور (بهروز شعیبی)
یک جدایی
خشایار سنجری بهروز شعیبی در دومین فیلم سینماییاش با استفاده از یک رابطهی عاشقانه، بخشی مغفول از تاریخ معاصر ایران را نقل میکند. استفاده از بستر رمانتیک برای بیان موضوعهای مورد علاقهی فیلمساز در فیلمهای متعددی در تاریخ سینما دستمایهی داستانها قرار گرفته است، اما در سیانور به علت عدم پرداخت کافی نحوهی شروع و دینامیک روابط شخصیتهای عاشقپیشه، بخشهای عاشقانهی قصه قوام نمییابد و صرفاً به وسیلهای بدل میشود تا شعیبی بتواند اختلافهای درونسازمانی را به تصویر بکشد. این در حالی است که در فیلم عاشقانهای چون کازابلانکا گره اصلی داستان را سیاست میگشاید. شعیبی در سیانور در اغلب نماها بیشتر در نقش مورخ ظاهر میشود تا فیلمساز. سیانور از یک سو در انتخاب لحن سیاسی یا عاشقانه مردد است و از سوی دیگر تعدد فلاشبکها و عدم توازن زمانی برای پخش آنها در سراسر فیلم، مخاطب را دچار سردرگمی میکند. در سیانور نوع روابط خارج از سازمان به گونهای است که از یک تریلر زندگینامهای به ملودرامی در دل دههی پنجاه میرسد. حتی در ملودرام هم به وجوه عینی و دلایل درونمتنی برای عشقهای آتشین و ماورایی اشاره میشود و فیلمساز اطلاعاتی را برای تفهیم نوع روابط دوستانه، در قالب بصری به بیننده منتقل میکند، اما شعیبی در بیشتر نماها سرگرم نمایش تاریکی و سردی روابط اعضای سازمان و انحطاط فکری آنهاست و نمایش عشق انسانی را در نماهای پیشپاافتادهای چون تهیهی غذا برای معشوق زخمی یا قرار عاشقانهای ناکام در برابر سینما خلاصه میکند. فیلمساز اغلب با گنجاندن نماهای داخلی شبانه، نورپردازی سرد نماهای خارجیاش و زنهایی که دنیای مردان را به آشوب میکشند، سعی در القای فضای نوآر دارد. شعیبی در دهلیز با شناختی وسیع از اجتماع پیرامونش، زندگی خانوادهای سهنفره را در آستانهی فروپاشی به نمایش گذاشت و مجموعهی تلاشهای عمیقاً انسانی آنها را برای برونرفت از بحران به تصویر کشید. اما در سیانور به جامعهی در آستانهی تحول و انقلاب دههی پنجاه و وضعیت چالشبرانگیزش در آن دورهی خطیر توجهی ندارد و شخصیتهای قصهاش را از جامعه منفک کرده است. شخصیتها در باتلاق سازمان فرو رفتهاند و افراد جداشده از سازمان نیز در ارتباط با مردم نمایش داده نمیشوند. یکی از علل دشواری ساخت فیلم تاریخی، مهآلودگی عرصهی تاریخ و تعدد روایتهاست؛ ضمن اینکه ساخت فیلمی که در آن قضاوتهای ذهنی فیلمساز به جای حقیقت عرضه نشود، چالش بزرگی است. شعیبی در سیانور نمایش فرازونشیبهای حاکم بر زندگی سیاسیون مخالف رژیم پهلوی را هدف قرار داده و نحوهی ورود و خروج شخصیتها به سیاست را به تصویر کشیده است و هوشمندانه از صدور حکمهای شعاری گریخته است. او تعالی و انحطاط انسان را محور قصه قرار داده و مسیر تحولهای روحیروانی شخصیتها را در آشفتگی اوضاع حکومتی ترسیم کرده است. شعیبی شخصیتهایش را در کوران حوادث قرار میدهد و آنها را از یکنواختی و نگاه قطببندیشده میرهاند. شخصیت بهمنش با مشی متفاوتش نسبت به سایر ساواکیهای تاریخ سینمای ایران، نقطهی مثبت دیگری در سیانور است. بهمنش بر خلاف کلیشههای ثبتشده در ذهن مخاطب، بدون توجه به سلسلهمراتب، در اتاق مافوقش به خواب رفته و ظاهر اتوکشیدهای ندارد. طنازیهای گستاخانهای نیز در منش او گنجانده شده است که تصویر ذهنی بیننده را دچار چالش میکند. شعیبی در دهلیز نیز با بازی گرفتن از عطاران در نقشی غیرکمدی، علاقهاش به کلیشهشکنی را نشان داده بود.
قطار بوسان (یئون سانگهو)
از میان زامبی و خون!
سعید عابدی کارگردان قطار بوسان، یئون سانگهو، پیش از این ژانر وحشت را در انیمیشن ایستگاه سئول تجربه کرده بود. اگرچه همیشه هدف فیلمهای زامبی مخاطبان عام و بهخصوص جوانان است اما گاهی وقتها شاهد موارد استثنایی نیز مثل همین فیلم هستیم که گروهی از مخاطبان خاص را هم تحت تأثیر قرار میدهند. فیلم، شیوع یک بیماری ناشناخته را در شهری دنبال میکند که در ابتدای صبح قطاری از آن عازم بوسان است. ورود یک بیمار به قطار و سرایت بیماری در واگنها باعث گریزی برای بقا میشود که بهنوعی یادآور اسنوپیئرسر/ قطار برفشکن اثر دیگر کارگردان کرهای، بونگ جونهو، است. در قطار بوسان شاهد تلاش شخصیتها برای انسان ماندن هستیم؛ موضوعی که به مضامین و دیالوگهای فیلم هم راه یافته است تا به طور ضمنی دشواری انسان بودن و انسان ماندن در دنیای زامبیوار امروز را بهتر تبیین کند. قهرمان داستان، سئوک وو، در حال تبدیل شدن به زامبی است! او در شرکت مالیاش از سهامدارها میخواهد پول را از بورس بیرون نکشند اما بیدرنگ دستور فروش اوراق خود را میدهد تا به قیمت ضرر دیگران مال خود را نجات دهد. به قول دخترش سوآن، او فقط به خودش فکر میکند. در قطار است که با نسخهی کاملتر شخصیت وو روبهرو میشویم؛ رییس شرکت اتوبوسرانی یک زامبی تمامعیار است. او همه را فدای خود میکند و جان انسانها برایش کوچکترین ارزشی ندارد. همه برای او نقش نردبان را دارند تا بتواند از دست زامبیها فرار کند! او که اصلاً بعید نیست از همین راه به مقام ریاست رسیده باشد، زبان چرب و نرمی دارد و میتواند تودهها را همراه خود کند. سانگ وا شخصیتی است که در تقابل با او قرار میگیرد؛ مردی که اگرچه سواد چندانی ندارد و کار مهمی هم ندارد اما کاملاً مراقب همسر باردارش است، به کودکان توجه میکند (سوآن را از دست زامبیها نجات میدهد) و بجز خودش نگران نجات دیگران نیز هست. سکانس مرگ او بیشباهت به یکی از سکانسهای بهیادماندنی سریال محبوب بازی تاجوتخت نیست؛ حتی فیزیک و قدرتمندی بازیگر این نقش، دونگسئوک ما، شخصیت هودور مهربان را به یاد میآورد تا شخصیت مثبت او در فیلم برجستهتر شود. شخصیت وو در میان این دو مرد قرار میگیرد و باید دست به انتخاب بزند: به دیگران به عنوان یک مانع نگاه کند یا اینکه با کمک آنها موانع را رد کند. او دستآخر گزینهی دوم را برمیگزیند و بیتردید عشق به دخترش در رستگاری او بیتأثیر نیست. او همان آدمی است که در ابتدا حتی از مدرسهی دخترش هم جا میماند و نمیتواند آواز او را بشنود. اما در نهایت در فصل پرهیجان جدال با «آقای رییس» نمایندهی خیر میشود و با فدا کردن جانش برای دیگران بهنوعی جبران مافات میکند. در پایان فقط دو نفر نجات مییابند. زن باردار وا که فرزند انسانترین مسافر قطار را در شکم دارد و سوآن که تنها کودک درون قطار است و نمایندهی نیکی و بیگناهی. اما از همهی اینها گذشته، قطار بوسان دو ساعت دیدنی و جذاب را برای تماشاگرانش به ارمغان میآورد.
|