نوروز امسال با بصرفه‌ترین سیم‌کار کشور

شماره: ۴۲۴ (نوروز ۱۳۹۰)



بهاریه   در آینه گویم: بهار آمد
احمدرضا احمدی:
... کودکی در باران دست مرا می‌گیرد، به میدانی می‌برد که انبوه از فواره‌های رنگین است. من و کودک به آب‌های رنگین فواره‌ها خیره می‌شویم. از بهار خبری نیست. کودک خسته می‌شود، بدون خداحافظی با من می‌رود. به محله‌های قدیمی می‌روم. در جست‌وجوی چاپخانه‌ای هستم که در جوانی من حروف سربی داشت. می‌خواستم با حروف سربی نام بهار را روی دیوار روبه‌روی خانه‌ام بنویسم. بر در فرسوده‌ی چاپخانه یک قفل بزرگ زنگارگرفته زده بودند. به خانه می‌آیم در فرهنگ لغت به دنبال کلمه‌ی بهار هستم در غیبت بهار همه‌ی کلمات فرهنگ بی‌معنی و پوک شده است. در غیبت بهار، رنج، هراس، بیم، تردید، حرمان، وحشت را از یاد نبرده‌ام. به دنبال تسلی هستم. چه کسی باید در غیبت بهار من را تسلی دهد؟ می‌خواهم بخوابم. پرنده‌ای به پنجره‌ی من نوک می‌زند. از پنجره با حرمان جهان را نگاه می‌کنم. جهان ناگهان غرق در شکوفه‌ها، گل‌های شقایق و بنفشه است. پنجره را باز می‌گذارم، باران می‌بارد، در آینه می‌گویم: «بهار را یافتم، بهار آمد.»

پسرک پابرهنه
پرویز دوایی:
دار و درخت جزو چیزهای طبیعی دور و وَر ما نبود و یا خیلی نادر بود. ساکن کوچه‌ی آبشار بودیم و تجسمی از شکل زنده‌ی آبشار نداشتیم. درخت‌ها و جانورها را هم در کتاب/ مجله‌ها سراغ می‌گرفتیم، مثل وقتی که در طبقه‌ی بالای خانه، در همین فصل‌های عید، زیر کرسی نشسته بودیم و تارزان می‌خواندیم و از پنجرهْ پشت بام‌های اطراف را می‌دیدیم که لای کاه‌گل‌ها علف سبز شده بود و سفره‌ی علف به پیش می‌خزید و تا توی بالکن و پشت پنجره‌ی اتاق می‌رسید... این آقای تارزان هم آدم را (مرد کوچک را، پیچیده در لباس زمستانی و زیر لحاف کرسی) برهنه بر سر درخت‌ها و به میان گل‌ها و میوه‌های غریب و آبشارها می‌برد. یک معنی یا جاذبه‌اش، الان که آدم فکر می‌کند، سوای ستایش دلاوری و جسارتش در مبارزه با خطرها، حتماً همین معنی «آزادی»اش بود که در وجود او، رسته از قیدوبندها و تکلیف درس و مشق و علم‌الاشیا و چوب فلک جلوه داشت، و به این امر در خود کتاب هم (جلد اول، تارزان میمون‌ها) اشاره دارد:...

از عصر گاوآهن تا فرامدرنیسم: شاید بهاریه!
کیومرث پوراحمد:
در کودکی و نوجوانی‌ام هرگز کتاب کودک ندیده بودم. این را دیگر قطعاًٌ می‌گویم کتاب کودک وجود نداشت. آمار و ارقام می‌گوید. نوجوان که بودم، ایران سی میلیون جمعیت داشت. شمارگان کتاب‌های چاپ‌شده در آن زمان را که نگاه می‌کنی هیچ کتابی بیش‌تر از سه هزار جلد منتشر نشده است. یعنی برای هر ده هزار نفر یک کتاب. با این وضعیت اسف‌بار کتاب و کتاب‌خوانی (که امروز با هفتاد میلیون جمعیت اسف‌بارتر هم شده) و با توجه به سطح پایین رفاه در کل جامعه، نباید هم کتاب کودک منتشر می‌شده. تنها نوشتار کودکانه‌ی آن دوره، مجله‌ای هفتگی بود به اسم «کیهان بچه‌ها» که گاه از یک دوست یا هم‌کلاسی به دستم می‌رسید. از «کیهان بچه‌ها» داستان‌های مصورش را (که با نقاشی و کاریکاتور روایت می‌شد) یادم هست و قصه‌هایش که در کودکی هم به نظرم بی‌رمق بود و جذابیتی نداشت. در کودکی تنها دل‌خوشی بزرگ ما رادیو بود؛ رادیوی بزرگی که جای ثابتی داشت توی تاقچه و فقط پدر یا مادر اجازه داشتند روشنش کنند. پدر فقط اخبار رادیو را می‌شنید و بس. مادر اما ذوق داشت.

ترانه‌ی شصت‌ سالگی
رضا کیانیان:
روزگاری می‌خواستم جهان را تغییر دهم. حتی بازیگری را رها کردم برای تغییر جهان. بعدتر که فهمیدم جهان سازوکار دیگری دارد و با من تغییر نمی‌کند، بازگشتم به بازیگری. می‌خواستم با بازی، بر جهان تأثیر بگذارم. بعدتر فهمیدم این جهان است که مرا متأثر می‌کند. می‌خواستم بر اجتماع اطرافم تأثیر بگذارم. بعدتر فهمیدم من جزیی از آن اجتماعم، نه جدا از آن. می‌خواستم. می‌خواستم. حالا مدتی‌ است نمی‌خواهم. فقط سفر می‌کنم، سفر. چون مسافرم. حالا مدتی‌ است کسانی را که دوست داشتم، بیش‌تر دوست دارم. چون عاشقم. من یک مسافر عاشقم. هرچه می‌گذرد خوش‌بختی‌های کوچک‌تری را کشف می‌کنم. دوست دارم باشم، چون هستم. و مزاحمان کوچک‌تری را از خود دور می‌کنم. آن‌هایی را که می‌خواهند مرا تغییر دهند، آن‌هایی را که مزاحم این سفرها و این عشق‌هایند از خود دور می‌کنم یا از کنارشان می‌گذرم. بحثی با آن‌ها ندارم. می‌دانم که نمی‌فهمند. آخر، زیر این آفتاب هیچ چیز تازه‌ای نیست. هیچ گفته‌ای نیست که گفته نشده باشد و هیچ کاری نیست که کرده نشده باشد. هر کس روایت خودش را از زندگی دارد.

...از رؤیا شروع می‌شود
بهروز تورانی:
نوروز‌ها دیده‌ام بی‌ سنبل و سمنو. بی‌ سیب. نوروز‌ها دیده‌ام. بی‌ آفتاب. بی‌ دوست. بی‌ چراغ. نوروز‌ها دیده‌ام تلخ هم‌چون بغضی که مرغان بوتیمار در جزایر انزوا فرو می‌خورند. نوروز‌ها دیده‌ام خونین. و مردی که یک شب نوروز مجسمه‌اش را در بغداد پایین کشیدند. سالیانی هر شب عید از آسمان مجنون بر من حریق می‌بارید. و هوا بوی گس نفت خام نیم‌سوخته داشت که با گاز خردل می‌آمیخت. و آرزو تاول می‌شد و در سینه‌ی مردان می‌شکفت. دردناک. نوروز‌ها دیده‌ام با جان شعله‌ور. و درد‌هایی که تنها با فریادی در چاهی یا نقشی بر غاری یا به زخمه‌ای بر تاری بیان تواند شد. این هم نوروزی دیگر است. کمی آفتابی. کمی دور. آن روزها گذشت. این نیز بگذرد...

چون نسیم نوبهار بر آشیانم کُن گذر
جواد طوسی:
بد نیست به بهانه‌ی پایان سال و فرا رسیدن سال نو به مرور عملکردمان در طی این یک سال بپردازیم؛ ‌نامه‌ی اعمال را فقط برای آخر عمر نگذاشته‌اند. قصد آن ندارم تا در یک مجله‌ی سینمایی پای منبر بروم و درس اخلاق بدهم، آن هم در دوره و زمانه‌ای که اغلب‌مان تَرَک برداشتیم و یک چیزی‌مان می‌شود و آدمی که مو لای درزش نرود، حکم کیمیاست. موردی که یادآوری‌اش را در هر شرایطی لازم می‌دانم، قدر همدیگر را دانستن و سراغ گرفتن از آدم‌های قدیمی و استخوان‌خُردکرده و تاریخ‌ساز است. نگذاریم این مشغله‌ها و روزمرگی نکبتی، خفت‌مان را بگیرد و اصول و مرام اخلاقی ریشه‌یافته در این سرزمین را از یاد ببریم و بشویم یک چوب خشکِ خالی از احساس...

چهره‌های 89   مهدی هاشمی: داستانی نه تازه
هوشنگ گلمکانی:
1389 یک سال استثنایی برای مهدی هاشمی بود. او در پرکارترین سال‌های کارنامه‌اش هم بیش از دو فیلم بازی نکرده بود، اما در این سال چهار فیلم به فهرست فیلم‌هایش اضافه شد: مصایب چارلی (علیرضا سعادت‌نیا)، آقایوسف (علی رفیعی)، آلزایمر (احمدرضا معتمدی) و خانه‌ی پدری (کیانوش عیاری). و به فاصله‌ی بیست سال که برای دو فیلم با یک بلیت سیمرغ بلورین جشنواره‌ی فجر را گرفته بود، بار دیگر و این بار برای آقایوسف و آلزایمر همین جایزه را گرفت. خانه‌ی پدری که اصلاً امکان نمایش در جشنواره را پیدا نکرد و دچار مشکل ممیزی شد که اما به نظر می‌رسد مشکلش قابل حل باشد. عیاری هم از این فرصت استفاده کرد و بعضی از صحنه‌های فیلم را که برای رساندن به جشنواره با شتاب گرفته بود، دوباره فیلم‌برداری کرد. به این ترتیب روزهایی از ماه آخر سال را هاشمی هم‌چنان جلوی دوربین گذراند.

رضا عطاران: سال خوش آقای خوش‌حال
نیما حسنی‌نسب:
سال 1389 را عطاران بدون رسانه‌ی پرمخاطب همیشگی‌اش سر کرد. نه سریال ساخت و نه نوشت و بازی کرد تا تمام‌وقت در سینما باشد. این حضور تمام‌وقت اتفاقاً جاهایی محل مناقشه و حرف‌وحدیث هم شد. نقدهای تندی که درباره‌ی جریان کمدی‌های نازل اکران امسال از رسانه‌های مختلف راه افتاد و دامنه‌دار شد، ناخودآگاه پای او را هم به عنوان بازیگر دوسه تا از آن‌ها به این قصه‌ی پرغصه باز کرد. متأسفانه در فضای نقد امروز چندان نشانی از قدرت تمایز و تفکیک میان یک جریان و آدم‌های درگیر آن وجود ندارد و کسی در این هیاهوی پرتاب واژه‌ها و عباراتی مثل سخیف، مبتذل، مهوع، شنیع، وخیم و منحط و... از دور و اطراف (که گاهی شبیه سکانس‌های پرتاب کیک خامه‌ای در کمدی کلاسیک می‌شود) نه سراغ ریشه‌یابی درست و دقیق ماجرا رفت و نه سعی کرد آن‌هایی را که در دل این جریان کار خودشان را درست و با مهارت انجام می‌دادند ببیند و تأیید کند.

مهتاب کرامت: خانوم!
سعید قطبی‌زاده: مهتاب کرامتی برای کسانی که او را از دور و نزدیک می‌شناسند، یک الگوی کامل اخلاقی است. یکی از استثناها در میان بازیگران سینمای ایران از نظر بی‌حاشیه بودن، مهربانی و ادب. دقیقاً همان فردی که می‌تواند الگوی دختران علاقه‌مند به بازیگری باشد، که نشان والدین‌شان بدهند و بگویند عالم سینما جایی نیست که شما فکر می‌کنید! گاهی این بی‌حاشیه بودن، در سینمای حاشیه‌دوست ما، مانع پیشرفتش شده و غیبت او در محافل و داشتن یک مدیر برنامه‌ی جدی (سمیرا علایی) نگذاشته مسیر حرفه‌ای‌اش شبیه اغلب همکارانش باشد. خوش‌قلبی و خوش‌بینی‌اش به قدری است که تا به حال هرگز ندیده و نخوانده‌ایم که جایی بگوید یا از قولش بنویسند فلانی کارش بد است یا از بازی در یک فیلم ضعیف پشیمان است.

مهران مدیری: آه خدای من!
رضا کاظمی:
قهوه‌ی تلخ الگوی کلی و محبوب مدیری را تکرار می‌کند؛ حضور نابه‌هنگام و نابه‌جای یک فرد متشخص و بوروکرات‌منش ـ از همان آدم‌هایی که در دنیای واقعی و اولیه‌ی خودشان هم با همه‌ی دانش و توانایی‌شان جای پای درست و محکمی ندارند وکرک‌وپرشان ریخته و نسق‌شان کشیده شده ـ در یک فضای جفنگ و غریب با آدم‌هایی مشنگ و عجیب. قهوه‌ی تلخ سیروسفر فانتزی یک تاریخ‌نگار وامانده در دالان زمان است که چون فعلاً و پیش از این‌که افشاگری‌های استراتژیک تازه از راه برسد تنها حاکم مورد تأیید تاریخ، از دوران پارینه‌سنگی تا به حال جناب کریم‌خان زند است، نامش نیما زند کریمی است. در سالی که گذشت این آقانیما با بالا رفتن یک فنجان قهوه‌ی تلخ به سلامتی باغبانی که زمستانش را از بهارش بیش‌تر دوست دارد، ملتی را گرفتار و معتاد، رسانه‌ها را پرخوراک و سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای دریانی‌های مقیم مرکز و همکاران سوپری و بقال‌شان در سراسر کشور را پررونق کرد.

ایستگاه 90
یکی از بخش‌های ثابت و خواندنی شماره‌های نوروزِ هر سال، مطالب کوتاه درباره‌ی چهره‌هایی است که در سال گذشته پرکار یا خبرساز بوده‌اند. امسال هم در برنامه‌ریزی اولیه، به بیش از دویست چهره‌ی سینمایی فعال در سینمای 1389 رسیدیم اما برای ایجاد تنوع، بنا را بر این گذاشتیم که هر مطلب درباره‌ی هر چهره، شامل سه بخشِ «کارنامه»، «اظهار نظر» و «بررسی» باشد. به همین دلیل خبرنگاران در فرصتی کوتاه دست‌به‌کار شدند و با اکثر افرادی که نام‌شان آمده گفت‌وگوی تلفنی کردند. در مواردی که این چهره‌ها به هر دلیل در دسترس نبودند، از اظهارات‌ مهم‌شان در جاهای دیگر نقل‌قول آورده شد و به این ترتیب به دلیل تراکم مطالب این شماره، بر خلاف سنت مجله در این سال‌ها، به 50 چهره اکتفا کردیم. پیشاپیش ذکر این نکته‌ی مهم ضروری است، که بسیاری از نام‌های شاخص و مهمی که در این فهرست نیستند، در صفحات «ایستگاه» هر شماره، درباره‌شان مطالبی درج شده و غیبت آنان از این فهرست، نشانه‌ی کم‌کاری یا غیبت‌شان در سال 1389 نیست. 

پرونده‌ی یک فیلم   جدایی نادر از سیمین
گفت‌وگو با اصغر فرهادی: حقیقت تلخ، مصلحت شیرین و رستگاری دریغ‌شده
اصغر فرهادی (گفت‌وگوکننده: مسعود مهرابی):
نکته‌ای که به نظرم خیلی اهمیت دارد این است که رابطۀ تماشاگر با این فیلم، از جنس رابطۀ تماشاگر با چهارشنبه سوری و دربارۀ الی... نیست. در آن‌جا بسته به روحیه و دغدغه­های خودتان و اصولی که به آن وفادارید تصمیم می‌گیرید که مدافع کدام­یک از شخصیت­ها باشید و طرف کدام را بگیرید. خیلی­ها در دربارۀ الی... طرف سپیده می‌ایستند، خیلی‌ها طرف جمع می‌ایستند، خیلی­ها طرف الی. اما این­جا به‌راحتی نمی­توانید طرف یک نفر باشید. هر سمتی که باشید احساس می­کنید سمت دیگر هم می­توانید بایستید و آن آدم را هم می­توانید بفهمید. اگرچه شما فقط یک شاهد ناظر نیستید و درون داستان حضور دارید و مدام باید جای‌تان را تعریف کنید که طرف چه کسی هستید، ولی به‌راحتی هم نمی­توانید جای‌تان را پیدا کنید. این است که کمی انرژی می­برد. این است که تماشاگر جدایی نادر از سیمین وقتی از سالن بیرون می­آید دوست ندارد سریع درباره‌ی فیلم صحبت کند، چون هنوز مردد است که باید طرف چه­کسی را بگیرد، از چه کسی دفاع کند و چه کسی را محکوم کند.

گفت‌وگو با ساره بیات: زندگی کردن در نقش
ساره بیات (گفت‌وگوکننده: عباس یاری): نقش راضیه شریف‌ترین نقش فیلم است که خیلی برایم لذت‌بخش و دوست‌داشتنی بود. برای رسیدن به راضیه سختی‌های زیادی کشیدم؛ برای خرد شدن او، تحقیر او... در تمام طول کار خیلی دلم برایش می‌سوخت. همیشه آرزویم این بود که بتوانم با کارگردانی کار کنم که توانایی‌های بازیگری من را درک کند و با علم به توانایی خودش بتواند شخصیت جدیدی بیافریند. این توانایی در آقای فرهادی هست که از ساره بیات، راضیه اسنقی را ساخت. من تبدیل به راضیه نشدم بلکه کاملأ فید شدم و راضیه متولد شد. به مدت چندین ماه تمام ارتباطم را با اطرافیان و حتی نزدیک‌ترین دوستانم قطع کردم تا بتوانم کاملأ راضیه اسنقی بشوم. بازیگری مقوله‌ی سخت و در عین حال بسیار لذت‌بخشی است. همیشه گفته‌ام در فرایند زایمان، لذت متولد کردن، سختی درد را قابل تحمل می‌کند و فکر می‌کنم نتیجه‌ی این سختی و درد، لذتی‌ است که روی پرده دیده می‌شود.

گفت‌و‌گو با شهاب حسینی: من هیچ‌وقت نیستم...
شهاب حسینی (گفت‌وگوکننده: نیما عباسپور):
ما تمام انرژی‌مان معطوف شده به خلق قصه‌ها و دنیاهای مجازی، در حالی که واقعیت‌ها دارد از دست‌مان می‌رود. به طور مثال من شاهد بزرگ شدن بچه‌ام نبودم. برای من بزرگ شدن بچه‌ام کات خورده، دیزالو نشده. کل خاطرات من از بچه‌ام اگر روی هم بگذاریم خلاصه می‌شود در به دنیا آمدنش که آن هم در اوج کار من بوده و بچگی‌هایش. چندی پیش دیدم دارد برای من کتاب می‌خواند. دیدم بچه‌ی من باسواد شده و من متوجه نشده‌ام. یا پیری پدر و مادرم. مادرم قلبش را عمل کرد، من نبودم. باتری گذاشت، من نبودم. من هیچ‌وقت نیستم. همه چیز در بازیگری سینما خوب و جذاب است اما نه آن ‌قدر که آدم بخواهد تمام زندگی را فدایش کند.

گزارش ‌های بیست‌ونهمین جشنواره‌ی فجر: غیرمنتظره
جرمسینمای ایران از برخی جنبه‌ها شباهت حیرت‌انگیزی به ساختار اجتماعی و ویژگی‌های فرهنگ عامه‌ی ایرانی دارد؛ از جمله‌ی این شباهت‌ها یکی این است که با هیچ متر و معیاری قابل پیش‌بینی نیست و دودوتایش خیلی وقت‌ها چهار نمی‌شود. جشنواره‌ی بیست‌ونهم فجر نمونه‌ی جالبی از این دست بود. از مجموعه‌ی شرایط عمومی و سینمایی چنین کیفیت درخشانی انتظار نمی‌رفت اما با نزدیک شدن به جشنواره و انتشار نام فیلم‌ها و فیلم‌سازان شرکت‌کننده در جشنواره، ناگهان ورق برگشت و با کیفیت و کمیتی بر خلاف پیش‌بینی‌ها و گلایه‌ها روبه‌رو شدیم. تماشای فیلم‌های جشنواره هم این موضوع را تأیید کرد و به گواه بسیاری از منتقدان، یکی از پربارترین و بهترین دوره‌های جشنواره و سینمای ایران را از حیث حضور فیلم‌های خوب و نام‌های مهم و نیز ظهور استعدادهای تازه شاهد بودیم. حضور فیلم‌سازان نسل گذشته و میانه از کیمیایی، مهرجویی و داودنژاد تا علی رفیعی، حاتمی‌کیا، تبریزی، فرهادی و میرکریمی... در کنار فیلم‌سازان جوان و صاحب‌نامی چون میری، کاهانی، توکلی، کارخانی، نیکی کریمی، رامبد جوان و نیز فیلم‌سازان فیلم‌اولی خوش‌آتیه‌ای چون فردین صاحب‌الزمانی، هومن سیدی، امیر ثقفی و... ویترینی پربار و چشم‌گیر از سینمای ایران را پیش رو گذاشت.

فیلم‌سازهای جشنواره، نسل به نسل: از عمق به سطح
یه حبه قندامیر قادری:
بیست‌ونهمین جشنواره‌ی فجر، جشنواره‌ی فاش و عریان‌کننده‌ای بود. هر گروه و دسته و فرد و فیلم‌ساز، همانی شد که بود. به همین دلیل دوستش داشتم. انگار آدم‌ها و گروه‌ها و نسل‌ها ماهیت‌شان را افشا کردند. خالص و بی‌نقاب. این بار از زاویه‌ی نسل‌ها وارد می‌شویم: نسل اول: مسعود کیمیایی، داریوش مهرجویی و عباس کیارستمی/ نسل دوم: بهروز افخمی، ابراهیم حاتمی‌کیا، رضا میرکریمی، علیرضا داودنژاد و احمدرضا معتمدی/ نسل سوم: اصغر فرهادی، مازیار میری، نیکی کریمی، رامبد جوان، فردین صاحب‌الزمانی و عبدالرضا کاهانی/ و بالاخره نسل چهارم: هومن سیدی، امیر ثقفی، نگار آذربایجانی و...

صدا و موسیقی و نادر و سیمین: دیده شدن و دیده نشدن
سوت پایانمانی پتگر:
ز سال ۱۳۷۹ تصمیم گرفتم فیلم‌های فجر را با تمرکز روی صدا و موسیقی‌ ـ طبیعتاً با سلیقه‌ی شخصی‌ خودم ـ بررسی‌ کنم. از آن تاریخ ده سال گذشته، ولی‌ فقط چهار بار توانسته‌ام انگیزه برای نوشتن پیدا کنم. متأسفانه نه به این معنا که در آن چهار سال لزوماً فیلم‌های خوبی دیده باشم؛ بخشی از آن نوشته‌ها معطوف به این بود که اصولاً رابطه‌ی صدا و موسیقی‌ از نظر نگارنده چه‌طور باید باشد. با این تعریف از روبر برسون که «صدا باید جنبه‌های موسیقیایی پیدا کند و موسیقی‌ باید به صدا نزدیک شود» (نقل به مضمون) به فیلم‌ها نگاه کرده‌ام که البته طبیعتاً این نگاه مطلق نیست. بعضی‌ از فیلم‌ها از جنبه‌های موسیقی‌وار موسیقی‌ هم استفاده می‌کنند که نتیجه‌ی خوبی هم می‌دهد. در آخر همه چیز‌ بستگی به فیلم و قصه و حالوهوای آن دارد.

زندگی ادامه دارد: دریچه‌ای به ازدحام کوچه‌ی خوش‌بخت
آسمان محبوبفرزاد پورخوش‌بخت:
ویژگی مشترک بسیاری از آثار مهم جشنواره‌ی امسال، یک دغدغه‌ی ذهنی یا شاید اعتقاد قلبی‌ست که هم می‌تواند خوش‌حال‌کننده و هم نگران‌کننده باشد؛ این‌که در متن یا پایان آثار به این موضوع مشترک می‌رسیم که: «زندگی ادامه دارد.» وجه خوش‌حال‌کننده، همان اعتقاد به تداوم حیات و خصلت گذار از مراحل تلخ زندگی‌ست. اما سویه‌ی نگران‌کننده آن است که گویی همه‌ی فیلم‌سازان متفکر ما می‌خواهند بگویند به ‌رغم تلخی‌ای که موجود است که زندگی ادامه دارد. جالب این‌جاست که تلخی حاضر در این آثار، بیش‌تر از آن‌که مفهومی سیاسی داشته باشد، بُعد اجتماعی و بعضاً فرهنگی ناگزیری را مطرح می‌کنند که زاییده‌ی رسوخ قوانین پرشتاب و بی‌طمأنینه‌ی زندگی مدرن است.

«جدایی نادر از سیمین»، فیلم برگزیده‌ی نویسندگان و منتقدان ماهنامه‌ی «فیلم»
این یک اتفاق عجیب است که جدایی نادر از سیمین بجز موسیقی در همه‌ی رشته‌های نظرخواهی از منتقدان و نویسندگان ماهنامه‌ی «فیلم»، رتبه‌ی نخست را به دست آورده است. و اتفاق جالب‌تر این‌که با وجود فیلمی مانند اخراجی‌ها3 (که ندید می‌توان از آن انتظار یک رکورد تاریخی دیگر در سینمای ایران داشت) و البته آثار دیگری که بر اساس سلیقه‌ی عام، شانس‌های فروش هستند، جدایی نادر از سیمین با یک رأی اختلاف، بالاتر از کمدی ورود آقایان ممنوع شانس نخست فروش سال آینده هم پیش‌بینی شده است. به این ترتیب اصغر فرهادی پس از چهارشنبه‌سوری و درباره‌ی الی... با جدایی نادر از سیمین تریلوژی موفقیت همه‌جانبه‌ی خود را کامل کرد و فیلم اخیرش در شرایطی حائز این همه اقبال شد که بی‌گمان خیلی‌ها پس از درباره‌ی الی... تصور نمی‌کردند این فیلم نیز هم‌چون دو ساخته‌ی قبلی فرهادی، مورد توجه مردم و کارشناسان قرار بگیرد... در اهمیت فیلم فرهادی همین بس که علاوه بر تحسین قاطع منتقدان، و استقبال نسبی داوران جشنواره‌ی فجر از آن، فیلم محبوب تماشاگران هم بود.

سبد 2010   برخی از فیلم‌های برتر و مطرح سالی که گذشت
این بخش، مرور فیلم‌های برتر و مطرح سال، حالا دیگر به یکی از بخش‌های ثابت و پرطرف‌دار شماره‌های نوروز هر سال تبدیل شده است. البته واقعیت این است که به دو دلیل عمده، یکی بدقولی برخی از دوستان همکار، و دیگری نرسیدن بعضی فیلم‌های مهم – به‌خصوص در میان فیلم‌های غیرآمریکایی –  این بخش در هیچ سالی آن قالب آرمانی مورد نظرمان را پیدا نکرده است. دلیل غیبت فیلم‌هایی مثل عسل (سمیح کاپلان‌اوغلو) و با غریبه‌ی سبزه‌روی قدبلندی ملاقات خواهی کرد (وودی آلن) در مجموعه‌ی امسال، همان عامل اول است. هر سال، چندتایی از دوستانی که روی مطلب‌شان حساب کرده‌ایم، در نهایت دست‌مان را توی حنا می‌گذارند و این قضیه هر سال تکرار می‌شود و البته منحصر به این بخش خاص هم نیست. از طرفی، فیلم‌های خوب غیرآمریکایی، به‌خصوص آسیایی و آفریقایی، اغلب یا به دست ما نمی‌رسند یا موقعی می‌رسند که ماه‌ها از شماره‌ی نوروز گذشته و از آن‌جا که اصرار داریم در این مرور سالانه فقط مطالب اریژینال و تألیفی را داشته باشیم، در نتیجه هر سال سر چند فیلم خوب بی‌کلاه می‌ماند و کاری هم نمی‌شود کرد.

تلقین (کریستوفر نولان): آزمایشگاهی برای سنجش طراوت سلیقه‌ی ما

امیر پوریا: از دلایل انکار جذابیت و شکوه این میزان رؤیاپردازی فیلم در نظر مخالفانش، تکیۀ بیش از حد آن به جلوه‌های ویژه بوده است! به گمانم ایران آخرین و تنها نقطۀ باقی‌مانده در روی زمین است که در آن، برخی جلوه‌های ویژه را به جای عامل تقویت و باروری ایده‌های اولیۀ فیلم‌های خیال‌پرداز، به منزلۀ دستاویزی برای ضعف و شکست آن‌ها یا وابستگی و عدم استقلال کارگردان‌شان در نظر می‌گیرند! این تفکیک خلاقیت فردی از رهاوردهای تکنولوژی، اولاً به تعبیری بسیار سنتی و دِمُده از مفهوم مؤلف بازمی‌گردد که هنوز در آن «کورۀ شخصی» فیلم‌ساز به عنوان یک فرد جدا از جمع تکنیسین‌های همکارش در تعبیری بسیار غریزی درجا زده و ثانیاً فراموش کرده که اورسن ولز و آلفرد هیچکاک و یورف فون اشترنبرگ و میکل‌آنجلو آنتونیونی هم به‌نسبت عرف زمان خودشان و میزان احتیاط واقع‌گرایانۀ فیلم‌سازان معمولیِ هم‌عصرشان، بسیار بلندپرواز و تکنولوژی‌گرا محسوب می‌شده‌اند و گاه هر فیلم‌شان با دوسه ابداع تکنیکی همراه بود که مانند بسیاری از عناصر همشهری کین یا بانویی از شانگهای، زوم/ تراک سرگیجه یا پلان‌سکانس پایانی حرفه: خبرنگار، برای آن زمان به یک نوع «ضرب‌شست تکنیکیِ صرف» با تمام خودنمایی‌هایی که عموماً منتقدان به فیلم‌سازان بیان‌گرا نسبت می‌دهند، شبیه بوده.

سخنرانی پادشاه (تام هوپر): بودن یا نبودن
مهرزاد دانش: فیلم، جدا از ایده و مضمون فیلم‌نامه‌، امتیازهای مهمی نیز در فضاسازی‌های بصری و موقعیتی دارد. از دیوار حقیرانه‌ی دفتر لیونل گرفته تا صندلی‌ای که موقع تمرین آلبرت در دفتر لیونل، همواره در پس‌زمینه است و طعنه‌ای آشکار به کرسی دربار به شمار می‌آید. از آسانسور درب‌وداغانی که الیزابت و آلبرت را از بالا به پایین می‌کشاند تا سالن نمایش تاریکی که آلبرت را مبهوت سخنرانی شیوای هیتلر - به مثابه روی دیگر سکه‌ی ارتباط میان رسانه و قدرت -  می‌کند تا سیگار کشیدن‌های مداوم آلبرت و صدای شیهه‌ی اسبی که در هیمنه‌ی سکوت جاری در سخنرانی ابتدایی آلبرت به گوش می‌رسد و از همه مهم‌تر، استفاده‌ی درست و به‌جایی که از عنصر آشنای مه‌گرفتگی در لندن به عمل می‌آید و برگردانی سینمایی می‌شود از کنکاش در فضای غیرشفافی که صداقت و رفاقت و ارتباط را می‌خواهد در بستر قدرت و سیاست، جست‌و‌جو کند.

127 ساعت (دنی بویل): زمانی میان مرگ و زندگی
شاپور عظیمی: ساعت از آزاری حرف می‌زند و نشان‌مان می‌دهد که خودمان به خودمان وارد می‌کنیم. در آن لحظه‌ای که آزادی‌مان از ما سلب می‌شود، گیر می‌کنیم، از جای‌مان نمی‌توانیم تکان بخوریم و ترس تمام وجودمان را فرا می‌گیرد. آن ‌وقت است که حاضریم دست نداشته باشیم اما باشیم. در صحبت‌های شوخی‌آمیزمان با دیگران، گاهی از زبان کسانی این را شنیده‌ایم که مثلاً «حاضرم دست نداشته باشم اما فلان چیز را داشته باشم.» اما از این پس اگر روزی روزگاری، چنین جمله‌ای را از زبان کسی بشنوم، تمام وجودم به لرزه درمی‌آید، چون 127 ساعت را دیده‌ام. اگر بشنوم کسی چیزی شبیه این را بر زبان می‌آورد حتماً در دلم می‌گویم... خدا نکند چنین آرزویی برآورده شود.

نویسنده‌ی پشت پرده (رومن پولانسکی): پرسه در ساحل بارانی
شاهین شجری‌کهن:
آن‌چه نویسنده‌ی پشت‌پرده را به‌ رغم همه‌ی این کاستی‌ها دوست‌داشتنی می‌کند و آن را در رده‌ی فیلم‌های برتر (یا دست‌کم فیلم‌های قابل‌ تأمل) سال قرار می‌دهد، در درجه‌ی اول فضای اثرگذار و طیف سرد آبی و خاکستری رنگ‌های آن است که به‌ویژه در سکانس‌های کنار دریا حس‌وحال غریبی ایجاد می‌کند. فیلم را فقط یک بار دیده‌ام، اما این صحنه‌ها را بارها و بارها تماشا کرده‌ام و هر بار بیش از پیش در طیف جادویی رنگ‌های فیلم فرو رفته‌ام. تصویری که پولانسکی از ساحل دور‌افتاده‌ی بارانی نشان می‌دهد، حس خفقان‌آور و مبهم میانه‌های فیلم را تشدید می‌کند و ضمناً حالتی از ناامنی به وجود می‌آورد که داستان به‌شدت به آن نیاز دارد.

پاسخ به نامه‌ها ‌ این از سالی که گذشت و سلام بر سال تازه...!
احمد امینی:  دلیل اصلی من برای ادامه‌ی این کار، آن هم این همه سال، همین لذت یافتن پاسخ پرسش‌های بی‌شمار و گاه عجیب‌وغریب خوانندگان مجله است؛ لذتی که توصیفش کمابیش دشوار است و اگر توصیف هم بشود شاید به نظر اغراق‌آمیز و غیرواقعی برسد. اما واقعاً همین است. این پرسش‌ها مرا به سال‌های عاشقانه‌ی دور و نزدیک می‌برد. سال‌های جست‌وجوی یک تاریخ تولد، یک دلیل مرگ، سال‌های جست‌وجوی رد فیلمی گمنام به کمک یک خلاصه‌داستان نه‌چندان دقیق، سال‌های توصیه به تحصیل در دانشگاه به جای تلاش‌های بی‌ثمر برای ورود دیمی و همین طوری به دنیای سینما، سال‌های ورق زدن مجله‌های قدیمی سینمایی برای آن‌که بفهمیم خطاب فلان آدم در نوشته‌اش کدام فیلم و کدام کارگردان آن سال‌ها بوده، سال‌های جست‌وجو در کتاب‌ها و مجله‌ها برای یافتن نام فیلم‌بردار یا تدوین‌گر یا آهنگ‌ساز فلان فیلم اروپای شرقی ـ‌که البته حالا «اینترنت» کارها را از این بابت خیلی ساده کرده و نمونه‌های بسیار متنوع و گاه عجیب دیگر که ردیف کردن‌شان در این‌جا واقعاً دشوار است.

آرشیو1
شماره:۶۱۱ (ویژه نامه نوروز ۱۴۰۳ / پرونده یک موضوع: سینما و نفت)
شماره:۶۱۰ (ویژه نامه اسفند ماه / پرونده یک موضوع: سینمای فلسطین)
شماره:۶۰۹ (ویژه‌نامه چهل و دومین جشنواره فیلم فجر و چهل سالگی فارابی)
شماره:۶۰۸ (دی ماه ۱۴۰۲ پرونده یک فیلم: گیج‌گاه)
شماره:۶۰۷ (آذر ماه ۱۴۰۲ پرونده یک فیلمساز: داریوش مهرجویی)
شماره:۶۰۶ (آبان ماه ۱۴۰۲ پرونده یک موضوع: سینمای کمدی در ایران)
شماره:۶۰۵ (مهر ماه ۱۴۰۲ پرونده: سینمای مستقل ایران از نگاه منتقدان فیپرشی)
شماره:۶۰۴ (شهریور ماه ۱۴۰۲ ویژه‌نامه روز ملی سینما)
شماره:۶۰۳ (مرداد ۱۴۰۲)
شماره:۶۰۲ (تیر ۱۴۰۲)
شماره:۶۰۱ (خرداد ۱۴۰۲)
شماره:۶۰۰ (ویژه‌نامه نوروز ۱۴۰۲)
شماره:۵۹۹ (ویژه‌نامه چهل سال سینمای جنگ و دفاع مقدس)
شماره:۵۹۸ (ویژه‌نامه چهل و یکمین جشنواره فیلم فجر)
شماره:۵۹۷ (دی ۱۴۰۱)
شماره:۵۹۶ (آذر ۱۴۰۱)
شماره:۵۹۵ (آبان ۱۴۰۱)
شماره:۵۹۴ (مهر ۱۴۰۱)
شماره:۵۹۳ (شهریور ۱۴۰۱ ویژه‌نامه روز ملی سینما)
شماره:۵۹۲ (مرداد ۱۴۰۱)
شماره:۵۹۱ (تیر ۵۹۱)
شماره:۵۹۰ (خرداد ۱۴۰۱)
شماره:۵۸۹ (فروردین ۱۴۰۱)
شماره:۵۸۸ (اسفند ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۷ (بهمن ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۶ (دی ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۵ (پاییز ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۴ (۱۰ شهریور ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۳ (تیر ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۲ (خرداد ۱۴۰۰)
شماره:۵۸۱ (اسفند ۱۳۹۹)
شماره:۵۸۰ (۱۲ بهمن ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۹ (۱ بهمن ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۸ (دی ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۷ (آذر ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۶ (آبان ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۵ (مهر ۱۳۹۹)
شماره:۵۷۰ (اردیبهشت ۱۳۹۹)
شماره:۵۶۹ (فروردین ۱۳۹۹)
شماره:۵۶۸ (اسفند ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۷ (۱۲ بهمن ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۶ (بهمن ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۵ (دی ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۴ (آذر ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۳ (آیان ۱۳۹۸)
شماره:۵۶۲ (مهر ۱۳۹۸ )
شماره:۵۶۱ (شهریور ۱۳۹۸ )
شماره:۵۶۰ (مرداد ۱۳۹۸)
شماره:۵۵۹ (تیر ۱۳۸۹)
شماره:۵۵۸ (خرداد ۱۳۹۸)
شماره:۵۵۷ (اردیبهشت ۱۳۹۸)
شماره:۵۵۶ (فروردین ۱۳۹۸)
شماره:۵۵۵ (اسفند ۱۳۹۷)
شماره:۵۵۴ (۱۰ بهمن ۱۳۹۷)
شماره:۵۵۳ (بهمن ۱۳۹۷)
شماره:۵۵۲ (دی ۱۳۹۷)
شماره:۵۵۱ (۲۰ آذر ۱۳۹۷)
شماره:۵۵۰ (آذر ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۹ (آبان ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۸ (مهر ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۷ (۲۰ شهریور ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۶ (شهریور ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۵ (مرداد ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۴ (تیر ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۳ (خرداد ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۲ (۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۱ (اردیبهشت ۱۳۹۷)
شماره:۵۴۰ (فروردین ۱۳۹۷)
شماره:۵۳۹ (اسفند ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۸ (۱۲ بهمن ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۷ (بهمن ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۶ (ویژه‌ی زمستان ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۵ (دی ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۴ (آذر ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۳ (نیمه‌ی دوم آبان ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۲ (آبان ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۱ (مهر ۱۳۹۶)
شماره:۵۳۰ (۲۰ شهریور ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۹ (شهریور ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۸ (مرداد ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۷ (تیر ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۶ (خرداد ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۵ (۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۴ (اردیبهشت ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۳ (فروردین ۱۳۹۶)
شماره:۵۲۲ (اسفند ۱۳۹۵)
شماره:۵۲۱ (۱۲ بهمن ۱۳۹۵)
شماره:۵۲۰ (بهمن ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۹ (۲۰ دی ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۸ (دی ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۷ (آذر ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۶ (بیست آبان ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۵ (آبان ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۴ (مهر ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۳ (۲۰ شهریور ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۲ (شهریور ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۱ (مرداد ۱۳۹۵)
شماره:۵۱۰ (تیر ۱۳۹۵)
شماره:۵۰۹ (خرداد ۱۳۹۵)
شماره:۵۰۸ (شماره‌ی ویژه بهار)
شماره:۵۰۷ (اردیبهشت ۱۳۹۵)
شماره:۵۰۶ (فروردین ۱۳۹۵)
شماره:۵۰۵ (اسفند ۱۳۹۴)
شماره:۵۰۴ (۱۱ بهمن ۱۳۹۴ - ویژه‌ی جشنواره فیلم فجر)
شماره:۵۰۳ (بهمن ۱۳۹۴)
شماره:۵۰۲ (نیمه‌ی دی ۱۳۹۴)
شماره:۵۰۱ (دی ۱۳۹۴)
شماره:۵۰۰ (آذر ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۹ (شماره ویژه‌ی پاییز ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۸ (آبان ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۷ (مهر ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۶ (۲۱ شهریور ۱۳۹۴ - ویژه‌ی روز ملی سینما)
شماره:۴۹۵ (شهریور ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۴ (مرداد ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۳ (تیر ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۲ (خرداد ۱۳۹۴)
شماره:۴۹۱ (۲۰ اردیبهشت (شماره ویژه بهار ۱۳۹۴))
شماره:۴۹۰ (اردیبهشت ۱۳۹۴)
شماره:۴۸۹ (فروردین ۱۳۹۴)
شماره:۴۸۸ (اسفند ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۷ (۱۲ بهمن ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۶ (بهمن ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۵ (نیمه دی ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۴ (دی ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۳ (آذر ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۲ (۲۰ آبان ۱۳۹۳ - فوق‌العاده‌ی پاییز)
شماره:۴۸۱ (آبان ۱۳۹۳)
شماره:۴۸۰ (مهر ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۹ (۲۱ شهریور ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۸ (شهریور ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۷ (مرداد ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۶ (تیر ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۵ (خرداد ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۴ (ویژه بهار - ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۳ (اردیبهشت ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۲ (فروردین ۱۳۹۳)
شماره:۴۷۱ (اسفند ۱۳۹۲)
شماره:۴۷۰ (۱۲ بهمن ۱۳۹۲ (ویژه جشنواره فیلم فجر))
شماره:۴۶۹ (بهمن ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۸ (دی ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۷ (آذر ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۶ (شماره‌ی ۴۶۶، ویژه‌ی پاییز ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۵ (آبان ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۴ (مهر)
شماره:۴۶۳ (۲۱ شهریور)
شماره:۴۶۲ (شهریور ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۱ (مرداد ۱۳۹۲)
شماره:۴۶۰ (تیر ۱۳۹۲)
شماره:۴۵۹ (خرداد ۱۳۹۲)
شماره:۴۵۸ (شماره ویژه بهار - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۲)
شماره:۴۵۷ (اردیبهشت ۱۳۹۲ )
شماره:۴۵۶ (فروردین ۱۳۹۲)
شماره:۴۵۵ (اسفند ۱۳۹۱)
شماره:۴۵۴ (۱۲ بهمن ۱۳۹۱ (ویژه جشنواره فیلم فجر))
شماره:۴۵۳ (بهمن ۱۳۹۱)
شماره:۴۵۲ (دی ۱۳۹۱)
شماره:۴۵۱ (آذر)
شماره:۴۵۰ (نیمه آبان ۱۳۹۱ | ویژه‌ی سی سالگی)
شماره:۴۴۹ (آبان ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۸ (مهر ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۷ (۲۱ شهریور ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۶ (شهریور ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۵ (مرداد ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۴ (تیر‌ماه ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۳ (خرداد ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۲ (شماره ویژه بهار - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۱ (اردیبهشت ۱۳۹۱)
شماره:۴۴۰ (فروردین)
شماره:۴۳۹ (اسفند)
شماره:۴۳۸ (۱۲ بهمن ۱۳۹۰)
شماره:۴۳۷ (بهمن ۱۳۹۰ )
شماره:۴۳۶ (دی‌ماه ۱۳۹۰)
شماره:۴۳۵ (آذر ۱۳۹۰)
شماره:۴۳۴ (شماره ویژه پاییز - ۱۷ آبان ۱۳۹۰ )
شماره:۴۳۳ (آبان ۱۳۹۰ )
شماره:۴۳۲ (مهر ۱۳۹۰)
شماره:۴۳۱ (شماره ویژه‌ی روز ملی سینما - ۲۱ شهریور ۱۳۹۰ )
شماره:۴۳۰ (شهریور ۱۳۹۰ )
شماره:۴۲۹ (مرداد ۱۳۹۰)
شماره:۴۲۸ (تیر ماه ۱۳۹۰)
شماره:۴۲۷ (خرداد ۱۳۹۰)
شماره:۴۲۶ (شماره ویژه بهار - ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۰)
شماره:۴۲۵ (اردیبهشت ۱۳۹۰ )
شماره:۴۲۴ (نوروز ۱۳۹۰)
شماره:۴۲۳ (اسفند ۱۳۸۹)
شماره:۴۲۲ - ویژه جشنواره فیلم فجر (۱۶ بهمن ۱۳۸۹)
شماره:۴۲۱ (بهمن ۱۳۸۹)
شماره:۴۲۰ (دی‌ماه ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۹ (آذر ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۸ (شماره ویژه پاییز - ۲۰ آبان ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۷ (آبان ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۶ (مهر ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۵ (شماره ویژه روز ملی سینما - ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ )
شماره:۴۱۴ (شهریور ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۳ (مرداد ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۲ (تیر ماه ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۱ (خرداد ۱۳۸۹)
شماره:۴۱۰ (شماره ویژه بهار - ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ )
شماره:۴۰۹ (اردیبهشت ۱۳۸۹ )
شماره:۴۰۸ (اول فروردین ۱۳۸۹)
شماره:۴۰۷ (اول اسفند ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۶ - ویژه جشنواره فجر (۵ بهمن ۱۳۸۸ )
شماره:۴۰۵ (اول بهمن ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۴ (دی ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۳ (آذر ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۲ (نیمه آبان - ویژه پاییز ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۱ (اول آبان ۱۳۸۸)
شماره:۴۰۰ (۱ مهر ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۹ (ویژه روز ملی سینما) (۲۱ شهریور ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۸ (شهریور ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۷ (مرداد ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۶ (تیر ۱۳۸۸ )
شماره:۳۹۵ (خرداد ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۴ (ویژه بهار - نیمه‌ اردیبهشت ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۳ (اردیبهشت ۱۳۸۸ )
شماره:۳۹۲ (ویژه‌ی نوروز ۱۳۸۸)
شماره:۳۹۱ (اسفند ۱۳۸۷)
شماره:۳۹۰ (ویژه‌ی ویژه بیست‌و‌هفتمین جشنواره‌ی فیلم فجر- ۱۲ بهمن ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۹ (بهمن ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۸ (دی ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۷ (آذر ۱۳۸۷ )
شماره:۳۸۶ (ویژه پاییز - ۱۸ آبان ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۵ (آبان ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۴ (مهر ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۳ (ویژه‌ی روز ملی سینما - نیمه‌ی دوم شهریور ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۲ (شهریور ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۱ (مرداد ۱۳۸۷)
شماره:۳۸۰ (تیر ۱۳۸۷)
شماره:۳۷۹ (خرداد ۱۳۸۷)
شماره:۳۷۸ (ویژه بهار - نیمه‌ اردیبهشت ۱۳۸۷)
شماره:۳۷۷ (اردیبهشت ۱۳۸۷)
شماره:۳۷۶ (فروردین - ویژه‌ی نوروز ۱۳۸۷)
شماره:۳۷۵ (اسفند ۱۳۸۶)
شماره:۳۷۴ (ویژه بیست‌وششمین جشنواره فیلم فجر - ۱۲ بهمن ۱۳۸۶)



همکاران این شماره: آرمین ابراهیمی، احمدرضا احمدی، بیژن امکانیان، محمد باغبانی، پریسا بخت‌آور، محسن بیگ‌آقا، مانی پتگر، کیومرث پوراحمد، فرزاد پورخوشبخت، امیر پوریا، فرهاد توحیدی، بهروز تورانی، مسعود ثابتی، علی جعفرزاده، علیرضا حسن‌خانی، نیما حسنی‌نسب، رضا حسینی، علی خوشدونی، مهرزاد دانش، بهروز دانشفر، پرویز دوایی، محسن سیف، شاهین شجری‌کهن، شروینه شجری‌کهن، آنتونیا شرکا، محمد شکیبی، سیدرضا صائمی، سروش صحت، تهماسب صلح‌جو، جواد طوسی، نیما عباس‌پور، آیدا عزتی، شاپور عظیمی، امیر قادری، سمیه قاضی‌زاده، نیما قهرمانی، عقیل قیومی، سعید کاشفی، رضا کیانیان، حمیدرضا مدقق، سوفیا مسافر، مازیار معاونی، سیدامیرحسین مهدوی، خسرو نقیبی، پرویز نوری. صفحه‌آرایی: علی‌رضا امک‌چی