
البته در تقدیر هیچ بازیگری نوشته نشده که او باید نقشها و شخصیتهای بهخصوصی را بازی کند تا کارش دیده شود. شاید برای همین است که برخی از بازیگران سینما در ابتدای دوران کارشان سراغ نقشها و شخصیتهایی میروند که کمتر با روحیات آنها سنخیت دارد و همین باعث میشود گاهی یک بازیگر اصولاً مسیرش در بازیگری را تغییر بدهد و حیطههایی را بیازماید که با آن بیگانه بوده اما ناگهان آن مسیر تازه سرنوشت دوران بازیگریاش را تغییر داده است.
لیوان کلیف از ابتدا سراغ نقشهای منفی رفت. از ماجرای نیمروز (1952) تا دستیار لیبرتی در چه کسی لیبرتی والانس را کشت (1962) تا آثار سرجو لئونه، او همواره ضد قهرمان و آدمبدهی ماجراهاست. یا هنری فاندا که مُهر بازی در نقشهای مثبت بر پیشانیاش خورد. البته او یک بار در روزی روزگاری در غرب (1968) نقش منفی بازی کرد. در سینما خودمان بازیگرانی مانند فتحعلی اویسی با نقشهای منفی شروع کردند اما در ادامه نقشهای مثبت و کمیک به نوعی به تقدیر و سرشت بازیهای آنها بدل شدند. هومن برقنورد در کیفر (1388) نقش کوتاه و مهم برزو دلآرا را بر عهده دارد که بهتدریج و با باز شدن داستان متوجه میشویم شخصیتی منفی بوده است. نقش جهانبخش در گناهکاران (1391) نیز چنین صبغهای دارد. نقش کوتاه فاتحی در آرایش غلیظ (1392) آنقدر کوتاه است که نمیتوانیم آن را بهدرستی حلاجی کنیم. نقش کوتاه اللهیار در خون شد (1398) اگرچه مثبت است اما کمتر کنشی دارد که برقنورد بتواند ویژگیهای بازیاش را در آن به نمایش بگذارد.
تفاوتهای ماهوی بازی در سینما و تلویزیون بهگونهایست که برخی از بازیگران سینما کمتر میتوانند در تلویزیون بهخوبی دیده شوند و بازیگران موفق تلویزیون کمتر مجال مییابند در سینما خود را به اثبات برسانند. در سالهای اخیر فیلمهایی مورد توجه قرار میگیرند که وابستگی چندانی به دیالوگ ندارند. آنچه بیشتر در چنین آثاری مورد توجه است، موقعیت و «حضور» شخصیتها در این وضعیتهاست. شاید برای همین است که برخی از بازیگران سینما در تلویزیون «راحت» نیستند. اگر دقت کرده باشید، حضور بازگران سینما در سالیان اخیر در تلویزیون، کمتر شده که این شاید تنها به موضعگیریهای اجتماعی مدیران تلویزیون ربط پیدا کند و تفاوت میان دو مدیوم سینما و تلویزیون میتواند یکی از دلایل ناگفتهی اندک بودن بازیگران سینما در تلویزیون باشد. هومن برقنورد در شمار بازیگرانی است که در تلویزیون بهخوبی دیده میشوند. یک دلیل عمدهی چنین رویکردی را باید در شیوهی استفادهی او از دیالوگها دانست. برقنورد بازیگر دیالوگ است. او نیازی ندارد که در صحنهای از پادری (1395) که فیروز مشتاق با بازی او برای همسرش عفت (سیما تیرانداز) درد دل میکند و نگران برادر او نصرت (بهنام تشکر) است، حتی از جایش بلند شود و بنشیند. او همانطور دراز کشیده، نگرانیاش از چکهای پشت سر هم نصرت را به گونهای به بیننده منتقل میکند که میتوان باورش کرد. او در هر دو سریالی که نقش فیروز مشتاق را بازی کرده، یک شخصیت را از ابتدا خلق کرده است. برایش تکیهکلام ابداع کرده، رفتارهایش را طراحی کرده است.
برقنورد بهخوبی میداند که کجاها باید مهار چنین شخصیتی را رها کند و در کجاها نگهاش دارد و همین به جذابیت نقش فیروز افزوده است. کلنجارهای اردشیر با بازی او در سریال روزهای بد به در (1393) و ابتدای قست هفتم بهشدت استوار به دیالوگهای پینگپنگی اردشیر و نادر (مهران غفوریان) است. برقنورد با استفاده از لحنی اصطلاحاً تودماغی که بعدها درواقع به یک شگرد بازیهای او بدل شده، یکی پس از دیگری دیالوگهایش را ادا میکند و حواسش به ریتم گفتوگوها هست و اجازه نمیدهد که چنین ریتمی به هم بریزد. او در خلق شخصیت اردشیر از شگردهای آشنای خودش استفاده کرده تا این یکی نیز بتواند با مخاطبان ارتباط برقرار کند. او پیشتر و با این که در واقع در شمار بازیگران اصلی سریال ساختمان پزشکان (1390) همچنان تلاش میکند در صحنههایی که حضور دارد از تکنیک بازیگری بداهه به نفع متن استفاده کند. در صحنهای از این سریال که ناصر افشار با بازی او همراه برادرش نیما به کلانتری میروند تا پدرشان فرید افشار (هوشنگ حریرچیان) را ببینند، افسر کلانتری ازروی نقشه میخواهد که محل پارک ساعی را به آن ها نشان دهد، ناصر خیلی به نقشه نزدیک میشود و در پاسخ نیما که میگوید لازم نیست این همه به نقشه دقت کند، ناصر پاسخ میدهد که تا به حال پارک ساعی را از زاویهی بالا ندیده است. این درواقع به حضور ذهن برقنورد و بازی بداههی او باز میگردد که از در هر موقعیتی سعی دارد که نکتههای ظریف طنازانه را جستجو کرده و به کار بگیرد.
برقنورد و بهنام تشکر در سریالهای دزد و پلیس (1391)، دودکش (1392) و دنبالهاش پادری یک زوج کمدی را تشکیل داده و بدهبستانهای آنها خصوصاً در دزد و پلیس مکمل هم بوده است. برقنورد در نقش منفی داود ظاهر شده که به طور طبیعی نباید تماشاگر با او همدلی کند اما بازی برقنورد طوریست که همدلی مخاطب را برمیانگیزد. این شاید یک سنتشکنی در سریالهای تلویزیونی باشد که یک نقش منفی به گونهای جذاب به تصویر درمیآید. برقنورد در این نقش تقریباً از تمام شگردهای خودش استفاده میکند. همان لحن تودماغی را دارد. ریتم بازیاش سریعتر است و کمی خنگ بودن به شخصیت داود افزوده و این باعث شده که او در جاهایی لاف قدرت بزند اما وقتی میبیند که رخدادها دارند جدی میشوند، ناگهان جا میزند. درواقع نوع بازی برقنورد در این نقش بهگونهای است که چنین شخصیتی میتواند از تلویزیون به نمایش دربیاید و حساسیتبرانگیز هم نباشد. آچمز (1397) واپسین سریال اوست که در نقش مصیب تیپ تازهای ارائه داد که با بازیهای گذشتهاش متفاوت بوده است.
بازیگرانی مانند هومن برقنورد، شاید به نوعی سرشت و تقدیر بازیگری خود را دریافته و آن را رها نساختهاند. آنها انرژی خود را در زمینههایی به کار میگیرند که میتواند شگردها و تکنیکهایشان را بیشتر و بهتر به مخاطبان نشان بدهد. چنین بازیگرانی وقتی دست به ابداع شخصیتهای مختلف میزنند، با توجه به شناختی که از رسانهی مورد نظرشان دارند، اندازهها و معیارهای بازیها را حفظ میکنند و اگر تشخیص بدهند که چنین شناختی میتواند در قصههای دیگر و خلق شخصیتهای دیگری نیز کاربرد داشته باشد، میتوانند «انتقال تجربه» کنند و همواره مخاطبان را با خودشان همراه سازند. هومن برقنورد نشان داده که این «همخوانی» را با مخاطبان خودش حفظ کرده است.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: