
در فرصتهایی مانند بیپولی (1388) در نقش بهروز توانست قابلیتهایش در اجرای نقشهای کوتاه را به نمایش بگذارد و «مفهوم انتزاعی رفاقت» را به دیالوگی بدل کرد که همچنان در یادها مانده است. در این فیلم نعمتالله او همچنان فردی است بیگانه با آدمهای اطراف؛ پرسونایی که در واقع جزو جداییناپذیر بازیهای اوست. اگر بخواهیم این ویژگی را خلاصه و تعریف کنیم، میتوان گفت انصاری نقش شخصیتهایی را بازی میکند که با محیط اطراف بیگانهاند. او در میان جمعی پریشان گیر کرده و وانمود میکند که خودش جزیی از آنها نیست و حتی به نوعی از زبان آنها سر در نمیآورد. اما همچنان این پرسش وجود دارد که در میان آنها چه میکند؟ مجموعههای شبهای برره (1384)، قهوه تلخ (1390) و در حاشیه (1393) نمونههای مشخصی از چنین شخصیتهایی است که او بازی کرده است. کیانوش در شبهای برره، نیما زندکریمی در قهوهی تلخ و هومن صحرایی در حاشیه و در حاشیه2 به نوعی عقل کلهایی هستند که میان مشتی آدمهای عجیب و غریب گیر کردهاند. در ساعت 5 عصر (1395) و این بار در سینما او در نقش مهرداد پرهام بار دیگر نقش چنین شخصیتی را بازی کرده است. این بار مهرداد پرهام شخصیتی صلحطلب، نوعدوست، گیج و حتی شاید اندکی ابله نیز هست. اجرای انصاری از چنین شخصیتی در فیلم مدیری به گونهای است که او تلاش میکند در جلد این نقش فرو برود. یک تفاوت اساسی انصاری در این نقش و نقشهای مشابهش در تلویزیون و شبکهی نمایش خانگی نوع اجرای او از شخصیت مهرداد پرهام است. در نقشهای گذشته او تقریباً فاصلهای مشخص از این شخصیتها داشت و در مواقع بسیاری حتی آنها را با نوعی طنز در چهره و رفتار به نمایش میگذاشت. اما این بار و در قالب مهرداد او سعی فراوانی کرده تا درون نقش باقی بماند و با آن یکی بشود.
از همان سکانسهای ابتدایی که غائلهی همسایهها و پول شارژ و بستن ورودی پارکینگ و پرداخت شارژ از طرف مهرداد و زدوخورد دو همسایه شکل میگیرد؛ ما به عنوان تماشاگر با شخصیتی روبهرو میشویم که انگار متوهم است. توان مدیریت نامزدش مهناز (آزاده صمدی) را ندارد. اگر به بازی انصاری وقتی مدیر ساختمان میآید و به خواستهی مهناز وارد خانه میشود نگاه کنیم، تلاش انصاری برای کنترل شخصیت مهرداد در برابر این توهین آشکار را میتوانیم ببینیم. ناگهان چهرهی او تلخ میشود. ابروهایش در هم میروند. وقتی قرار است گوشی را به مدیر ساختمان بدهد، پشت او به ماست و لحن تلخش را حس میکنیم که به نامزدش میگوید برای او زشت است که گوشی را بدهد اما وقتی ناچار میشود، ناگهان برمیگردد و با خندهای واضح سعی در رفع و رجوع موقعیت تلخش دارد. چهرهی مهرداد با شنیدن جملهی مدیر ساختمان که دیالوگ مهناز را در دیدن خانه تکرار میکند، ناگهان به هم میریزد. او لبهایش را به جلو جمع میکند و در همان حال سعی دارد به مدیر ساختمان نگاه نکند اما یک لحظه چنین میکند ولی بهسرعت با لبخندی زورکی از مدیر ساختمان دعوت میکند که بیاید و داخل ساختمان را ببیند.
از لحظهای که مهرداد سوار بر آژانس به سوی بیمارستان حرکت میکند تا زمانی که آن زن به چشمانش اسپری میپاشد، انصاری وجهی جدی از شخصیت مهرداد را بازی میکند و همین به طنز این موقعیتها اضافه میکند. در بیمارستان دو یا سه موقعیت دیگر ایجاد میشود تا انصاری وجوه دیگری از شخصیت اصلی فیلم را به نمایش بگذارد. به لحظهای نگاه کنیم که ناگهان پرستاری سفیدپوش و مهربان لابهلای آن همه بلبشو پیدایش میشود و با لحنی مهربان مهرداد را مورد خطاب قرار میدهد. انصاری با آن نگاههای مبهوت که بسیار تفسیرپذیر هستند این سکانس را با مهارت بازی کرده است. در نمایی درشت نگاه حیرتزدهی او را میبینیم که با تغییر مردمکها از پایین به بالا هم در یک لحظه حیرت از حضور پرستاری مهربان را نشان میدهد و هم به نوعی مبهوت زیبایی آن پرستار هم شده است. در لحظهی خداحافظی از آن پرستار که مهرداد برای یک لحظه به سوی او میآید تا تشکر کند، نوع بازی انصاری ترکیبی از دریغ و سپاسگزاری توأم با حسرت بابت دور شدن از موجودی است که میان آن همه آدم ناگهان و تنها او را «دیده» است.
در سکانس بهشت زهرا که مهرداد پرهام تمام مصایب خاکسپاری جعفر خاتونآبادی را به جان خریده و میخواهد از پیرزن خداحافظی کند، در واکنش به تعداد دقیق همراهانی که پیرزن به او میگوید، مهرداد شروع میکند زیر لب حساب کردن مقدار پولی که باید پرداخت کند. بازی انصاری در این سکانس آمیزهای از تضاد میان وضعیت خود مهرداد و همدلی او با پیرزنی است که تا دم آخر همهی بارش را بر دوش او انداخته است.
اما شاید شاهبیت بازی انصاری را باید در سکانس بازجویی جستجو کرد. انصاری ریتم بازی و فشردگی احساسات ناشی از هچلی که مهرداد در آن گیر کرده با مهارتی مثالزدنی اجرا میکند. او هم تعجب میکند که باید آدرس الان هگل را به بازجو بدهد و هم چیزی نمانده که مثل یک بچه بزند زیر گریه، هم حواسش هست که بگوید پدرش از انگور جز در مصارف مجاز استفاده نکرده و هم باید برای بازجو نقش آدمی سادهدل را که فریبخورده بازی کند و هم استیصالی دردناک یقهاش را گرفته که دارد فرصت رفتن به بانک را از دست میدهد. وقتی مهرداد آن عکس کذایی را میبیند که در حال نشان دادن دو انگشت بالا گرفته به نشانهی افتادن آن دو مجروح است، انصاری با استفاده از حرکات پریشان دستها و بالا و پایین بردنشان و چهرهای حیرتزده و پایین آوردن صدایش، توضیح واضحات دادن مهرداد را به شکل دقیقی اجرا میکند. یادمان باشد که در طول فیلم ما با شخصیت مهرداد کاملاً آشنا شدهایم و تقریباً زیر و بم رفتارهای او را دیدهایم، بنابراین انصاری در این سکانس وظیفهی دشواری بر عهده دارد چرا که باید وجه دیگری از شخصیت مهرداد را به نمایش بگذارد که بهشدت ترسیده است. در دفعات قبلی چیزی وجود نداشته که باعث وحشت او بشود اما این موقعیت چنان خطیر است که اگر اشتباهی بکند، حتی صدایش را بالا ببرد و یا آن ابروهای فروافتاده اگر اندکی بالا برده شوند، وضعیت پیچیدهی او بغرنجتر خواهد شد. پس مهرداد در این سکانس، هم «خودش» هست و هم قرار است نباشد. بناست مظلومنمایی کند چون نمیداند آیا حقیقت از او پذیرفته میشود یا نه. سیامک انصاری تکتک این حسها را با اجرایی دقیق همراه کرده و ما در مقام تماشاگر نمیدانیم به چنین موقعیتی که مهرداد پرهام در آن گیر افتاده بخندیم یا افسوس بخوریم که این دوگانگی را مدیون بازی سیامک انصاری هستیم. این سکانس میتواند برای برخی از کسانی که میل به ورود به دنیای بازیگری دارند، واجد نکتههای ظریفی از یک بازی سینمایی باشد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: