
تکاندهندهترین فرازها اغلب در یک رمان، آنهایی هستند که حرکت درونی ذهن یک نویسنده را به سوی برخی از حقایق زندگی احساس میکنیم و پی میبریم که به عنوان خواننده و به واسطهی تأملات و تفکرات نویسندهی رمان، ذهن ما به نوعی باز شده است. چنین فرازهایی به کنشهای بیرونی نمیپردازند بلکه بر معنا و مفهوم درونی رخدادها تأکید دارند و خواننده را به سیری درونی در جهانی ناپیدا هدایت میکنند که دوربین سینما راهی به آن ندارد. رابرت پن وارن در رمان تمام مردان شاه به شخصیتی میپردازد که راوی رمان است و به تفکرات و اندیشههای مختلف خو گرفته؛ رابرت راسن در نسخهی سینمایی تمام مردان شاه (۱۹۴۹) تمرکزش را بر شخصیت بیلی استارک (برادریک کرافورد) سیاستمدار قرار داده است. در یک رمان، وقتی برای نخستین بار شخصیتی وارد میشود، رماننویس اغلب اوقات شرح مختصری از گذشتهی او ارائه میدهد. مثلاً در رمان آخرین سانس نمایش، لری مک مورتی به گذشتهی بیلی میپردازد که پسرکی کر و لال است؛ «پدر بیلی سالها در راهآهن کار میکرد و مدت کوتاهی هم در دوران پیش از شروع جنگ جهانی در تالیا مشغول به کار بود. مادرش کر و لال بود و به جز یک عمه هیچ کسی را نداشت. او بعد از تولد بیلی مرد و یک خانوادهی مکزیکی که به پدرش در تعمیر الوارهای ریلهای قطار کمک میکردند، او را بزرگ کردند. بیلی از آن به بعد جارو کردن را یاد گرفت و هر شب او را به سینما میبردند. او همیشه در بالکن مینشست و جارویش را کنار دستش میگذاشت. بیلی تا سالها هر فیلمی را که سینمای تالیا نمایش میداد، تماشا میکرد و همهشان را دوست داشت. او هیچ وقت یاد نگرفته بود اگر فیلمی به درد نمیخورد، میتواند سالن را ترک کند.»
نویسندهی رمان، تمام گذشتهی این شخصیت را در دو پاراگراف مختصر خلاصه میکند. در نسخهی سینمایی آخرین سانس نمایش (۱۹۷۱) هیچ چیزی از گذشتهی بیلی نشان داده نمیشود. چنین اطلاعاتی را نمیتوان لابهلای دیالوگها جای داد، مگر این که یک تازهوارد که بیلی را نمیشناسد بخواهد چیزی از گذشتهی او بداند. اما اینکه دو شخصیت بنشینند و مدتی طولانی دربارهی گذشتهی یکدیگر حرف بزنند، کنش سینمایی مناسبی نیست و فیلم را کند و پرگو خواهد ساخت. تنها گزینه برای دراماتیک کردن چنین پاراگرافهایی، بُعد تصویری بخشیدن به آنها است. اما یک چنین دستمایهای نه تنها توجیه ندارد بلکه باید به زور و به شیوهای کاملاً غیرطبیعی وارد ساختار داستان شود. گذشتهی بیلی که رماننویس در این پاراگرافها آورده اصولاً مناسبتی با سبک سینمایی ندارند و به همین دلیل گذشتهی این شخصیت در نسخهی سینمایی، در هالهای از ابهام فرو میرود. از آنجا که در یک رمان میتوان از چنین دادههایی استفاده کرد، سطح شخصیتپردازی، عمق پیدا میکند که معمولاً در سینما چنین اتفاقی نمیافتد. از سوی دیگر، گذر از یک زمان به زمان دیگر در سینما، واضح و مشخص است اما تأثیرگذاریاش به اندازهی ادبیات نیست. در یک رمان میتوان برای مثال چندین سال از زندگی یک شخصیت را در چند صفحه خلاصه کرد؛ درحالیکه چنین کاری شاید تمام زمان یک فیلم را دربر بگیرد تا همهی جزییات را بتوان به تصویر کشید.
زمان گذشته در برابر زمان حال
بدون توجه به این که چه نقطهی دیدی انتخاب شده باشد، بسیاری از رمانها به زمان گذشته نوشته میشوند و خواننده مشخصاً حس میکند که رخدادها در گذشته روی داده و اکنون به یاد آورده شده و تعریف میشوند. استفاده از زمان گذشته برای رماننویس این مزیت را دارد که زمان فکر کردن به رخدادها را دارد و میتواند اهمیت آنها را بسنجد، بر روی معناهایشان تأمل کند و ارتباط آنها با یکدیگر را دریابد. برعکس در سینما، حتی اگر داستان فیلمی در زمان گذشته رخ داده باشد یا با استفاده از فلاشبک ما را به گذشته ببرد، داستان فیلم در برابر چشمان ما رخ داده و حسی قدرتمند از حضور در زمان حال داریم و اکنون و زمان حال را تجربه میکنیم. رخدادهای یک فیلم، چیزهایی نیستند که یک زمانی اتفاق افتاده باشند و اکنون آنها را به یاد بیاوریم. آنها دقیقاً پیش روی ما رخ میدهند. تکنیکهای مختلفی به کار گرفته شدهاند تا بر این محدودیتها غلبه شود. فیلترهای خاصی به کار گرفته شدهاند تا فضای فیلمها را قدیمی نشان بدهند. مثلاً در رام کردن زن سرکش (۱۹۶۷) از فیلتری موسوم به اثر رامبراندی استفاده شده یا در تابستان ۴۲ (۱۹۷۱) تصاویر مهآلود فیلمبرداری شدهاند و یا عکسهای بوچ کسیدی و ساندنس کسید (۱۹۶۹) و بانی و کلاید (۱۹۶۷) با فیلترهایی قهوهای چاپ شدهاند.
در بزرگمرد کوچک (۱۹۷۰) از صدای راوی استفاده شده تا گذر زمان نشان داده شود و به یاد آوردن رخدادها تجربه شوند؛ شخصیت اصلی فیلم رخدادهای مهم زندگی طولانیاش را به یاد میآورد. در تایتانیک (۱۹۹۷) با پیرزنی که تنها بازماندهی کشتی غرق شدهی تایتانیک است، گفتوگو میکنند و او زمان گذشته را به یاد میآورد و کیت وینسلت نقش جوانی او را در فلاشبک طولانی فیلم بازی میکند. در جنگ سالار (۲۰۰۵) فیلم با نیکلاس کیج شروع شده و به اتمام میرسد که به عنوان یک دلال بینالمللی اسلحه، رو به دوربین حرف میزند و به زندگی و کارهایش فکر میکند. تمایز مهم دیگر موضوع زمان خواندن یک رمان در برابر زمان تماشای یک فیلم است. اگر رمانی طولانی باشد، ممکن است خواننده آن را در چند روز یا حتی چند هفته بخواند. خوانندهی رمان، ضرباهنگ خواندن و زیاد کردن زمان خواندن را تا جایی که بخواهد، میتواند کنترل کند. حتی میتواند پاراگرافهایی را که به آنها علاقه دارد، دوباره بخواند. خوانندهها میتوانند جریان جاری رمان را قطع کرده و به افکار و ایدههای نویسنده فکر کنند. اما در سینما ریتم و ضرباهنگ از پیش تعیین شده است. جریان بصری و تصاویر به حرکاتشان ادامه میدهند. تصاویر زیبا، حقایق مهم و دیالوگهای جاندار را نمیتوان تکرار کرد. بنابراین، همین جریان بیوقفهای که فیلم را پیش میبرد، سینما را از رمان متمایز میکند. البته امروزه بخشهایی از یک فیلم را میتوان بر روی دستگاه نمایش خانگی دوباره و دوباره تماشا کرد و حتی برای بررسی یک فیلم، آن را روی یک فریم خاص نگه داشت اما ریتم و حرکت سینمایی یک فیلم، همان است که بود و نمیتوان در آن وقفهای ایجاد کرد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم: