جایی Somewhere
نویسنده و کارگردان: سوفیا کوپولا، بازیگران: استیون دورف (جانی مارکو)، ال فنینگ (کلئو)، کریس پانتیوس (سامی). محصول 2010، 97 دقیقه.
دست جانی مارکو، بازیگر ایتالیایی/ آمریکایی موفقِ هالیوود، در اثر پرت شدن از پلهها، میشکند. او که فیلمی را در آستانهی اکران دارد، به کارهای تبلیغاتی اکران فیلم میپردازد و دلزده از روزمرگی به عیاشی مشغول است. تا اینکه به دلیل مسافرت همسر سابقش، دخترش کلئو برای مدتی پیش او میآید. آنها با هم وقت میگذرانند؛ برای اکران فیلم و مراسم تجلیل از جانی با هم به ایتالیا میروند و کمکم از حضور در کنار هم لذت میبرند، امّا کلئو باید به اردویی دانشآموزی برود. آنها از هم جدا میشوند و جانی دوباره به زندگیاش بر همان روال سابق بازمیگردد؛ دلزدهتر و غمگینتر.
تمام ناتمام
حسین جوانی: جایی فیلمی سرد، خشک، حوصلهسربَر و کند است. امّا اینها صفاتی منفی برای فیلمی که میخواهد اینچنین باشد، محسوب نمیشود. نماهای بلند و کشدار فیلم که در بیشتر اوقات حاوی نمایش وقتگذرانیهایی از سر بیکاری جانی است، جملگی سعی در ترسیم جهان خالی از رنگ و انگیزه برای او دارند و میکوشند ما را همچون مسافران قایقی بیسرنشین در دل دریایی بدون چشماندازی مغموم کنند.
کاویدن تنهایی و نمایش لحظههای گرفتار آمدن در تنهایی، مهمترین دلمشغولی سوفیا کوپولا در مجموعة آثارش است. کوپولا، در چهار فیلم بلند سینمایی که ساخته نشان داده دوست دارد ــ به جای سرگرم شدن به خطوط روایی داستانهایش ــ به شخصیتهایش خیره شود. بیش از اندازه به آنها نزدیک شود و به جای تن دادن به روایت صرف، بکوشد دغدغههای درونی آنها را تبدیل به محور فیلمهایش کند. بیدلیل نیست که شخصیتهای فیلمهایش همواره در حال دیده شدناند: یا آدمهای معروفی هستند که چشمان بسیاری آنها را میپایند؛ یا بهواسطهی یگانه بودنشان جذبکنندهی نگاه دیگراناند. از دختران معصوم، اما عمیقاً تنهایِ خودکشی باکرهها، که همواره مورد رصد پدر و مادر و یا مشهودتر از آن پسران محل هستند؛ تا جانی، بازیگر عیاش و در روزمرگی رهاشدهی جایی، جملگی گرفتار در تنهایی ناخواستهشان و زیر نگاه خیرهی دیگران، از نزدیکی به گوهر وجودی خویش عاجزند و کوپولا میکوشد با نزدیک کردن خود به تنهایی آنها عوامل دخیل در این عجز را بیابد. اما در این بین جایی، به سیم آخر زدنِ کوپولا در شیوهی فیلمسازیاش است: دیگر نه خبری از رویکرد ملودراماتیک خودکشی باکرههاست، نه گرمای لطیف و دوستداشتنیِ گمشده در ترجمه، و نه شوخوشنگی خوشایندِ ماری آنتوانت. از همان ابتدا که بی هیچ زمینهسازی، دست جانی میشکند و یا صبورانه به علاقهی جانی به نمایش آن دو دختر تأکید میشود، مشخص است با چهگونه فیلمی مواجهیم. رویکرد کوپولا که میکوشد فیلمش را به سمت مستندی کنترلشده هدایت کند، بیش از اینکه مانند تجربهی دوستدختر سودربرگ، احساسی جهانشمول را تداعی کند، با تمرکز بیش از حدش بر روزمرگی کسالتبارِ جانی، تبدیل به خیرگی زنانهای میشود به موضوعی نهچندان جذاب، که گویی امیدی به گشایش در آن نیست. بر خلاف به عنوان مثال، گمشده در ترجمه، که حضور شارلوت، در زندگی باب، با پرداختی حسابشده راه را بر سکون فیلم میبندد، در جایی، کوپولا جسورانه از این حربه نیز چشمپوشی میکند و با همراه کردن کلئو با پدرش، مانع از آن میشود که هیچکدام از زنانِ گذریِ زندگیِ جانی، محوریت قابللمسی پیدا کنند. جای تمام آنها را قرار است کلئو بگیرد، اما برخورد بیتفاوت فیلم به حضور نهچندان گرم کلئو، باعث میشود عملاً شاهد نوری کمپرتو از امید در زندگی جانی باشیم. صمیمیتی که از نزدیکی این پدر و دختر حاصل شده، علاوه بر آنکه ناشی از بیقیدی فزایندهی مادر کلئو است و کششِ طبیعی سنی است که در آن به سر میبَرد، زودگذر خواهد بود. پس فیلم نیز به آن به شکل یکی از همان رابطههای زودگذر جانی مینگرد و از عمیق شدن در آن اِبا دارد. این عدم همدردی با جانی، در کنار خیرگی کسالتبار به او، از جایی فیلمی ارزشمند ساخته که بهسادگی میتوان گفت هیچ صحنه و یا دیالوگ بهیادماندنی ندارد و با هیچ سرپا مانده. همینکه کوپولا موفق میشود از بیداستانیِ تعمدیاش، داستان مرد تنهایی را بیرون بکشد که در فاصلهی میان ضبط دو فیلمش، در روزمرگی، پوچیِ میانسالی و کرختی شهرت در حال غرق شدن است، دستاورد بزرگی است. به نوعی حتی میتوان گفت کوپولا از مضمون وقفه، ساختهی لوران کانته، الهام گرفته اما با شانه خالی کردن از نگاه متعهدانهی کانته به موضوعها و عدم پرداخت پایانی همدلیبرانگیز، جسورانه فیلمی ساخته که نه میتوان دوستش داشت و نه میتوان فراموشش کرد.
نگاهی دیگر به «تقدیم به رم با عشق»
داستانهای رمی
علیرضا حسنخانی: پرسهزنیهای اروپایی با وودی آلن به رم رسیده. او کشوی ایدههایش را گشوده و چندتایی از آنها را با هم در فضایی متفاوت از آثار پیشش در تقدیم به رم با عشق جلوی دوربین آورده. داستانکهای متفاوت، بیارتباط به یکدیگر و بدون اینکه یک نقطهی تلاقی در طول فیلم داشته باشند، روایت میشوند اما تقریباً همگی بدون هیچ عمدِ از پیش اعلامشده و مشخصی مضمون واحدی را به مخاطب منتقل میکنند: میل به شهرت و حاشیههای آن. وودی آلن بعد از سالها به جلوی دوربین بازگشته و گویی فضای شوخیهای بامزه را هم با خودش آورده؛ شوخیهایی که در چند کار اخیر او کمتر به چشم میآمدند اما اینجا به قوت شوخیِ «خوانندهی اپرایی که فقط زیر دوش میتواند بخواند» در طول اثر گسترده شدهاند. تسلط آلن به فرهنگ عامهی ایتالیا و تصویری که از آن به دست میدهد به اندازهی نزدیکی فرهنگی ما ایرانیها و ایتالیاییها شگفتانگیز است و در جذب مخاطب ایرانی و لذت بردن دوچندانش از فیلم مؤثر است. بزرگترین ایراد فیلم شاید پراکندگی داستانها و عدم وجود رابطهی معنادار و خط واصل بین آنها باشد. فقدانی که تمرکز مخاطب را به هم میزند و او را میان دلبستگیهایش به داستانکهای مختلف سردرگم میکند و همین سردرگمی به کلیت اثر و انسجام فیلم لطمه میزند. (امتیاز: 6 از 10)