آخرین روزهای زمستان
نویسندهی گفتار متن، تدوینگر و کارگردان: محمدحسین مهدویان، پژوهشگر: مهدویان، محجوبه گلسرختبار و نجمه آذرکمال، تصویربردار: هادی بهروز، آهنگساز: حبیب خزاییفر، صدابردار: امیر ترکمان، صداگذار: مهرشاد ملکوتی، دستیار کارگردان: یوسف روحانی، گویندهی متن: سیدمحمد آوینی، عکاس: علیرضا تجویدی و پریسا پژوه، مدیرتولید: حمید نوروزی، مجری طرح: امیر بنان، با حضور: مهدی زمانپرداز در نقش حسن باقری، تهیهکننده: حبیبالله والینژاد، تهیه شده در گروه «حماسه و دفاع شبکهی یک» و مؤسسهی فرهنگی «فردایی دیگر»، محصول 1391، 90 دقیقه.
طرح موضوع دربارهی قهرمانان جنگ هشتساله، از جمله نکتههای بسیار حساسیتبرانگیز در فضای رسمی جامعهی ما است. در ادبیات متداول امروز، به دلیل همجوارسازی اسامی این افراد با قدیسان و اسطورههای تاریخی/آیینی، نمیتوان به شکلی ملموس و فارغ از آرایههای هژمونیک، تصویرشان را انعکاس داد و به بازخوانی سرگذشتشان نشست. تاریخنگاری ایدئولوژیک در مورد پدیدههای مختلف، از جنگ گرفته تا انقلاب و از نهضتها گرفته تا رجال سیاسی، به دلیل لحن قطببندیشده ازلی/ابدیای که بین خیر و شر در تحلیلها و ارزیابیها و تبیینها به عمل میآید، معمولاً چنان آمیخته با ادبیات احساسی و موضعگیرانه است، که از همان بدو ماجرا، مخاطب را از مسیر واقعیتها و حقیقتها به سوی شعارها و بیانیهها سوق میدهد و اگر این ساحت در بستر فیلم و سینما قرار گیرد، موقعیتی حادتر مییابد.
قبل از تماشای آخرین روزهای زمستان، به عنوان اثری مستند دربارهی یکی از نامآورترین آدمهای جنگ، یعنی شهید حسن باقری، این حس حاکم بود که باز هم قرار است همان مرثیهسراییها و حماسهگوییها و انشاخوانیهای کلیشهای بر روی چند عکس و فیلم رنگورفته از حضور این شخصیت در جبهه پیاده شود و نمونهای دیگر به خیل کلیشهپردازیهای تاریخ جنگ تحمیلی افزوده شود. اما از همان دقیقههای نخست، این تصور بهتدریج از هم فروپاشید. کارگردان این مستند، محمدحسین مهدویان (متولد 1360، بابل) با استفادهی درست از امکاناتی که در اختیارش قرار داده شده است، نه به روال متداول مدیرپسند، بلکه بر اساس خلاقیتهای هنرمندانهی خودش و قاعدتاً آموزههایی که ناشی از تحصیلات عالیهی آکادمیک او (کارشناسی سینما و کارشناسیارشد تلویزیون) در رشته حرفهایاش است، شمایلی زنده و جذاب از یکی از بزرگان عرصهی جنگ ارائه داده است که با درهمآمیزی فضای مستند و لحن داستانی، مخاطب را با خود به فضای سه دهه قبل میبرد، بی آنکه گوشههایی گلدرشت بر این متن خدشه وارد آورند. البته سابقهی مهدویان در پرداختن به بحث جنگ در برخی از مستندهای قبلیاش هم به این قابلیت افزوده است (از آثار پیشین مهدویان میتوان به مستند ثنا، راویان شهید، استخوان لای زخم، کوتاه پدر، تختخواب یکنفره و ملک الموت اشاره کرد).
اگر از نریشن نهچندان حسابشدهی فیلم بگذریم (که گاه توضیح واضحات مندرج در خود تصاویر را بازگو میکند: مثل زمانی که پسربچه با کت و شلوار پاره بر لب حوض نشسته است و گفتار روی متن دارد دقیقاً همان چیزهایی را توضیح میدهد که میبینیم؛ و گاه نیز فضایی تحمیلی را به تصویر میافزاید و مانع از استقلال رأی تماشاگر در برداشتهای خودش میشود) فیلم چند امتیاز بارز دارد. نخست آنکه تلفیق مایههای دراماتیک با بستر مستند شکلی متعادل دارد و فضای متناسبی را برای یک مستند داستانی مهیا کرده است. این امر هم به لحاظ ایدهپردازی قابلتوجه است (مثل استفادهی دراماتیک نهایی از نارس به دنیا آمدن بچه در فصول مربوط به شهادت یا فلاشبک شهید باقری به کتک خوردنش از همکلاسیها در ایام بچگی یا سرزنش مادر موقع مردود شدنش در مدرسه، بعد از مکالمهی حادی که با احمد متوسلیان دارد) و هم به لحاظ همسنخسازی وجوه استنادی و بازسازیشده که بسیار هماهنگ است (و البته نباید از نقش مهم دوربین در این سنخیتآفرینی گذشت؛ بهویژه با فاصلهگیری درستش از سوژهها و همجواری متحرکش در کنار اشیاء و وسایل پیرامونی که عمقی مستندوار به فضای بصری کار میبخشد) و هم به لحاظ موقعیتسازیها (مانند سکانس بهیادماندنی بالا گرفتن گوشی بیسیم توسط شهید متوسلیان در معرکهی جنگ و دود و غبار و انفجار که در ترکیب با قامت ایستاده و سر پایین آن شهید و چمباتمه زدن نفر همراهش روی زمین، شمایلی تماشایی خلق میشود و حتی در مقام سکانس گشایشگر فیلم هم قرار میگیرد).
در این میان ظرافتهای جزییای هم که ممکن است در وهلهی اول چندان به چشم نیایند به ارزش فیلم افزوده است. مثلاً زمانی که حسن باقری در حال بستن بار سفر جهت عزیمت به جبهه است، مادر با کیسهای محتوی میوه بالای سرش میآید و با اصرار او را که اصلاً نمیخواهد با خود خوراکی ببرد، وادار میکند که کیسه را در ساک بگذارد: تصویری ملموس از یک رابطهی بیآلایش و آشنای مادر/فرزندی. همین ایده در اواخر فیلم دوباره تکرار میشود؛ منتها حالا این همسر باقری است که به اصرار کیسهای خوراکی به او که نگاهی از سر کلافگی دارد میدهد!