ساختن فیلم یا نوشتن رمان بر اساس ماجرایی واقعی چنان برای فیلمسازان و نویسندگان جذاب است که قطعاً به این مسأله اشاره میشود که این یا آن فیلم و کتاب بر اساس داستانی واقعی ساخته و نوشته شده است. این جذابیتی است که واقعیت برای مخاطبان دارد اما همه - هم سازنده و هم مخاطب - تمام تلاش خود را میکنند تا از واقعیتی که خود را به آن منتسب میکنند، دوری گزینند چون سینما و ادبیات «جهان واقعی خود» را میسازند که ربطی به واقعیت موجود ندارد.
سالها پیش نوجوانی در حمام خانهشان با چاقو خود را مجروح کرد. برخی آن را نوعی خودکشی دانستند و برخی - احتمالاً به دلیل نقش قدیمی و مخرب نامادری در اذهان - نامادری را به عنوان قاتل معرفی کردند. این ماجرا در همان سالها سروصدای زیادی برپا کرد که مشابه دو حادثهی دلخراش این روزهاست، تنها تفاوتش شاید این بود که در آن دوران، هنوز مفهومی از شبکههای اجتماعی در ذهن نداشتیم و مطبوعات به عنوان تنها وسیلهی اطلاعرسانی دست به کار شدند و گزارشهایی را به «سمع و نظر» مخاطبانشان رساندند.
ایرج قادری بعد از ساختن برزخیها (1361)، دادا (1361) و تاراج (1363) که برایش موفقیتی خارقالعاده را به ارمغان آورد اما باعث شد تا ده سال نتواند پشت دوربین فیلمسازی قرار بگیرد، تصمیم گرفت بر اساس فیلمنامهای از رسول صدرعاملی میخواهم زنده بمانم (1373) را بسازد که بازسازی پروندهی قتل یا خودکشی پدرام تجریشی بود. صدرعاملی ابتدا بنا داشت خودش فیلم را بسازد اما سرانجام قرعهی فال به نام قادری افتاد. تجربهی تاراج در ذهن تماشاگران آثار سینمایی قادری، انتظارها را بالا برده بود و او سعی کرد با استاندارد بالایی فیلم را بسازد. رخداد واقعی یک مرگ جنجالی به روایت ایرج قادری این گونه بود که باربد (سام محمدپور) پسری یازدهساله است که بعد از جدایی پدر و مادرش، اصلان (فرامرز قریبیان) و ماهمنیر (مهناز انصاریان)، با پدرش زندگی میکند. او نارضایتیاش از زندگی را در دفترچهی خاطراتش مینویسد. اصلان با فرنگیس (فاطمه گودرزی) ازدواج میکند و این باعث میشود که توجه اصلان به باربد کمتر و کمتر شود. باربد یک بار دیده است که ماهمنیر چهگونه اقدام به خودزنی کرده، برای همین طرز کار را بلد است. دادگاه تشکیل میشود و فرنگیس به عنوان متهمه مورد محاکمه قرار میگیرد. اصلان که خودش وکیل است، وکالت همسرش را بر عهده میگیرد. اما فرنگیس محکوم میشود. اصلان از یک سو به دنبال یافتن دفترچهی خاطرات باربد است که عموی ماهمنیر (فتحعلی اویسی) برداشته است و از سوی دیگر زمان اعدام فرنگیس نزدیک میشود. سرانجام دفترچه پیدا میشود و اصلان با حکم لغو اعدام به زندان میرسد؛ با اینکه حکم اجرا شده است اما دستآخر فرنگیس بار دیگر به زندگی برمیگردد.
ایرج قادری یا به عبارتی رسول صدرعاملی، تغییرهایی در ماجرای واقعی دادهاند تا بیشتر از واقعیت فاصله بگیرند و به سینما نزدیک شوند. بر این اساس تمامی داستان به دوران رژیم گذشته بازمیگردد. قادری برای ملودراماتیک شدن ماجراها، تمهیدهایی را در نظر گرفته است. فرنگیس نامادری کلیشهای آثار سینمای فارسی نیست (همان طور که در مترسک (حسن محمدزاده، 1362) تلاش برای تغییر چهرهی نامادری در جامعه صورت گرفت)؛ او زنی خوشقلب و مهربان است و این موضوع به حساسیت درونمایه افزوده است. از سوی دیگر ماهمنیر و عمویش هر دو وجههی منفی دارند و بناست که در برابر شخصیتهای مثبت قد علم کنند. فرنگیس و اصلان در سکانسهای پیش از اجرای حکم در کنار هم و در فضاهایی رمانتیک بهسر میبرند. این سکانسها بنا دارند ذرهای از رخداد هولناکی بکاهند که فرنگیس با آن روبهرو خواهد شد. فرزند فرنگیس به دنیا میآید. اما این نیز گرهای از ماجرای اعدامش باز نمیکند. قادری صحنههای دادگاه را با جزییات فراوان برای تماشاگرش به نمایش میگذارد. تقابل اصلان و همسر سابقش در دادگاه و دفاعیات اصلان و بازسازی صحنهی جنایت و نحوهی به دست گرفتن چاقو هنگام مرگ باربد، نحوهی حضور خبرنگاران در دادگاه و فلاشزدنهای عکاسان و... همگی در جلب توجه تماشاگران موفق بودهاند. قادری در این سکانسها وامدار آثار دادگاهی است، چه در فرم و چه در محتوا. او مهمترین سکانس فیلمش را به انتها منتقل میکند تا بر اساس ساختار آشنایی که ما در مقام تماشاگر سراغ داریم، تعلیق فراوانی را تدارک ببیند. تلاش اصلان برای رسیدن به زندان و از سوی دیگر تدارک اتفاقهایی که به مرگ فرنگیس منجر خواهند شد، به هم برش زده میشوند. سرانجام حکم اجرا میشود و به شکل کموبیش نامحسوسی فرنگیس از مرگ نجات داده میشود. کاملاً پیداست که قادری از پیش به این جمعبندی رسیده است که قرار نیست قهرمان زن فیلمش مانند سکانس هولناک من مادر هستم (فریدون جیرانی، 1389) اعدام شود و واقعیت به گونهای بیپرده به نمایش درآید.
میخواهم زنده بمانم به اثری پرفروش بدل شد و قادری با کارگردانی این فیلم نشان داد که کار با دوربین بعد از سالها تجربهی کارگردانی برایش سهل است و میتواند در میزانسنهای تقریباً شلوغ، ما را به عنوان تماشاگر با فیلمش «درگیر نگه دارد.» این یک نتیجهگیری طبیعی خواهد بود که تماشاگران بعد از موفقیت واپسین ساختهی یک فیلمساز، هنگام تماشای تازهترین ساختهاش انتظار بیشتری از او - در روایت و کارگردانی - داشته باشند که البته پس از این رخ نداد و فیلمی که قادری بعد از میخواهم زنده بمانم ساخت، اثر نومیدکنندهای از آب درآمد. نابخشوده (1375) که حتی نمیتواند موفقیت تاراج را تکرار کند، به اثری فراموششدنی در کارنامهی فیلمسازی قادری بدل شد؛ و آثار بعدی وی هم هرگز نتوانستند موفقیت میخواهم زنده بمانم را تکرار کنند.
بازخوانی کارنامهی فیلمسازانی که سابقهای طولانی دارند و از سالهای بسیار دور و دوران پیش از انقلاب نیز دستی بر آتش داشتهاند، نیازمند تحلیلی جامع از روند فیلمسازی در گذشته و امروز است. میتوانیم به نام چند فیلمساز شناختهشده و حتی متوسط فکر کنیم که آثاری قابل قبول در گذشتههای دور ساختهاند اما در سالهای نزدیک نتوانستهاند به استانداردهای گذشتهی خود نزدیک شوند. اشاره به نام این فیلمسازان البته مجال دیگری میطلبد که امیدست برای بازخوانی فراز و فرود گذشته و حال سینمای ایران و تحلیل جامعتر آن، به دست آید.