بار دیگر از خوانندگان عزیز تقاضا داریم که در پیامکهایشان حتماً اسم خودشان و شهرشان را فراموش نکنند. از انعکاس پیامهای بدون اسم معذوریم. ضمناً از ارسال پیامهای پینگلیش هم بپرهیزید. با سپاس بر شما
شمارهی 452
مقدم از مشهد: در شمارهی ٤٥٢ صفحهی ١٠٠ مربوط به نقد فیلم آقای گلمکانی بر پذیراییساده در پاورقی اینگونه آمده: نام فیلم کوتاه و هشت میلیمتری ساختهی زندهیاد نصیب نصیب (١٣٥٠). ما که هرچه گشتیم هیچ علامت ستاره یا مشابه آن پیدا نکردیم.
- دوست عزیز، علامتش کنار تیتر نقد است!
مهدی شهریاری: عطف به مطلب اصغر یوسفینژاد عزیز در «خشت و آینه» شمارهی ٤٥٢: من نیز پیشرفت مجله محبوبم را خواهانم. ولی دوست ندارم شهزاد رحمتی با آن سواد غبطهبرانگیزکه از موسیقی راک و متال تا سینما و ترجمه و... دارد، در مجله مطلب طنز بنویسد. مجید اسلامی و نیما حسنینسب در مجله دیگری ننویسند و با ما باشند. صفی یزدانیان و کامبیز کاهه و سعید عقیقی برگردند.
- دوست عزیز طنز نوشتن مگر ایرادی دارد؟ نیما حسنینسب و صفی یزدانیان که برای مجله مینویسد. کامبیز کاهه اصلا هیچ جا نمینویسند.
حسین عموبیگی از اصفهان: من منظور نیما حسنینسب را در گفتوگوی مجله با فریدون جیرانی نفهمیدم. یعنی چه که قسمتهای مهمی از این گفتوگو را به نویز تبدیل کرد که فقط به درد دیلیت کردن میخورد؟ منظورش را درمورد واژههایی مانند سیگنال، نویز، دیلیت و یا پارازیت هم نفهمیدم. به نظر ایشان حاشیه سازان مقصر هستند یا خود آقای جیرانی یا خود آقای حسنینسب یا منظورشان مجله است؟
- این نوعی شوخی و بازی با کلمات رایج در ابزار تکنولوژیک جدید بود.
مصطفی طلائی از پاکدشت: بالاخره بعد از مدتها دور بودن از مجله از گفتوگو با آقای جیرانی لذت بردم. کمی از سینما یاد گرفتم.
فاطمه ربیعی از تبریز: گفتوگوی پوراحمد با مانی حقیقی جالب نبود.
عرفان از تبریز: نقدهای آقایان طوسی و دانش بر من مادر هستم عالی بود. سایر نقدها ارزش خواندن هم نداشتند.
محمدعلی سعیدی از فردیس کرج: در گفتوگوی فریدون جیرانی، بیشتر سوال و جوابها دربارهی افکار و عقاید و روشهای فیلمسازی کارگردان بود تا دربارهی خود فیلم. اگر هدف از گفتوگو با کارگردان یک فیلم پرداختن به حواشی فیلم و شناخت فیلمسازست که ما خوانندگان تکلیف خودمان را بدانیم.
- ما هیچ تکلیفی برای خواننده روشن نمیکنیم. برخی از گفتوگوها بسته به موقعیت و حالوهوای دو طرف گفتوگو مسیر خاص خود را پیدا میگند، ضمن اینکه گفتوگوکننده اعلام کرده بود که بخشی از گفتوگو به دلیل اشکال فنی از بین رفته بود.
بهنام عزیزی از بافت: نقدهای بیخود و بیجهت و پذیرایی ساده تیزبینانه، قابلقبول و دقیق بود. ولی از لحاظ تعداد و حجم نقد کافی نبود.
مهناز نعمتی از مشهد: آنقدر تصویر روی جلد شمارهی 452 باورپذیر بود که من هم میخواستم دستم را دراز کنم و از بیسکویتهای داخل جعبه بردارم.
حسین عبداللهی از آبادان: نه اشکال از شما نیست که از جلد شمارهی 452 احساس بدی به آدم دست میدهد. افسوس بزرگی است از اکران شاهکارهای سینمایی در بدترین زمان و شرایط ممکن. برای همین جلد این شماره برایم تلخ بود.
امیر قاضیپور: تیتر نقد گلمکانی در شمارهی 452 عالیست. ایکاش به فیلمهای به مفهوم مطلق کلمه کامل و خارج از جریان عادی سینما مانند فیلمهای نصیب نصیبی و رهنما و آوانسیان و اصلانی هم بپردازید.
فاطمه آرمات از بندرعباس: بازی با اسمهای نادر و سیمین در نقدهای من مادر هستم بیمنطق است و چون استفاده مکرر از این دو اسم که خواننده را به یاد معروفترین نادر و سیمین سینمای ایران میاندازد، باعث از بین رفتن حس خوب و تعلق خاطر مخاطب با شخصیتهای مهمترین فیلم سینمای ایران میشود. لطفاً در تیترهایتان بیشتر دقت کنید.
حسین علی محمدی کرج: از ترس اینکه مسیر گفتوگو با جیرانی دربارهی فیلمش و دنیای ذهنیاش به سمت و سوی دیگری نرود قید گفتوگو با او را زدید. باز هم محافظهکاریتان را ثابت کردید.
- و حتماً شمارهی بعد مجله را دیدید. زود قضاوت نکردید دوست عزیز؟
میلاد فتاحی از تهران: نقدهای پذیرایی ساده به اندازهی دیدن خود فیلم لذتبخش بود.
امید جامی از مشهد: با وجود مشغلهی فراوان و وضع اسفناک نشریات، تنها مجلهای که میخرم بهندرت جلد چشمگیری دارد. شمارهی ٤٥٢ که بیشتر شبیه مجلات آشپزی و خانواده بود. به هر حال خسته نباشید.
رضا احمدزاده از بندر انزلی: آقای شفقی در نقد فیلم واقعیت (ماتئو گارونه) فقط داستان فیلم را تعریف کردهاند.
جعفر ابتهاج از اهواز: چند شمارهایست که شروع کردهاید به نقد و بررسی فیلمهای کلاسیک و قدیمی. این خیلی خوب است، اما بجز یک مورد (نقد م را به نشانهی مرگبگیر در شمارهی 452) بقیهی آنها مناسبتشان را نگفتهاید و این میتواند رویکرد جدیدی باشد که جای تأمل دارد.
- دوست عزیز، تصور ما این است که پرداختن به فیلمهای کلاسیک، لزوماً نیازی به مناسبت ندارد. البته اگر مناسبتی هم وجود داشت چه بهتر!
شمارهی 453
سیامک عافیت از مشهد: طرح روی جلد شمارهی 453 شاهکار بود. بهخصوص اینکه کمبود پرویز پرستویی چند وقتی است در سینما حس میشود.
سیدایمان سیدی از درگز: بالاخره بعد از مدتها طرح جلدی از پرستویی باشکوه دیدیم. آخرین عکس روی جلد از استاد برای فیلم کتاب قانون بود. حسرت در چشمانش موج میزند و اندوه فریاد میکند. نمیدانم چرا هرگاه پرستویی میآید روی جلد افسوس و حسرت و اندوه یکجا میریزد توی دلم (مثل روی جلدها با پاداش سکوت، کافه ترانزیت، بید مجنون). قیافهی دلگیرش حال امروز سینمای ایران است.
سیدمحمد حسینی چهاردهساله از بهشهر: من برای اولین بار است که ماهنامهی «فیلم» را خریدم (شمارهی 453) و باید بگویم نسبتاً خوب بود.
میناابراهیمی از تهران: در صفحهی 26 شمارهی 453 فکر کنم در تلهفیلم تنهایی رویا تیموریان نقش عمهی شهاب حسینی را بازی میکرد.
زهره نیکنام از شهرری: عکس روی جلد شمارهی 453 خوب بود. اما در معرفی عکس روی جلد اشتباه کردید، فقط عکس آقای پرستویی را میبینیم نه همراه با شهاب حسینی. «خشت و آینه» خیلی دلچسب بود، همینطور یادداشت «ستاره ها بزرگ میشوند».
- قرار بود عکسی دونفره روی جلد چاپ شود و شرح روی جلد بر این مبنا نوشته شد، اما در نهایت عکس دونفرهی مناسبی یافت نشد.
رضا رضایی از تهران: از نقد آقای گلمکانی گرامی بر فیلم کلمات در شمارهی 453 متعجبم. با کمی دقت به فیلم مشخص میشود نویسنده (کلیتن هموند) ابتدای فیلم کتابی را نوشته و روایت میکند که داستان زندگی خود اوست. یادآوری خاطراتش با همسر جداشدهاش قبل از نگاه پایانی رو به تماشاگر مؤید این مسأله است. او با نگارش این کتاب هم هوشمندانه اعتراف به دزدی هنری خود کرده و بار گناهش را سبکتر کرده و هم به سفارش پیرمرد عمل کرده و از دردهای ملموس زندگیاش نوشته است.
احسان نور از تهران: آقای طالبینژاد با چه معیاری گفتند روانشاد فرهاد پس از روانشاد نوری تأثیرگذارترین و محبوبترین خوانندهی موسیقی مدرن است؟ درضمن ایشان گفتند فرهاد دچار بیماری خودخواسته بوده و باعث مرگ خود شده. این جملهها خیلی مبهماند و اگر ایشان اصل مطلب را میگفتند ذهن خوانندگان به هزار چیز نامربوط مشغول نمیشد.
سمیه از شیراز: جلد شمارهی 453 عالی بود. چهرهی این مرد بزرگ سینما کمی آدم را در این اوضاع بد سینما آرام میکند. صراحت بیان جناب قاسمزادهاصل مثل تلهفیلمهایشان بینظیر بود. تاوان مستقل بودن بعضی از فیلمها این اکران بد است.
رسول سپهوند از اهواز: این همه خوانندگان مجله در مورد طرح روی جلد نظر میدهند چه استفادهای برای شما دارد؟ شما که کار خودتان را میکنید. بعضی از نظرها واقعاً از لحاظ هنر عکاسی و زیباییشناسی نظرات حرفهای هستند. به نظرم دچار تکرار شدهاید و مجله هم با بحران نوآوری در اجرای طرح روی جلدهای جذاب سینمایی مواجه شده است. جلد شمارهی 453 نمونهی بارز تکراری شدن است و در شأن یک مجلهی هنری سیساله نیست. این ژست پرویز پرستویی دیگر کلیشه شده است. ضمناً در توضیح آن نوشته شده پرویز پرستویی و شهاب حسینی. احتمالاً طراح، شهاب حسینی را هنرمندانه پشت پرویز پرستویی پنهان کردهاند. کلاً این شماره چنگی به دل نزد. به فکر خواستههای خوانندگان باشید یا «فلاشبک» راحذف کنید. در شمارهی 451 در مورد فیلم دزدی به خاطر مالیات سؤال کرده بودم که در شمارهی 453 در صفحهی 120 بخش «نامهها» آقای علی کتبی از یزد پاسخم را داده و اطلاعات مفیدی در اختیارم قرار دادند. با سپاس فراوان از ایشان و مجلهی «فیلم».
سامان ساداتشریفی: ضمن تشکر از چاپ مطلبی دربارهی سینمای هند در شمارهی 453، نام شاهرخ خان به جای سلمان خان به عنوان بازیگر فیلمهای دبنگ 2 و زمانی ببر نوشته شده.
مهشید سیدین از تهران: پیشنهاد میکنم در کنار مطالب، میزان فسفرسوزی لازم درج شود. نقد رضا کاظمی بر تقدیم به رم با عشق فوقالعاده امابسیار سنگین بود. در عکس روی جلد به نظرم شهاب حسینی نقش اسلحه را در منو زیبا دارد. اول فکر کردم چه گریم سنگینی روی شهاب حسینی انجام شده.
- دوستان عزیز، طبعاً ما هم میدانیم که در آن عکس شهاب حسینی حضور ندارد و همان طوری که در پاسخ دوست دیگری نوشتیم قرار بود عکس هر دو روی جلد باشد و شرح عکس بر اساس آن نوشته و روانهی چاپخانه شد اما بعد به دلیلی این اتفاق نیفتاد و عکس مناسبی پیدا نشد. آن یک اشتباه لپی است و آن قدر بدیهی که حتی نیازی به اعلام و یادآوری ندارد.
مهدی سپهرزاد از نورآباد ممسنی: مطلب آقای راستی در شمارهی 453 از لحاظ روانشناسی و جامعهشناسی بسیار جالب بود و من بسیار لذت بردم. ولی به صرف اینکه اسم دو فیلم را در مطلب بیاورید که در مجلهی «فیلم» چاپ شود، اصلاً جالب نیست. شبیه این موضوع، شنیدن خبر آخرین کتابی که بهرام بیضایی نوشته بسیار جالب است. ولی کتابی که هیچ ربطی به فیلم ندارد در یک نشریهی سینمایی چه کار میکند؟
رضا پاکنژاد از تهران: بر عکس نظر آقای عباسپور در «خشت و آینه» درست است که زمانه دچار تحول عجیبی شده، ولی قدم که بیرون میگذاری پر است از سوژه برای به تصویر کشیدن و این فقط کار یک فیلمساز است که میتواند ایدههای مختلفی را که بستگی به تبحرش دارد بگیرد. برای نمونه سریال زمانه (حسن فتحی) است که زندگی این روزها را عالی به تصویر کشیده است. فکر میکنم نظر هیچکاک درست بوده.
حسین عبداللهی از آبادان: بعد از افزایش مجدد صفحات مجله، واقعاً مثل ایام قدیم به سینمای جهان پرداختهاید، بهخصوص «نمای درشت» تقدیم به رم با عشق بینظیر بود. با دیدن جلد شمارهی 453 واقعأ خاطرات روزهای بزرگ و افتخارآمیز سینمای ایران برایم زنده شد. نمیدانم استاد پرستویی هم در این عکس دارد به آن روزها میاندیشد یا نه؟
علی حبیبنژاد از اهواز: از خواندن مطالب آقای راستی در مورد مسائل ژاپن واقعاً لذت میبرم. امیدوارم این سبک مطالب تداوم داشته باشد.
فرهود بهمن از میانه: عکس جلد زیباست، رنگ جملات چاپشده در تناسب کامل با پیراهن قهوهای و تفنگ دستهچوبی و زمینه و ریش و سبیل سپیدشدهی پرستویی عزیز است. و چشمانش غمی غریب دارد. اما حال این روزهای سینمای ما بهتر از غم نهفته در چشمان استاد سینمای ایران نیست؛ مردی ازنفسافتاده با تفنگی بر شقیقه.
حسینمرادی: نقد یه عاشقانهی ساده به گفتهی خود منتقد نقد نیست و به نظر من یک دفاعیه است. اوضاع بد سینما دلیل قابل توجیهی برای ساختن فیلم بد نیست. گویا منتقد خواسته آبروی کارگردان را بخرد. بر خلاف نقد من و زیبا که منتقد به تمسخر پرداخته است. واقعاً چرا این دو منتقد با حب و بغض مینویسند؟
امیر از کرج: ممنون بابت یادداشت هوشنگ راستی، خیلی جالب بود و من را با فرهنگ ژاپنی کاملاً آشنا کرد. بهتر نیست جلد مجله را هم گهگاهی از سینماگران دنیا پر کنیم؟
فرید جمشیدبیگی از قشم: شمارهی ۴۵۳ فوقالعاده بود و به تنهایی به اندازهی چند شماره میارزید.
رسول حمیدی از شیراز: روی جلد شمارهی ۴۵۳ تصویری از پرستویی چاپ شده، ولی در صفحهی ۷ نوشته شده پرویز پرستویی و شهاب حسینی در من و زیبا. من که هر چه گشتم اثری از شهاب حسینی ندیدم، شما چهطور؟
وحید تفنگچی از رشت: نقد رضا کاظمی بر تقدیم به رم با عشق همهی توقعی بود که میشد از یک نقد خوب و فیلمی از آلن داشت.
جوادعباسی از قرچک ورامین: در زمانی که مجلهی «فیلم» پشتسرهم قیمت زیاد و صفحه کم میکند، یک تلهفیلمساز توانست ده صفحه به خود اختصاص دهد و بررسی آثار داشته باشد. وای بر ماهنامهی «فیلم»! وای بر سینما!
کیارشدستیار از بروجرد: چشم ما روشن! رپرتاژ-آگهی دهصفحهای برای یک تلهفیلمساز در یک مجلهی سینمایی، آن هم با بسیج تمام نیروها مبارک! مدتها بود این همه نقد از این تعداد منتقد را در کنار هم ندیده بودیم.
- دوستان عزیز، شما این تلهفیلمها را دیدهاید؟ و ماهنامهی «فیلم» تا به حال برای کدام فیلمساز رپرتاژ-آگهی چاپ کرده که این دفعهی دومش باشد؟ اگر توانستید این فیلمها را ببینید و لطفاً زود قضاوت نکنید.
رضا طاعتی نیری از نیر اردبیل: در شمارهی 453 در «بیست سال پیش در همین ماه»، در بخش «رویدداها» صفحهی 124 اشاره به فیلمسازان تکفیلمی شده و نیاز به بحث مفصل برای یادآوری مجدد بهتر است. در آینده مجالی دست داد در این مورد پروندهی ویژه تهیه شود تا ضمن معرفی فیلمها و فیلمسازان با گفتوگو و شبیه به آن علل را پرسید. پروندهی جالبی میشود که جایش در مجله خالی است.
مهران پناهنده از کرج: عکس روی جلد شمارهی 453 کلوزآپ بسیار جالبی از پرویز پرستویی و رنگبندی عالی با نوشتههایی با چیدمان تمامحرفهای است. در ضمن صفحهی 8 نوشتهاید پرویز پرستویی و شهاب حسینی.
محمود اکبری از قزوین: دو نکته پیرامون جلد شمارهی 453: 1. در شرح روی جلد به اشتباه نام شهاب حسینی ذکر شده در حالی که در تصویر روی جلد حضور فیزیکی ندارد. 2. چرا تا این اندازه اصرار بر استفاده از نمای کلوزآپ چهرهی بازیگران دارید؟
ریتا شجاعی از تهران: ممنون بابت عکس بسیار زیبای روی جلد (خدا میداند چهقدر دلم برای دیدن پرویز پرستویی روی جلد تنگ شده بود). فقط نفهمیدم شهاب حسینی کجا بود؟ احتمالاً تبدیل به خورزو خان شده یا تفنگی که دست پرویز پرستویی است.
میلاد فتاحی از تهران: طرح جلد ساده و موقر است و نمیشود ایرادی ازش گرفت. ولی با توجه به مطالب میشد عکسی از جنگو یا وودی آلن روی جلد کار کرد که بهتر میشد.
مصطفی عبدی از سیمره: تصویری غمگرفته از پرویز پرستویی روی جلد، نشانهایست از وضعیت امروز سینمای ایران و بازیگر بزرگ کشورمان که حالش از این روزگار گرفته. به امید ماندگاری سینما، پرویز پرستویی و مجلهی «فیلم» محبوبمان.
حسین علی محمدی از کرج: نگاه و چشمان غمبار حاج کاظم سینما، انتخابی هوشمندانه و باتدبیر برای جلد این شماره بود که ناخودآگاه (درآستانهی جشنوارهی فجر) اوضاع نابهسامان و رو به زوال سینمای این روزها را گوشزد میکند.
شیخی از ورامین: در نقد بیقانون، در اطلاعات فیلم شیا لابیوف بازیگر نقش جک است و در نقد، تام هاردی. خواننده گیج میشود، در نقد به دو دورهی زمانی خاص از تاریخ آمریکا اشاره میشود که دومی اشتباه است.
جواد مشهدی از نیشابور: باز هم دوباره چشممان روشن شد به نوشتهی دیگری از شهزاد رحمتی و توصیف پرآبوتاب یک فیلم سادیسمی و خونبارشی! فقط امیدوارم که پرویز دوایی چشمش به این دو صفحه نیفتد. اگر هم از بد حادثه آنها را خواند، شهزاد خان مقصر اصلی عواقب بعد از آن است! ضمناً به عنوان یک متولد اواخر دههی چهل، از تمام سلیقههای ادبی و بیشتر سینمایی ایشان، عذرخواهی میکنم!
- دوست عزیز اگر اندکی زیبایی و بهانهی زندگی در دنیا باقی مانده باشد همین تفاوت و تنوع سلیقههاست؟ انتظار دارید همهی سلیقههای آدمها یکسان باشد؟ بگذاریم سلیقههای کسانی هم با من و شما متفاوت باشد.
پروین قلیزاده از شیراز: گفتوگو با وودی آلن چقدر نکات جالب و آموزنده داشت. در مطلب «دومیها بالاتر از اولیها» دانیل دی لوییس در دارودستههای نیویورکی را از قلم انداختهاید.
- خوانندهی عزیز آن یک مطلب ترجمه بود و قطصعاض تعداد موارد مشابه در تاریخ سینما خیلی بیش از اینهاست.
مهدی سلیمانی از فردیس: واقعاً گاهی نقد یک اثر تنها چیزی که ندارد کلمات مربوط به نقد است. در صفحهی 82 نوشتهی آقای پورمحمد به تنها چیزی که نمیماند نقد یک فیلم است. ایشان با توجه به حواشی فیلم، یک طرفه نقد شخصیت فیلمساز را قلمی میکند و خود اثر زیر رگباری از طعنه له میشود. آقای پورمحمد! شما آقای فراستی را هم روسفید کردید.
مریم حسینزاده از ساری: گمانم «جانوران حیات وحش جنوب» ترجمهی چندان مناسبی برای نام این فیلم نباشد. با شنیدن این عبارت گویی با فیلمی در مورد حیوانات قطب جنوب روبهروایم. به نظرم «هیولاهای جنوب وحشی» - با توجه به مضمون فیلم- ترجمهی مناسبتری است.
اسماعیل از تهران: این هم یکی از عجایب این مملکت و این ماهنامه است. هرگاه یکی بخواهد در رثای یکی دیگر بگوید باید در کنارش یکی دیگر را بکوبد! حکایت تو یه گرگی و من بره! آقای احمد طالبینژاد در رثای فرهاد مهراد باید یکی دیگر را به سخره بکشد! هرخواننده جایگاه خودش را دارد نباید درباره بقیه حکم بدهید و قضاوت کنید.
ساینا محرابزاده از اهواز: مطلب آقای دانش دربارهی فیلم وودی آلن تحلیلی زیبا دارد که اتفاقاً در زندگی واقعیمان هم موضوعیت دارد. بهراستی که همهی ما در پارادوکسی مضاعف هستیم. چهقدر دلنشین و شیرین است گفتوگو با استاد مشایخی. غرق خواندن شدم و در آخر من ماندم و لذت بزرگمنشی استاد و تشنگی مضاعفم. به راستی جای پروندهای از آثار استاد در این شماره خالی بود.
جواد طحانزاده از قاین: عادت کردهایم که در مطالب مربوط به موسیقی فیلم حتماً در بند اول بحث تکراری موج مرتبط با عدم استفاده از موسیقی رابخوانیم. بس است دیگر! از آنجا به بعد مطلب را بنویسید. اولش را از بر شدیم.
فرهادکیانی: فهیمه راستکار سه و نیم صفحه؟ اگر به یک نابازیگر (که مادری عزیز است مثل همهی مادران) شش صفحه اختصاص میدهید، 5/3 صفحه برای پنجاه سال بازیگری، ترجمه و دوبله کافیست؟ البته همین هم جای تشکر دارد. اما وقتی به یاد میآورم که برای گاربو یک صفحه، جولیتا ماسینا یک صفحه، م. مرکوری دویست کلمه، ترزا رایت 5/1 ستون، الکساندر مکندر صد کلمه، لنکستر یک صفحه و در همان شمارهی بازیگری به مراتب کماهمیتتر مثل جانماریا ولونته چهار صفحه (مثالها زیادند) اختصاص دادید. گیج میشوم و نمیفهمم معیارها چیست؟ «سایهی خیال» بحث دیگریست. ممنون از عزیزانی که یاد کردند از هنرمند و صدایی ماندگار. اما برابری با کاترین هپبورن یعنی چه؟ دوبلورهای عزیز تا کی میخواهند به اینجور حرفهای عجیب ادامه دهند؟ «هانگر گیمز» همینجوری آهنگینتر و قشنگتر نیست؟ وقتی اسمی ترجمهشدنی نیست چه اصراری است برای ترجمهاش؟ ضمناً مگر بر سر یک ترجمه در یک مجله توافق نمیشود؟ یکجا بلندیهای بادگیر که هفتاد سال صغیر و کبیر اینطور شناختهاند و یک جا وودرینگ هایتز! بالاخره تکلیف چیست؟ بعضیها ادعای قدمت در خواندن مجله را دارند اما اظهاراتشان نشاندهندهی چیز دیگریست؛ مثلاً شخصی ادعا میکند بیست سال چشمبسته صفحهها را پیدا میکرده و حالا به خاطر چند تغییر دیگر «فیلم» نخواهد خواند. از همین شخص صفحهی بعد میخوانیم گفتوگوی قریبیان در «24» آس همهی گفتوگوهاست. حالا شما هم گفتوگو رو کردهاید. همهی خوانندگان بیستساله و کمتر (مثل من) میدانند قریبیان عید 83 تقریباً همین حرفها را درگفتوگویی با مجلهی «فیلم» زد. اما از شما انتظار دارم بیشتر مراقب فلاشبک باشید. سایت خوب است و حذف مطالبی مثل جشنوارههای معمولی از نسخهی چاپی عالی است . ممنون از مطلب دکتر کاوسی. خواهش میکنم اگر مطلبی از ایشان میرسد کنار نگذارید تا سر فرصت. در مورد توهین فرحبخش هم مقایسهی صد کلمه از هر دو نوشته کافی است.
- دوست عزیز وودرینگ هایتز اسم خاص آن عمارت است و اسم خاص معمولاً ترجمه نمیشود. با این حال چون به قول شما بلندیهای بادگیر از دهها سال پیش جا افتاده و بسیار مشهور است، ما در متنها هر دو را به کار میبریم.
فاطمهالیاسیان از اردبیل: کشتی آنجلیکا محصول 1367 خورشیدی است، نه 1967 میلادی. در ضمن خانم هاشمپور از یک دههی پیش دیگر فعالیتی در عرصهی دوبله ندارند. دربارهی عکس روی جلد هم خبری از شهاب حسینی نبود. تازگیها بیش از حد دچار اشتباه چاپی میشوید. در مورد هر مجلهای شاید قابلبخشش باشد. اما در مورد شما نه، چون معتبرترین مجلهی سینمایی هستید.
شمارهی 454
پیام سعیدی از سنندج: از سال 63 تا امروز یکی از خوانندگان پروپاقرص مجله هستم و تا عمر دارم خواهم ماند. روی جلد شمارهی 454 با آقای مشایخی عزیز خیلی عالی بود.
میلاد فتاحی از تهران: جشنواره با ویژهنامهی «فیلم» مزهی دیگری دارد. ویژه نامه عالیست، از طرح روی جلد گرم و عالیاش تا پروندههای مفصل و خوبش و حسابی به دل مینشیند. مرسی که هستید.
حمید پروانه و علی مرادی: روی جلدی با مفهوم عالی اما اجرا بدون جذابیت و نمرهی کیفی 10.
محسن الف. از بهشهر: روی جلد ویژهنامهی فجر بهترین گرافیک رنگی چند سال اخیر را دارد. از تناسب رنگ تیترها و حروف تا بخار لیوان داغ که گویی ابری شده در آسمان. فقط کاش لوگوی «فیلم» هم به سبک ویژهنامههای این چند ساله برجسته بود. رنگ دستکش و پرزهایش هم عالیست.
علیرضا جمشیدی از بروجرد: جدا از تمام صحبتهای خوبی که استاد مشایخی گفتهاند، اما در مورد بهزاد عشقی آنجا که ایشان را نویسندهی ورزشی می نامد، گویا با این عنوان قصد تحقیرش را دارد. به نظرم از انصاف و عدالت دور شدهاند. حرف بهزاد عشقی در آن نوشته دربارهی بازیگرانی بود که نقشهای دوم را همیشه بهخوبی بازی میکنند و بیشتر نقشهای قبل از انقلاب ایشان مورد تحلیل قرارگرفته بود.
اسماعیل شهبازی از اهواز: امسال پس از سه سال در شهرمان جشنواره نیست. یکیدو روز بود که متصدیان سینمای میزبان جشنواره قولهایی داده بودند. اما امروز که رفتم سینما خبری نبود که نبود. در مسیر بازگشت به خانه شمارهی ویژهی جشنواره را خریدم. طرح روی جلد این شماره داغ دلم را تازه کرد. دستهای درون دستکش حس سرمای این روزهای سینمای ایران را به خوبی منتقل میکنند. عکس جمشید مشایخی روی لیوان هم قرار بود به آینده دلگرممان کند، اما وقتی میبینیم در چند سال اخیر تنها یک فیلم و نقشآفرینی خوب (یه بوس کوچولو) با بازی ایشان روی پردهی سینماها آمده غصهمان می شود.
رامینرحمانی از اردبیل: با یک گل بهار نمیشود؛ منظورم روی جلد شمارهی ویژهی جشنواره است که خیلی بامعنا به این نکته اشاره دارد که تنها اتفاق میمون امسال تجلیل از استاد مشایخی است که قرار است گرمابخش این ده روز باشد و جشنوارهی امسال دیگر هیچ نکتهی قابلاشارهای ندارد. سرد و بیروح و خالی از بزرگان سینمای ایران.
حمید نارنجپور از اهواز: گفتوگویی با سوالاتی بد و مطلبی ضعیف از پرویز نوری (آخر این چه کراماتیست برای معرفی یک پیشکسوت بازیگری؟) و ایکاش عکس ایشان را هم از روی لیوان حذف میکردید.
مهران پناهنده از کرج: با دیدن جلد شمارهی 454 یاد چند نکته افتادم. برج میلاد محل برگزاری جشنواره و نماد تهران و ایران. استاد جمشید مشایخی یکی از بزرگان سینما. ماه بهمن و سرمای هوا البته بدون بارش. یاد قدیمها بخیر.
م. سلیمانیان از تهران: متأسفانه نویسنده یا مترجم برخی از بخشها یا مطالب شمارهی 454 مشخص نیست؛ صفحهی 8 تا 13، سینمای چین، لهستان و کشورهای غیرمتعهد. تصویر روی جلد هم اجحاف در حق سه برگزیدهی دیگر جشنواره بود.
- مترجم همهی آن بخشها همکارمان شهزاد رحمتی است که چون نامش به عنوان مسئول این بخش در شناسنامه آمده لازم ندیده چند بار آن را در بخشهای مختلف تکرار کند. ضمناً دوست عزیز چه اجحافی؟ ما که پوستر بزرگداشتهای جشنواره را برای روی جلد طراحی نکردهایم. جمشید مشایخی انتخاب ما برای قرار گرفتن بر روی جلد بود و قرار نبوده عکس همهی کسانی را که در برنامهی بزرگداشت جشنواره بودند روی جلد بیاوریم.
سیدایمان سیدی از درگز: طرح جلد شمارهی 454 متفاوت است. سرمای زمستانی جشنواره را تداعی میکند. اما هوای امسال اصلاً سرد نبود و جشنواره بیحال وکمرمق.
ابراهیم سیجانی از گنبد کاوس: در شمارهی 454 صفحهی 165 بزرگداشت جهانگیر الماسی به عنوان ایفاکنندهی نقش متینالسلطنه در سریال هزار دستان معرفی شده که فکر کنم این نقش را پرویز پورحسینی اجرا کرده باشد. در ضمن طرح روی جلد این شماره معرفیکنندهی جشنواره نیست .یاد سالهای گذشته بخیر. دوستتان دارم حتی با این طرحها!
منصوره بهبهانی: روی جلد شمارهی ویژهی جشنواره ناشیانه و از سربازکنی بود. حیف!
امیر حسن خانی از زرینشهر: ویژهنامهی امسال متأسفانه کامل و کافی نبود. نام و توضیح برخی فیلمهای جشنواره را اصلاً ندیدیم که حتماً مقصر آماده نشدن فیلم در زمان موعود بوده.
- دوست عزیز، هر سال به دلیل تأخیر در اعلام برنامهها چنین اتفاقی میافتد و این تازگی ندارد. اگر فیلم مهمی از قلم افتاده باشد در شمارهی پس از جشنواره در موردش مطلب خواهیم داشت، اگر هم فیلم مهمی نباشد که جا افتادنش اشکالی ندارد.
رسول سپهوند از اهواز: شمارهی ویژهی جشنواره نسبتاً خوب بود، مخصوصاً گفتوگو با جمشید مشایخی. طرح روی جلد آن هم نسبت به شمارههای قبلی روند روبهرشدی داشت و ایدهی خوبی بود. اما علت این افزایش قیمت محسوس را نمیفهمم. بر اساس محاسبات آماری قیمت ویژهنامهی 180صفحهای باید حدود4100 تومان میشد نه 5000 تومان.
سعید قادری از کرمانشاه: هر سال با خواندن شمارهی ویژهی جشنوارهی فجر تفاوت مجلهی «فیلم» با دیگر نشریات سینمایی مشخص میشود. هر سال یک شمارهی خواندنی، دلنشین و فراموشنشدنی.
پروین قلیزاده از شیراز: مجله در بخش سینمای ایران up to dateولی در بخش سینمای جهان out of date است. اکثر فیلمهایی که در این بخش نقد میشوند، دو سه ماه از اکرانشان گذشته و از شور و هیجان اولیشان کاسته شده.
- خوانندهی محترم یک ماهنامه که صفحات اندکی را به سینمای جهان اختصاص داده نمیتواند پابهپای برنامهی اکران سینمای دنیا پیش برود.
کامران از اراک: در شمارهی 454 قسمت بزرگداشت جهانگیر الماسی نقش متینالسلطنه را پرویز پورحسینی بازی کرده و الماسی نقش دکتر فرنگیمآب را در سریال هزاردستان بازی کردند.
کریم فرخی از شیراز: نمیدانم کدام نویسنده شرححال جهانگیر الماسی را نوشته، ولی خستگی او را در آن میتوان دید. چون نقش متینالسلطنه در هزاردستان را پرویز پورحسینی بازی کرده بود.
صدفی از بندر ماهشهر: با چه ذوقی و با چه عجلهای وقتی که مجلهی ویژهی جشنواره به دستم رسید و بستهبندیاش را باز کردم. ولی تمام ذوقم از بین رفت. چرا؟ جوابش را با ورق زدن ویژهنامههای جشنوارههای دههی شصت و هفتاد پیدا میشود.
سیدحسن حسینینژاد از گرگان: در این شبهای سرد دلی از عزا درآوردم با سس «هفت» و ساندویچ ویژهی ماهنامهی «فیلم».
مجید از مشهد: طرح سرد و یخ روی جلد شمارهی 454 به کلیت فضا و فیلمهای جشنوارهی امسال میخورد.
حاتمی از قوچان: ویژهنامهی فجر قیمتش گران بود.
منصوره روشنایی از گرگان: شمارهی ویژهی جشنواره مجموعهی بسیار کاملی بود از همهی آنچه که میخواستیم دربارهی فیلمهای جشنواره بدانیم و تیتر روی جلد کاملاً متناسب با محتوای این شماره بود.
احمد جوانمردی از اصفهان: در گفتوگو با محمدرضا عباسیان در شمارهی 454 فکر نمیکنید حرفش در مورد اینکه گفته فیلمهایی را در جشنواره انتخاب میکنند که با طیف عمومی جامعه تقابل نداشته باشد، یعنی فیلمهای مربوط به طبقهی روشنفکری، توهین به بسیاری ازمردم ایران محسوب میشود؟ چرا ایشان طیف گستردهای از مردم ایران را تاریکفکرانی که با شخصیتهای درون فیلمها احساس غریبگی میکنند فرض میکند؟ پس اینهمه دانشگاهی و تحصیلکرده چکارهاند؟ به نظرم ایشان هنوز در حالوهوای اوایل دههی شصت زندگی میکند.
رامین آ. از رشت: ویژهنامه به هیچ نمیارزید. حیف 5000 تومن که حرام مجلهی شما شد. با کلی شوق و ذوق از پادگان مرخصی گرفتم. اول از قیمت مجله شوکه شدم، محتوایش هم که دیگر هیچ.
پیامهای دیگر
حسین عبداللهی از آبادان: از این که باز هم بخش «سینمای جهان» را فعالتر کردید و به فیلمهای مهم جشنوارههای کن و برلین و... میپردازید نهایت تشکر را دارم. ضمناً بخش بسیار جذاب و آموزشی «تماشاگر» استاد ایرج کریمی رافراموش نکنید.
پروین قلیزاده از شیراز: نیما عباسپور هم در نوشتن و هم در فیلمسازی معرکه است. حدود چهار ماه پیش فیلم پیادهروی بزرگ را دیدم. هنوز که هنوز است به یاد این فیلم هستم. لطفاً از استاد آغداشلو بخواهید برای شمارهی ویژهی نوروز بهاریه بنویسند.
فرشته از شاهرود: با این قیمتهای روزبهروز مجله در این چند ماه فقط یک بار خریدم. شمارهی جشنواره را حتی ترسیدم به جلدش نگاه کنم.
منصور اصلاحی از مهرشهر کرج: هنرمندان کمتر قدردیدهی سینمای ایران را دریابید، مثل کاظم فریبرزی دکوراتور قدیمی، رفیع مددکار و شکرالله مستانی. لطفاً صفحهی نقش دوم را دوباره راهاندازی کنید. خواهشمند است عکس هنگام گفتوگو با هنرمندان را هم چاپ کنید.
علیرضاپارسی از تهران: گزارش و مرورهای روزانهی فیلمهای جشنواره در سایت مجله بسیار حرکت خوبی بود که حسابی جایش خالی بود و اینکه مرورها اتفاقاً سطحی و شتابزده نبودند و نمای کلی گویایی از فیلمها و خود جشنواره داشتند.
جواد قدمیاری از نیشابور: روی جلد شمارهی ٤٥٣ جالب نبود. شمارهی ٤٥٤ با تصویر استاد مشایخی معمولی بود ولی مثل سالهای خوش گذشته نبود. واقعاً کار ما حسرت خوردن دربارهی گذشته است. قیمت پنجهزار تومان هم زیاد است.
مهناز نعمتی از مشهد: چهقدر آقای طالبینژاد روان و خوب مینویسند.
حسین عموبیگی از اصفهان: چرا در مجله، خبری از سعید کاشفی نیست؟ در مرور بیست سال پیش مجله ایشان نوشتههای فراوانی داشته است. نویسندهی مرور بیست سال پیش مجله کیست؟ میخواهم بدانم خاطراتی که هوشنگ راستی در هر نوشتهای چندتایی از این خاطرات را مینویسند واقعاً خاطره است یا از قوهی تخیل و نویسندگی استاد است. از مقالههای زیبا و دلنشین مهرزاد دانش و شهرزاد رحمتی برای رقابتهای گرسنگی تشکر میکنم، خیلی زیباو با قلم دلنشین نوشته بودند. بهخصوص اینکه دانش فیلم را با رمان آن مقایسه کرده بود و رحمتی این فیلم را با فیلمی دیگر.
- دوست عزیز با تشکر از یادی که از همکارمان آقای سعید کاشفی کردید باید به اطلاعتان برسانیم که او چند سال پیش دچار عارضهای شد و متأسفانه نمیتواند مانند آن سالها فعالیت کند.
نیکنام حسینی از بروجرد: به همهی کارگردانهای خارجی تا میشود صفحه اختصاص میدهید. همه میخواهند بدانند فیلم جدید فرهادی چیست و چه میکند. گفتوگویی با او ترتیب دهید. چرا بعد اسکار در خارج از ایران فیلم ساخته؟ آقای حسنینسب شما که استادید و این همه گفتوگوهای جذاب میکنید گامی بردارید!
- خب دوست عزیز با همهی اشتیاقی که ما و شما و خیلیها مطمئن هستیم دارند، یقین بدانید که دنبال این موضوع بودهایم و قطعاً مانعی در این راه بوده است. راستش اصغر فرهادی طبق توافق با تهیهکنندهی فیلم تازهاش قرار گذاشته فیلمش را در سکوت مطلق خبری بسازد و تا زمانی که تعیین کردهاند (و ما نمیدانیم کی است) هیچ خبری بروز نمیدهند. مطمئن باشید ما پیگیر موضوع هستیم.
شاهین احمدی از البرز: باید به معاونت سینمایی خسته نباشید بزرگی گفت برای برگزاری جشنوارهی فجر با انبوهی از فیلمهای خنثی. دیگر حتی یک فیلم با موضوع خیانت وجود نداشت که جشنواره را زیر سؤال ببرد. جایزهها به فیلمهایی با مشارکت نهادهای دولتی رسید. هیأت داوران اعجابانگیز هم که شش کارگردان بود و یک تدوینگر. به خاطر نبود بازی خارقالعاده،ب الاخره حمید فرخنژاد هم صاحب سیمرغ شد و ایکاش اصلاً این سیمرغ را نمیساختند، همان قبلی بهتر بود. سینمای پارسال باعث شد که مهرجویی سراغ کمدی فانتزی، میری از سعادت آباد به طرف حوض نقاشی و شهبازی سراغ دربند بروند. برندهی بزرگ این جشنواره بیشک «حوزهی هنری» است. سینمایی که نشود در آن حرف جامعه را زد دیگر سینما نیست، حتی برای تفنن و تخمه شکستن! وای به حال جشنوارهی بعدی.
مهدی حاتمی از قوچان: از فیلم جدید اصغر فرهادی مطلب کمتر نوشتید. اگر امکانش هست شمارهی ویژهی نوروز رنگی چاپ شود. مثل همیشه نقد آقای طوسی آب روی آتش است.
مرتضی ترابی: معرفی و نقد کتابهای آقای یوسفینژاد عالیاند؛ به ویژه نوشتههای« در جستوجوی هنر اصیل» و «ضد خاطرات».
حافظ از ساری: از سال84 خوانندهی شما هستم. شاید بهزحمت ده شماره طرح روی جلد قابلقبولی داشته باشند؛ ضعیفترین قسمت مجله که با لجبازی اصلاح نمیشود.
هیچ توجیهی مثل مسائل اقتصادی هم قابلقبول نیست
. میشود عکس بازیگران معروف را حداقل زیباتر با گرافیکی بهتر کار کرد
.
ص. صفایی از سمنان: هر بار که شمارهای تازه از «فیلم» میرسد مشتاقانه در پی نام یا پیامهای پیشینم میگردم. محض دلخوشی هم شده فقط نامم را بنویسید.
مقدم از تبریز: انصاف داشته باشید لااقل یک بار به طور اساسی و ریشهای جشنوارههای داخلی را مورد نقد و ارزیابی قرار دهید. خسته شدم از این همه اجحاف و بیاعتنایی. واقعاً معیار انتخاب فیلمها چیست؟
عرفان از تبریز: متأسفم! شماره به شماره مطالب غیرسینمایی مجله بیشتر میشود. مجله پر شده از درددلها و حرفهای گوشهی دل یا دغدغههای شخصی منتقدان و سینماگران.
مهدی شهریاری از گچساران: جا دارد گفتوگویی با تورج اصلانی ترتیب دهید، چون کولاک کرده با دوربین دیجیتال. باران روی شیشهی ماشین، زالوها روی بدن، سکانسهای شب و... هر سال در این روزها زخم و دردی خورهوار همهی وجودم را میخراشد. درد شهرستانی بودن، دور بودن، پرت بودن. و شما که جشنواره در آغوشتان است. جشنوارهای که به من رخ نمینماید. جشنوارهای که برای من عزاست. و همهی سهم من ماتمزده از جشنواره، ویژهنامهی مجلهی «فیلم» است. خیالی نیست. هر جا دل شما خوش، دل ما هم خوش. واقعاً از محضر اساتید نقد معذرت میخواهم که امثال [....] که مظهر جهل و بیسوادی و سطحینگری و نان به نرخ روزخوری و فسیلشدگی هستند، صفت منتقد را سرقت کردهاند و آبروی منتقد بودن و شرف روزنامهنگاری را به خطر انداختهاند.
اردشیر سماوات از تهران: میخواستم تشکر کنم از نقدهای زیبای پوریا ذوالفقاری بر پذیرایی ساده و یه عاشقانهی ساده. چهقدر نثر روان و بیتکلف و سادهای دارد.
کریمی از سورمق: مدتهاست که فقط مجلهی «فیلم» جمع کوچک ما را به سینما پیوند میدهد. سینما قدس آباده تنها سینمای شمال استان فارس دو سال است که پشت یک تابلو کوچک با عنوان «سینما در دست تعمیر است» پنهان شده. فاصله تا پمپ بنزین بعدی، ببخشید، سینمای بعدی ۲۳۰ کیلومتر.
محمدامین طاهری از مشهد: با توجه به اینکه بسیاری از فیلمهای شاخص جشنوارهی امسال در شهرستانها پخش نمیشود، خواهشمندم به نویسندگان و منتقدان عزیز بگویید در یادداشتهایی که برای شمارهی اسفند مینویسند، تا حد امکان از بازگو کردن داستان فیلمها خودداری کنند. به بهانهی سریال جدید حسن فتحی یعنی زمانه، با او گفتوگو کنید.
پیمان فرازی از شیراز: میخواستم بدانم مطالب چاپشدهی دکتر هوشنگ کاوسی در مجله را جای دیگری، مثلاً کتاب یا سایتی میشود پیدا کرد؟ لطفاً بیشتر از ایشان استفاده کنید و اگر امکانش هست بیشتر معرفیشان کنید.
- ایرج صابری مجموعهی مطالب استاد را گرد آوری کره و قرار است ناشری آن را منتشر کند اما نمیدانیم کار در چه مرحلهای است و با این اوضاع کاغذ چه خواهد شد.
امیرحافظ محمودنیا از شهریار: اینقدر از برنامهی «هفت» تعریف نکنید. البته چون آقای گبرلو همکارتان است حق هم دارید! انصافاً «هفت» با فریدون جیرانی خیلی جذابتر و بهتر بود.
داود اسدی از قائمشهر: جا داشت که در شمارهی بهمنماه مجله یادی از مجری تازه درگذشته، نیما نهاوندیان، میکردید. هر چند که او مجری ورزشی بود، ولی در برنامهای که یکی دو سال قبل جمعهها زنده از تلویزیون پخش میشد با بازیگران و هنرمندانی که فعالیت ورزشی داشتند گفتوگو میکرد. وقتی ماهنامهی «فیلم» با سی سال سابقه و تیراژ بسیار بالا و اوضاع گرانی کاغذ و مرکب و غیره مینالد و هر چند ماه یک بار پانصد تومن ناقابل به قیمت مجله اضافه میکند، پس وای به حال دیگر نشریات سینمایی کممخاطب.
محسن الف. از بهشهر: هر شماره چند پیامک دارید که معترض به چاپ نشدن پیامشان هستند. چرا مثل این برنامههای کلیشهای که مخاطبانشان از عدم اطلاعرسانی پیامهایشان گله میکنند، پیامهایی با این مضمون را چاپ میکنید؟ حتی اگر خودم یکی از آنها باشم ترجیح میدهم یکی از همان پیامهایی که از چاپ نشدنشان گلهمندم به چاپ برسد. مرثیهای بر «فلاشبک» بهمن 71: همیشه که نه، ولی بیشتر وقتها «فیلم»خوانی را با بیست سال پیش شروع میکنم. اما حالا صفحهییکیبهآخرم شده بهمن و برف و آب در چشم ترم با دو فلاشبک کمدی تراژدی در پی هم... آخرین باری که چشمهایم نمدار شد، یادم نیست. گویی سانتیمانتالیسم همیشه هم بد نیست.
م. سلیمانیان از تهران: بین 25 مدرسهی برتر سینمایی نامی از «ایدک» نبود، مدرسهای که دکتر کاوسی در آن تحصیل کرده (اگر اشتباه نکنم). دیگر وجود ندارد یا رتبهاش پایینتر است؟ اگر امکان دارد گزارشی از کارگردانها، بازیگران و دیگر عوامل فنی سینمای ایران، حتی منتقدانی که خارج از کشور تحصیل کردهاند، تهیه کنید. اطلاعات تحصیلی نویسندگان مجله در پایان مطلب، گزارش و گفتوگو آورده شود.
- دوست عزیز اگر دقت کرده باشید در شرح مدرسهی فمیس نوشته بودیم که این همان ایدک سابق است که اسمش عوض شده است.
کیوان حسینپور از ساری: در سینمای خارج و به ویژه هالیوود، نظر منتقدان در فروش یک فیلم، تأثیرگذار است. اما در ایران نه تنها اینطور نیست که فیلمهای زیادی را سراغ داریم که با وجود نقدهای مثبت منتقدان فروش فیلم کم بوده. علت چیست؟ اندیشهی منتقدان انتزاعی و به دور از نظر مردم است یا سطح تفکر تماشاچیان پایین است؟ نکتهی جالب است که چرا نظرهای منتقدان اینقدر متنوع است؟ به فیلمی یک منتقد پنج ستاره میدهد و دیگری بیارزش میداند. مهمتر ازآن استقبال مدیران «فیلم» از انتقادات است. یک رابطهی دوطرفه که زیباست! فوقالعاده زیباست. آن هم در این روزگار عصبیت و پر از تشویش. باشید تا باشیم! پاینده و همچنان زاینده.
- دوست عزیز تنوع و تفاوت سلیقههای منتقدان فیلم در همه جای دنیا وجود دادرد و خاص ایران نیست. سایتهای «راتن تومیتوز» و «متاکریتیک» که آرای منتقدان را جمعبندی میکنند، این تفاوت و تنوع را بهخوبی و به زبان آمار نشان میدهند.
احسان نور از تهران: در شمارهی ۴۵۱ در بخش «بیست سال پیش در همین ماه»، شمارهی ۱۳۲ توصیفی که دربارهی کارنامهی کاری ابوالحسن داوودی کردید کاملاً بیمعناست.
سمیه شیبانی از شیراز: جلد مجله هیچوقت برای من مهم نبوده. تعجب میکنم از این حجم مطلب و پیام در مورد روی جلد. مشکل از من هست حتماً. چاپ نامهی وزارت ارشاد با امضای آقای تاجزاده خیلی به دل نشست.
محمدرضا محبی از شیراز: توی این مجلهی شما با این همه منتقد ریز و درشت کسی پیدا نمیشود یک تحلیل منطقی و دندانشکن در مورد پدیدهی مسعود فراستی ارائه دهد؟ شما را چه میشود؟ در سایهسار عافیتطلبی خوابیدن دیگر بس است. با کمی جسارت در یک برنامهی زنده در شبکهی چهار اظهارنظر فرمودند: «همشهری کین فیلم بسیار ضعیفی است».
- دوست عزیز مگر ما داروغهی شهریم که هر کس اظهار نظری کرد و مخالف نظر ما بود دخالت کنیم و بپریم وسط؟ بگذارید هر کس نظرش را بگوید.
علیامیری از تهران: «خشت و آینه» شده است خواندنیترین بخش مجله و جایی است که سیاست و هنر و اجتماع با هم درآمیخته تا کمی هم مزهی تلخ حقیقت را درک کنیم. ایکاش در سایر بخشها هم قلمها در لاک محافظهکاری نبودند.
قاسم ق. از تهران: باور کنید مطالب هوشنگ راستی از اکثر کمدیهای سینمای ما خندهدارتر است. ضمناً اگر امکان دارد نظر ژاپنیها را در مورد ایرانیها از هر لحاظ (خصوصاً مهاجران ایرانی) با صداقت همیشگیشان بنویسند.
ع. قریب از تهران: چندسالی است مجلهی «فیلم» میخوانم. چند وقتیست بعد از خواندن مجله احساس خاصی دارم. بعداً با کمی دقت فهمیدم حال سینما به قدری خراب است که مطالب مجله ناخوداگاه بوی ناامیدی میدهد. راستی خودتان هم به این قضیه دقت کردهاید؟
عباس دلوچی از کرج: بدون شک با اختلاف «خشت و آینه» تبدیل به بهترین بخش مجله شده که بیپرده حرف دلمان را عزیزانی چون آقایان بهارلو، کاظمی، پوریا و دانش مینویسند. با سپاس ویژه از گردانندگان مجله که این فضا و روحیه را ایجاد کردند.
فرهاد کیانی: انگار بعضی خوانندهها من را نمیخواهند. البته بهشان حق میدهم. آیا خودم هم بیرون ماندن و دیدن همیشگی یک اسم را تحمل میکردم؟ ایکاش میدانستند چهقدر دوستشان دارم. موقع افسردگی و بیماری میفهمیم چهقدر فرصت دوست داشتن و بغل کردن هم را از دست دادیم؛ یعنی همهی ارزش و لذت زندگی را. چه حیف... فکر میکنم کیفیت پیامکهایم در چاپشان مهم است. انعکاس بعضی پیامهای عجیب بد هم نیست. همه میتوانند قضاوت کنند. البته خودم هم پیامهای ضعیف یا زیادی احساسی فرستادم که به درستی کنار گذاشتهاید. دست خودم نیست، شبها فوران میکنم. البته کمتر شده. بودن در «فلاشبک» برایم افتخار است. ولی نفرت کسی را نمیخواهم. حضور درنسخهی اینترنتی هم عالیست. خدایا یعنی نقد بنویسم؟ کار سختیست. با چه انگیزهای بنویسم؟ کمکم کن. دوست داشتن شما چهقدر خوب است. از دستش نمیدهم.
محمدرضا میرزایی از قم: الان ویژهنامهی جشنوارهی پارسال را ورق میزدم. از شصت فیلم بخش سینمای ایران فقط 26تای آنها اکران عمومی شده تا این ماه.
وحیدرضا پورغلامی: صدآفرین به این حسن سلیقه، تبلیغ سیکو با تیم دوستداشتنی بارسا و پیکه و اینیستا و مسی عزیز در مجلهی «فیلم». کاش به بهانهای از مسی هم چیزی بنویسید.
حسن بسطامی از اسدآباد همدان: به بهانهی استقبال از جشنوارهی فیلم فجر، خاطرهای جشنوارهای برایتان می نویسم. در سالن انتظار سینما آفریقا و قبل از شروع نمایش دندان مار با زندهیاد حسین سبزیان بازیگر کلوزآپ برخوردم. به او گفتم دفتردار دبستان سیدجمال یبر هستم، همان دبستانی که پسر حسین در آن درس میخواند. خوشحال شد. من همراه خودم مثل همهی روزهای جشنواره غذای حاضری داشتم. با اشتیاق و لذت تمام خوردیم. این خوردن انگار پیشغذای اشتهاآور غذای اصلی بود: دندان مار!
فرنگیس از تهران: عاشق مطالب هوشنگ راستی هستم. کاش میشد بیشتر مینوشت.
مهدیازهری از اصفهان: خرداد پارسال بود که صفحهی «فلاشبک»، به شکل پیامکیاش، اعلام وجود کرد. همگی از این امکان ارتباط ارزان و آسان به وجد آمدیم و به فال نیکاش گرفتیم. اما مروری بر پیامکهای چند شمارهی اخیر، افت محسوسی را در کیفیت مطالب «فلاشبک» نشان میدهد، که البته بیشتر از آن که مسئول محترم این بخش مقصر باشند، گناهش به گردن خود ما خوانندگان است. قرار بر این بود که این دو صفحه، ضیافت باشکوه ما خوانندگان باشد و مثل آینهای کوچک ولی زلال، سیمای مجله را در آن بازتاب دهیم. اما افسوس که دایرهی نگاه برخی از خوانندگان، نسبت به مجلهی محبوبشان، چنان تنگ شده که محتوای پیامکها از مته به خشخاش گذاشتن و آیه یأس خواندن و مچ گیری از فلان منتقد و تذکر اشتباهات لپی فراتر نمیرود. حتی گاهی رسالت و هدف «فلاشبک» را چنان فراموش میکنیم که پای بحثهای کودکانه هم به این بخش باز میشود و آدم انگشت به دهان میماند، از جمله: چرا پیامک من چاپ نشد، یا خوش به حال فلانی که پیامهایش را چاپ میکنید، یا تهدید به اینکه دیگر مجله را نمیخریم! دوستان من! آن آینة شفافی که قرار بود نویسندگان مجله، در قاب آن، قامت نوشتههای خود را برانداز کنند، همین بود؟ دور نیست که با این روند روزی برسد که دیگر حتی خودمان هم رغبتی به خواندن نوشتههایمان نداشته باشیم، دیگر چه رسد به منتقدان مجله. ترس من از این است که آداب ناخوشایند اساماس بازی یعنی اضافه گفتن و متلک پراندن و سهلگیریهای ناشیانه، قلمرو «فلاشبک» عزیزمان را هم به تسخیر خودش در آورد. پس هوشیار باشیم.
محمدحسینجمالی: من اهل آبادانم ولی سالیان درازی است که ساکن تهران و خوانندة مجلة «فیلم» دوستداشتنی. شاد و روبهراه باشید و ممنون بابت این همه توجه شما به خوانندگانتان، و بیشک این راز ماندگاری شما در دلهای همة ماست.
مسعود کنعانی از مشهد: آقای رضا کاظمی عزیز یادداشت بسیار تکاندهندة شما را در «خشت و آینه» شمارة بهمن خواندم . بهراستی همان عنوان مطلب خود حدیث مفصلیست از این مجمل. و چه انتظاریست از افرادی که کوچکترین آگاهی نسبت به حوزة تحتاختیار خود ندارند. کاش سکان این کشتی عنقریب بهگلنشسته به دست اهلش میبود تا امروز بر مزارش فاتحه نخوانیم.
فرزانه عباسی از گرگان: ایرج کریمی دوستداشتنی همیشه از خواندن نقدهای شما لذت بردیم. ای کاش فیلمهای بیشتری از شما به عنوان فیلمساز ساخته شود و ما لذت بیشتری از دستاوردهای این کارگردان محجوب سینمای کشورمان ببریم.
سعید جلیلی: با وجود چند هفته دلخوری نسبت به گران شدن مجله و با توجه به کم شدن صفحهها و همچنین حال بد سینما با خرید دو شمارة اخیر کمی خوب شدم. چون به یک تعادلی رسیدهاید؛ هم در تعداد صفحهها و هم قیمت.
الهه کارپناه از اصفهان: خواهش میکنم برای انتخاب آگهیهای مجله تجدیدنظری بکنید. بعد از تبلیغات تک ماکارون و عطر و اسپری، آخر تبلیغ صندوق امانات در مجلة تخصصی فیلم برای چیست؟
- آگهی خون یک مجلة بخش خصوصی است.
محمد تاجعلی از شاهرود: جهان در حال تغییر است. طبیعت دگرگون میشود و تغییر میکند. چرا بعضی دوستان خواننده با نو شدن مجله مخالفاند؟ من با تغییر موافقم.
علی دلقندی: شمارة 450 حکم یک مرجع زیباییشناسی برایم دارد، چرا که مطالب نویسندگان را میخواندم و به روی جلدی که ارجاع داده بودند مراجعه میکردم که بسیار حوصلهبر بود و ریخت مطالعه را به هم میزد. خواهشمندم به احترام خوانندگان تمام جلدها را در یک ضمیمه چاپ کنید.
روزبه نجفی از ساری: مجلهتان را دوست دارم. فقط از دوستان عزیز خواننده خواهش میکنم این قدر با مشتاق نشان دادن خودشان به فیلمهای مثلاً هنری مثل روزی روزگاری در آناتولی و کوبیدن فیلمهایی مثل انتقامجویان، سعی نکنند خودشان را باسواد نشان دهند. مطالبتان در مورد انتقامجویان عالی بود. ضمناً انتظار میرود در مورد بتمن هم مطلبی کامل داشته باشید. بیاعتنایی به این سهگانه مسلماً اشتباه بزرگی است.
شیرین عقیلی از مشهد: دارم به سه رأس مثلث مدیریت مجله شک میکنم. انگار هر قدر «فیلم» گرانتر میشود به همان اندازه سبکتر میشود.
علی کاظمیان از تهران: جناب مهرزاد دانش عزیز در ثبات ادراکی و عقیدتی و روانی آدمی که میگوید فلان فیلم زندگیاش را تغییر داده است، شک نکنید. مواجه با پدیدهای مثل سینما نمیتواند بدون شیفتگی و شیدایی باشد؛ به خصوص وقتی که «دچار» شده باشی. چه بسا که تمجیدات توأم با اغراق هم باشد. پس با استدلال شما اصولاً میشود به سلامت عقلی فیلمباز جماعت شک کرد. فیلمی که زندگی را تغییر میدهد، یعنی روی نگاه و حس و عادتهای تماشاگر تأثیر میگذارد. یعنی باعث میشود برای چندمین بار بنشیند پای یک فیلم و موبایلش را از دسترس خارج کند و چشم از تماشا بر ندارد! آیا باید به سلامت روانی این مشترک مورد نظر شک کرد؟! دو اشتباه در یک صفحه در شمارة ٤٥١ وجود دارد. بازیگر نقش خان خله در سریال روزی روزگاری انوشیروان ارجمند بود و نه مرحوم فاضل اجبوری . آن مرحوم نقش خان دیگری در سریال داشت. اشتباه دیگر این که مرحوم حسین حاتمی در هزاردستان، نقش آرایشگر داشت ولی نه در بخشهایی که داستان در زمان قدیم میگذشت؛ بلکه در قسمتهایی که تهران مدرن شده بود. بنابراین قتل رییس نظمیه در سلمانی او اتفاق نیفتاده بود. در این روزگار کمکاریها بیشتر از قدیمیها خبر بگیرید.
ا. سبزی: منتظر خبرهای جدید از دیویدی مجله هستیم. ناامیدمان نکنید!
محمد هشیار: کیفیت کاغذ شمارة ٤٥٣ فوقالعاده است. ایکاش تورم بگذارد همینجوری بمانید.
کامبیزجاریانی از بجنورد: نحوة انتخابتان برای چاپ مطالب در بخش «خشت و آینه» و «فلاشبک» چهگونه است و چرا گاهی در نوشتههای ارسالی جرح و تعدیل میکنید؟
- این کار همیشگی ماست دوست عزیز. ملاحظاتی باعث میشود که در برخی متنها تغییراتی بدهیم، چه تغییر ویرایش و چه تغییراتی که مربوط به لحن آنها میشود.
آرش کریمی: از شبکة 3 فیلمی شرححالگونه از چهگونگی به ثمر نشستن گاو خشمگین از پیشتولید تا اجرا پخش شد. یاد مطلب اخیر مجله دربارة بازیگران متد افتادم، آنهایی که برای نزدیکی به نقش مثلاً وزن کم و زیاد میکنند. خوشحالم نام کیانیان بین آنها نبود. او در خانه روی آب نه برای نزدیکی به نقش که برای ایستادن در چنین فهرستی وزنش را زیاد کرد. در بینوایان تام هوپر هر چه زور میزنم نمیتوانم راسل کرو را در نقش ژاور بپذیرم و هیو جکمن را به نقش والژان. دقیقاً برعکس این کرو است که مناسب والژان و جکمن درخور ژاور است. آن هاتاوی (فانتین)، آماندا سیفرید (کوزت)، ساشا بارون کوهن (تناردیه) و هلنا بونهم کارتر در نقش خود عالیاند. راسل کرو گویا دیوانه شده. نارنجیپوش را دیدم. استاد با این فیلم نشان داد علی عابدینی لازم است و باید یک بار دیگر او را ببیند. اما انصافاً فیلم یک دیالوگ اساسی دارد که میارزد به صدتا فیلم. جایی که حاتمی به بهداد میگوید: بدبخت شانس آوردی تو ایران داری زندگی میکنی. لیلا حاتمی بعد از شاعر زبالهها دومین حضورش را در فضای سپوریت تجربه میکند. بیصبرانه منتظر قسمت سوم و به انتها رسیدن این تریلوژی هستم. راستی چرا هیچوقت مهرجویی با کیانیان همکاری نکرد؟ (خوشبختانه). به خاطر آنفولانزای شدید، گلدن گلوب را دیر دیدم. امشب وقتی دیدم آرگو جایزة بهترین فیلم و کارگردانی را گرفته، راستش کمی در نظرم احمقانه جلوه کرد. آرگو رسماً قلادههای طلای آنور بود. نه فیلم بزرگی بود نه در کارگردانی شاخ غول شکسته بود. فقط یک آلن آرکین خوب داشت، که البته همیشه خوب است. وقتی در مراسم گلدن گلوب بیل کلینتون روی صحنه آمد، مفهوم nation- state (دولت- ملت) برایم روشن شد. جایی که همه ایستاده دست زدند و او به یاد لینکلن از دموکراسی و احترام به قانون گفت و دنیل دیلوییس از فشاری که برای بازی در نقش این مرد بزرگ روی خود حس کرده. اینها عبرت و البته حسرتبرانگیز نیست. شمارهای را به یاد میآورم که دکتر جلالیفخر در «خشت و آینه» در جواب کسی که دربارة یکدستی نقدهای مربوط به یه حبه قند شاکی شده بود، فرمودند خب فیلم خوب بود. موافقم خوب بود، اما بحثانگیز. پیرامون فیلم بحثبرانگیز هم باید مباحثه کرد. در این وانفسای جهانیسازی و ذیل آن برخورد کلیگرایی و نسبیگرایی فرهنگی، اثری که با پایان بسته عملاً مانیفست صادر میکند و به جای تعامل و گفتوگوی بیناتمدنی، جهانبینیاش را که به جهانبینی رسمی نزدیک است در قفای برخی نشانههای مألوف فرهنگی که وحی منزل هم نیست به تماشاگر حقنه میکند باید نقد کرد، نه ثنا. برخی به برخورد فرهنگها و وجود فرهنگهای مسلط عقیده دارند و بر این باورند که تنها بر تأکید برهویت فرهنگی- ملی میتوان در این جهان رو به جهانی شدن جایی کسب کرد. خصوصاً بعضی از روشنفکران دهههای گذشته که تا آنجا پیش رفتند که به شکل بازگشت به عقب تجلی یافت و در جهانی که رو سوی تغییر و ترقی دارد عملاً جامعه را دچار انزوای فرهنگی کرد. این نگرة عجیب با نقدهای شمارة 433 عجین است. اما خلأ موجود شمارة مذکور که به شکل نقد، نه نقد منفی محسوس است، در باب افراد کاسموپولیتانیست یا جهان وطن است که فارغ از مرزهای جغرافیایی میاندیشد و اصلاً مرزی برای خود نمیشناسد و معتقد است که هویت نباید زندانی باشد که آدمها در آن محصور بمانند. شاید غرض آن خواننده یا سائل آن پرسش خلاء نگاه (دیگر) بوده است که الزاماً میتواند منفی هم نباشد. تکمله: کاش به جای شعر سهراب (در یه حبه قند)، البته اگر بر تحلیلی که عرض کردم استوار بود این سخن گاندی می آمد: «نمیخواهم خانهام را با دیوارها محصور کنم و پنجرههایش را بر وزش بادها ببندم. میخواهم فرهنگهای همه سرزمینها آزادانه از خانة من گذر کنند. اما هرگز اجازه نخواهم داد که وزش این بادها صدمه ای به بنیان این خانه، که سخت استوار است، بزند.» گفتم چرا مریلا زارعی در سریال کلاه پهلوی دیالوگهایش را با داد و فریاد میگوید؟ دوستم گفت زارعی دیالوگ نمیگوید، شعارهایش را جار میزند. بخندیدیم و ایشان را خلعتی نیکو دادیم به اندازة 2500 تومان و به وی فرمودیم برای خود مجلة «فیلم» ابتیاع کن. تبسمی کرد وگفت مجله 3000 تومن شده. درغضب شدیم و 500 تومن دیگر به او دادیم. آقای شاهین شجریکهن، چهرة شما را در برنامة «هفت» دیدم. یاد نجیبزادههای چند قرن پیش بریتانیایی افتادم. با کلاهگیسهای فرفری آن زمان به قاضی جوانی میمانید که کرامول را به گیوتین سپرد. کمی هم به اشرافزادهای شبیه هستید که طی یک دوئل نابرابر در یک صبح مهآلود ضربه میخورید و دو روز بعد در میان تب بالا، هذیان شدید و زنجمورههای معشوقهتان میمیرید و در یک صبح بارانی در حالی که کشیش با عجله برایتان دعا میخواند دفن میشوید (هزار سال زنده باشید). نقد رضا کاظمی بر تقدیم به رم... با چینش دقیق کلمات، کاربرد واژگان منقدانه به مثابه مصالح یک نوشتار موشکافانه و مهندسی شده، معماری نقد را شکوه ویژهای بخشیده است. زحمتی که برای این نوشتارکشیده در گوش جانم نفوذ کرد. اغراق نیست اگر بگویم حرفه: منتقد فیلم. خانم آرامه اعتمادی نقدتان را بر تقدیم به رم... خواندم. ضمن احترام به همة آثارتان، این یکی چیز دیگری بود. پس از سالها اولین بار بود یک فیلم از سه منظر متفاوت، اما در عین حال مجابکننده بررسی میشود. هر کدام از نقدها حاوی مطالب و نکات ویژه و تأملبرانگیزی بود. این رویه ستودنی و البته حرفهای است. شاهکار نه شاخ دارد نه دم. شاهکار فیلمی است به نام بینوایان اثر تام هوپر، با بازی فوقالعاده هیوجکمن و آن هاتاوی. به احترام بینوایان باید تمامقد ایستاد، کلاه از سر برداشت و تعظیم کرد.