در سالهای ابتدایی شکلگیری سینمای ایران در دوران پس از انقلاب برخی از سینماگران ترجیح دادند در جایی بجز کشورشان به فعالیت ادامه دهند. داریوش مهرجویی یکی از آنها بود. او در فرانسه فیلم ساخت و میرفت که نبودش باعث شود از حافظهی سینمای ایران برکنار بماند. اما در نهایت ترجیح داد بازگردد و جایی فیلم بسازد که مخاطبانش با او همزبان هستند. اما این تمامی ماجرا نبود. برخی از آثار وی در سینمای ایران از سوی دستاندرکاران دولتی سینما همواره مورد سوءتفاهم واقع شدهاند. از مدرسهای که میرفتیم (1359) تا اجارهنشینها (1365) و بعدها بانو (1370) جزو آثاری هستند که بیشترین جو در موردشان ایجاد شد اما اکرانشان نشان داد که اتفاق خاصی در حین ساخت آنها رخ نداده است و حتی تلویزیون ما که بیشترین ضریب محافظهکاری را در میان رسانههای داخلی دارد، آثار مهرجویی را نشان داده است.
در این میان سنتوری (1385) یکی از بداقبالترین آثار مهرجویی است که بعد از نمایش در یکی از دورههای جشنوارهی فیلم فجر نتوانست رنگ پرده را ببیند و مهرجویی بعد از چند وقت کار نکردن و فرو افتادن در ورطهی افسردگی به دلیل توقیف فیلمش سراغ آثار دیگری رفت. سرانجام در 1389 و بعد از سکتهی قلبی و مرگ نابههنگام مرحوم فرازمند، تهیهکنندهی فیلم، که هرگز فیلمش را همراه با تماشاگران روی پرده ندید، سنتوری وارد شبکهی نمایش خانگی شد و همان طور که پیشبینی میشد، هیچ اتفاق خاصی رخ نداد تا بار دیگر شاهد باشیم که سوءتفاهمهای شخصی در مورد یک اثر هنری تا چه حدی میتوانند آسیبزا باشند.
سنتوری روایت زندگی علی بلوری (بهرام رادان) است که ظاهراً زندگی بدی ندارد و همه چیزش بر وفق مراد است. صدای خوبی دارد (محسن چاوشی برای نخستین بار در فیلمی خواند و خواندههایش با استقبال چشمگیری روبهرو شد) و سنتورنوازیاش مورد توجه مخاطبان است (سنتور فیلم را اردوان کامکار با مهارت نواخت. مهارت خود مهرجویی در نواختن سنتور باعث شد تا هیچگاه در فیلم «گافی» از بابت نوازندگی نبینیم). علی ناگهان در دام اعتیاد میافتد و بهتدریج همه چیز را از دست میدهد؛ و پیش از همه، این خود اوست که از دست میرود. علی به خودویرانگری میرسد و در یکی از اثرگذارترین سکانسهای فیلم از پدرش میخواهد که به او مواد تزریق کند. سیر خودویرانگری علی سنتوری از رفتن همسرش هانیه اوج میگیرد. او نیز مانند دیگر شخصیتها در آثار مختلف مهرجویی به سوی ویرانی خود گام برمیدارد.
درونمایهی خودویرانگری در آثار مهرجویی را از آثار قدیمیترش میتوان دنبال کرد. شاید شاخصترین شخصیت در آثار مهرجویی که در ویران ساختن خودش تردیدی به خود راه نمیدهد، مشحسن در گاو (1348) باشد که مسخ او و فروپاشیاش دو روی یک سکهاند. تقیپستچی در پستچی (1351) که سرانجام با دست بردن به تفنگ خودویرانیاش را کامل میکند، همان قدر به سوی نابودی خودش گام برمیدارد که علی (سعید کنگرانی) با زدوبند کردن با سامری (عزتالله انتظامی) و اسماعیل (علی نصیریان).
حمید هامون (خسرو شکیبایی) در هامون (1368) نمونهای آشنا و البته جذاب از خودویرانی شخصیتی است که میان آرمانهایش و واقعیت نمیتواند فرقی بگذارد و سرانجام خودِ خودش را رها میکند. چنین شخصیتی را حتی در سیمای یوسف (پارسا پیروزفر) در مهمان مامان (1382) نیز میتوان یافت. او پدری متمول دارد و اگر دلش میخواست میتوانست زندگی مرفهی داشته باشد اما در یک بیغوله با اعتیادش سر میکند و فال گردو میفروشد تا ویرانیاش به دست خودش کامل شود.
در آثار مهرجویی این تنها مردان نیستند که به مرز ویرانی میرسند و تلاش میکنند دست از وجود خودشان بشویند. زنان نیز (به دلیل مناسبات حاکم بر جامعه) در چنین شرایطی بهسر میبرند. سارا (نیکی کریمی) وقتی میبیند که حسام (امین تارخ) حتی او و زحماتی را که برایش کشیده، ندیده است، خودویرانی را به انتها میرساند و او را ترک میکند. در بانو (1370) شخصیت زن داستان از ابتدا ویران ساختن خویشتن خویش را آغاز کرده است. دیگر نه محمود (خسرو شکیبایی) برایش اهمیت دارد و نه باغبان (فردوس کاویانی) و همسرش (گوهر خیراندیش)؛ لیلا (لیلا حاتمی) بهتدریج و هر بار که رضا (علی مصفا) به خواستگاری یک «کیس» تازه میرود، زخمی بر پیکر خودش وارد میکند و سرانجام این موقعیت را تاب نمیآورد. در بمانی (1380) این ویرانی شکلی فیزیکی به خود میگیرد.
انگار علی سنتوری ادامهی منطقی و برایند تمامی شخصیتها (چه زن و چه مرد) است که اکنون در قالب یک هنرمند پیش چشم ما قرار است ذرهذره آب شود و زندگیاش را از دست بدهد. علی سنتوری خیلی زود خودش را میبازد و ترجیح میدهد سراشیبی بحران را بهسرعت طی کند. تا لحظهای که پدرش سراغ او میآید و علی به او میگوید تنها کمکی که از دستش برمیآید، این است که به او کمک کند تا مواد به خودش تزریق کند، اثری از او در فیلم نیست. بنابراین علی میتواند خیلی زود بریده و ویران شود. مادر او را هم تنها در یک سکانس میبینیم؛ مادری که ارزش را در چیزی بجز فرزندش میبیند.
مهرجویی در سنتوری شاید بر خلاف آثار دیگرش، به دنبال فرد یا افرادی میگردد که شخصیت اصلی درامش را به این روز انداختهاند. یک دلیل آن را باید در آسیبپذیری علی سنتوری و روحیهی هنرمندانهی او جستوجو کرد. او بر خلاف حمید هامون نمیتواند خودش را با هر شرایطی وفق دهد. نمیتواند مثل یوسف در مهمان مامان دست روی همسرش بلند کند، نمیتواند مانند خسرو (شکیبایی) در میکس (1378) سر به شورش بردارد و همه چیز را بههم بریزد. او خودش را (اصلیترین سرمایهاش) را از بین میبرد. در انتها و (شاید اکنون بتوان گفت) به گونهای باسمهای ناگهان همه چیز دستبهدست هم میدهد تا علی بستری شود و اعتیادش را ترک کند. چیزی شبیه به همان اتفاقی که برای حمید هامون در انتهای فیلم افتاد و از آب گرفته شد یا حتی همان تصویر انتهایی لیلا که بعدها از آن تفسیر بازگشت او شد؛ همه و همه تلویحاً به ما میگویند که فردیت در برابر اجتماع قرار نیست ارجحیت داشته باشد و فرد باید از هنجارهای اجتماعی پیروی کند و تن به «پایان خوش» بدهد. برای همین علی سنتوری در انتها شیک و تمیز به زندگی بازمیگردد اما عجیب اینجا است که این هم باعث نشد تا فیلم بتواند روند طبیعیاش را طی کند و رنگ پرده را ببیند.