چهار دهه از صبح آن روزی میگذرد که در اوایل اوت سال 1974 فیلیپ پتی، بندباز فرانسوی روی سیمی - که بین دو برج مرکز تجارت جهانی کشیده شده بود - راه رفت و برنامه اجرا کرد. برجهای دوقلوی نیویورک طی حادثهی یازده سپتامبر 2001 نابود شدند و دیگر نشانی از آنها نیست اما اجرای هنری 45دقیقهای فیلیپ پتی در ارتفاع حدوداً چهارصد متری از سطح زمین هنوز تازگیاش را از دست نداده است و رویدادی الهامبخش برای همگان است. شرح کامل کارهایی که فیلیپ پتی و دوستان و همکارانش انجام دادند در مستند برندهی اسکار مردی روی سیم (جیمز مارش، 2008) روایت شده است و رابرت زمکیس هم به تازگی در فیلم گام (2015) داستان شگفتانگیز فیلیپ پتی را به صورت سهبُعدی به تصویر کشیده است. این مطلب درباره فیلیپ پتی و ماجراجویی فراموشنشدنی او و دوستانش در صبح یک روز تابستانی است.
اولین دیدار
مسیری که فیلیپ پتی برای رسیدن به بالای برجهای دوقلو و راه رفتن روی سیم کشیدهشده میانشان طی کرد، دشوار و پرپیچوخم بود. پتی هفدهساله بود که یک روز وقتی در مطلب دندانپزشکی منتظر بود تا نوبتش برسد، در مجلهای تصویری از برجهای دوقلوی در حال ساخت مرکز تجارت جهانی دید. از همان لحظه تصمیم به انجام کاری گرفت که خیلیها آن را غیرممکن میدانستند: «از همان لحظه آنها به برجهای من تبدیل شدند.» اگرچه پتی تردستی بااستعداد، پانتومیمبازی حرفهای، صخرهنوردی بیباک، شعبدهبازی کاربلد و از همهی اینها گذشته بندبازی درجه یک بود اما بهخوبی میدانست راه رفتن روی سیمی در ارتفاع حدوداً چهارصد متری نیاز به ویژگی خاصی دارد: ترکیبی از عزمی راسخ و خودشیفتگی بیپایان.
پتی که خود را «شاعری یاغی» میدانست با همرنگی با جماعت هیچ میانهای نداشت. تا هفدهسالگی از پنج مدرسه اخراج شده بود و پدر سختگیرش که خلبان نیروی هوایی فرانسه بود، او را از خانه بیرون انداخته بود. اما با تمامی این تفاسیر باز هم انجام این «کودتا» کار سادهای نبود. شش سال طول کشید تا به همراه دوستانش بتواند برای آنچه بعدها «جرم هنری قرن» نام گرفت، برنامهریزی کند. طی این مدت او تمامی اطلاعات موجود درباره ساخت برجهای دوقلو را جمعآوری و مطالعه کرد. از طرف دیگر، راه رفتن روی سیم در ارتفاع بالا را در مکانهای مشهور مختلف آغاز کرد.
روز اجرا
برنامهی اول او در سال 1971 روی سیمی بین برجهای کلیسای جامع نتردام پاریس انجام شد و در سال 1973 روی سیمی بین ستونهای شمالی پل بندرگاه سیدنی برنامه اجرا کرد. اما با وجود تجربههایی از این دست باز هم انجام «کودتا» کار پیچیدهای بود. برای انجام این کار باید تأثیر باد و هوا در ارتفاع 417 متری روی سیم مشخص میشد و مشکل دیگر وارد کردن ابزار لازم برای کشیدن سیم بین فاصلهی 61 متری دو برج بود. پتی و دوستان و همکارانش بارها به نیویورک سفر کردند و به بهانههای مختلف وارد برجهای در حال ساخت شدند تا هم با شرایط داخل ساختمانها آشنا شوند و هم با عکس گرفتن از بخشهای مختلف بتوانند طرحی کامل از آنها داشته باشند. سرانجام در ساعتهای آغازین هفتم اوت 1974 کار تمام شد و کمی به ساعت هفت صبح مانده بود که فیلیپ پتی روی سیم قدم گذاشت. او هشت بار طول سیم را طی کرد و در طول مدت 45 دقیقه روی سیم قدم زد، رقصید، دراز کشید و زانو زد تا به تماشاچیان سلام بدهد. در خیابانی زیر پای پتی، رهگذران جمع شده بودند و با هیجان برنامهی او را نگاه میکردند. او بعدها گفت صدای شادی و حرف زدن مردم را میشنیده است.
طولی نکشید که مأموران پلیس نیویورک و مقامات بندری از راه رسیدند و از او خواستند پایین بیاید. آنها حتی تهدید کردند با هلیکوپتر او را از روی سیم برخواهند داشت. دستآخر وقتی بارش باران شروع شد، پتی از روی سیم پایین آمد. وقتی هم که پلیس نیویوک او را دستگیر کرد، اهالی رسانه پرسیدند که چرا جانش را به خاطر انجام چنین کاری به خطر انداخته است و او همان پاسخ بسیار معروفش را داد: «"چرا"یی وجود ندارد. وقتی جای زیبایی میبینم که برای کشیدن سیم مناسب است نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم. سهتا پرتقال میبینم و دوست دارم آنها را با هم به هوا بیندازم. دو برج میبینم و باید در فاصلهی بین آنها راه بروم.» البته پتی با دستگیر شدن ناآشنا نبود و بیدلیل نیست که در صفحهی توییترش خودش را با شوخطبعی تمام این طور معرفی کرده است: «مرد روی سیم، بیش از پانصد بار به خاطر شعبدهبازی خیابانی دستگیر شده است!»
برنامهای که پتی روی سیم بین دو برج اجرا کرده بود مثل توپ در رسانههای آمریکا صدا کرد و از او چهرهای محبوب ساخت. دادستان منطقهای تمامی اتهامهای مطرح شده علیه او از جمله ورود غیرمجاز را مردود دانست اما از او خواسته شد برای جبران این لطف هم که شده، برنامهی هوایی رایگانی برای بچهها در سنترال پارک انجام بدهد که پتی این کار را کرد.
یک ماجراجویی، یک کتاب و دو فیلم
فیلیپ پتی در سال 2002 با کمک جیمز سیگنورلی، کارگردان سینما و برنامهساز تلویزیون کتاب رسیدن به ابرها را منتشر کرد که شرح چگونگی شکل گرفتن «کودتا» بود. پتی در این کتاب هم درباره برنامهی شگفتانگیزش در فضای بین برجهای دوقلو نوشت و هم احساسش را نسبت به حوادث یازده سپتامبر 2001 بیان کرد: «آن روز صبح برجهای من به برجهای ما تبدیل شدند. دیدم که چهطور فروپاشیدند، پیچوتاب خوردند و هزاران نفر را به کام مرگ بردند.» پتی ضمن ادای دین به قربانیان حادثه خواستار بازسازی برجها شد و پیشنهاد داد وقتی ساختمانها تکمیل شدند بین آنها سیم بکشد و روی آن برنامه اجرا کند. اما وقتی مجموعه ساختمانهایی با شکلوشمایل مختلف در جای سابق برجهای دوقلو ساخته شدند، این آرزوی پتی به امری غیرممکن تبدیل شد.
پتی هیچوقت به فکر تولید فیلمی سینمایی درباره کاری که کرده بود نیفتاده بود تا اینکه یک روز رابرت زمکیس به او زنگ زد. کارگردان سرشناس آمریکایی نسخهای از کتاب مخصوص کودکان مردی که بین برجها قدم زد را دیده بود و مصمم بود بر اساس آن فیلمی بسازد. پتی آن تماس تلفنی را این طور شرح میدهد: «او کتاب مخصوص کودکان درباره من را دیده بود چون آن را برای بچههایش میخواند. به من گفت: "میخواهم فیلمی درباره تو به صورت سهبُعدی بسازم و مردم را با تو روی سیم ببرم." و حالا نُه سال بعد این فیلم در سینماها اکران شده است. ساخت این فیلم واقعاً مثل یک ماجراجویی بود.»
البته هنرمند فرانسوی همان موقع به زمکیس گفته که مستندی درباره او در دست تولید است: «اولین چیزی که حین اولین ملاقاتمان به رابرت گفتم این بود که "میدانی که دارند مستندی دربارهام میسازند؟" و او گفت "عالیه. تازه به فیلم ما کمک هم میکند. فیلم ما با توجه به ایدههایی که در ذهنم دارد، شیوهی قصهگویی کاملاً متفاوتی دارد." به این ترتیب بود که بعد از تولید مستند مردی روی سیم ماجراجویی تازهای با رابرت شروع کردم.»
ساخت گام بدون حضور و همکاری نزدیک پتی ممکن نبود. او که راه رفتن روی سیم را به جوزف گوردنلویت، بازیگر نقش خودش یاد داده از نتیجهی کار بسیار راضی است: «باید اعتراف کنم حین تماشای کل فیلم و نهتنها سکانس راه رفتن روی سیم بین دو برج روی لبهی صندلیام نشسته بودم. وقتی داشتم نسخهی آیمکس سهبُعدی فیلم را میدیدم انگار به آن روز ماه اوت سال 1974 برگشته بودم. این داستان زندگی من بود و میدانستم چهطور پیش میرود و به کجا ختم میشود اما باز هم پیش خودم میگفتم: "خُب، امیدوارم اینها در انجام این کار موفق شوند!" تماشاگران برای اولین بار در تاریخ سینما میتوانند واقعاً با من روی سیم بیایند. گام فیلمی زیباست و من را کاملاً شیفتهی خودش کرده است.»
یک رویداد الهامبخش
اگر از پتی راز ماندگاری این کار یا به قول خودش «کودتا» را بپرسید، دلیل جهانی شدن این رویداد را این میداند که کاری که او انجام داد، داستان هنرمندی است که قلب و روحش را وقف کارش کرد: «بین کسی که چوبی دستش میگیرد و روی سیم میرود و خودش را به خطر میاندازد تا به آن طرف سیم برسد و من که زندگیام را کف دستم گرفته بودم و روی سیم رفتم، فرق است. کاری که نفر اول میکند شگفتانگیز است اما کار دوم الهامبخش هم هست. بعد از انجام این کار مردم به من میگفتند: "کاری که تو کردی به من این احساس را میدهد که میتوانم رؤیاهایم را به واقعیت تبدیل کنم و میتوانم کوهها را جابهجا کنم." میشود "بندبازی که روی سیم راه میرود" را با هر حرفهی دیگری جایگزین کرد. اصل ماجرا درباره در طلب تکامل بودن، توجه به جزییات، احترام به ابزارآلات و قرار دادن خود در بطن ماجراست، حالا هر جایی که باشی و هر کاری که میکنی؛ حتی میشود این نکته را به هنر زیستن هم تعمیم داد.» با اینکه پتی بعد از انجام «کودتا» به شهرتی جهانی دست پیدا کرد اما خودش میگوید: «من هیچوقت دنبال شهرت نبودم و بعد از آن ماجرا همه چیز به صورت طبیعی رخ داد. تنها هدف من این بود که در فضای اسرارآمیز و جادویی ایجادشده بین دو برج دست به ماجراجویی بزنم. البته خوشحالم که "کودتا" به کاری الهامبخش برای مردم تبدیل شده است.»
فیلیپ پتی 66ساله (متولد سیزده اوت 1949) هنوز خیال بازنشستگی ندارد. او مدتهاست برای اجرای برنامه روی سیم در پارک ملی گرند کانیون گام برداشته است اما شاید این برنامه به خاطر کارهای اداری وقتگیر و دستوپاگیرش و ورود بندبازی به نام نیک والندا به صحنه (که پتی او را «شاعر سیم» واقعی نمیداند) یا حسابی به تأخیر بیفتد یا هیچوقت انجام نشود. اما فیلیپ پتی آدمی نیست که دست روی دست بگذارد. به گفتهی خودش به او پیشنهاد شده در جزیرهی ایستر واقع در اقیانوس آرام جنوبی برنامه اجرا کند. پتی با هیجان درباره این پیشنهاد صحبت میکند و میگوید روزی که این برنامه را انجام بدهد، این کار او در اصل ستایشی از مردم راپا نوئی خواهد بود.
از میان گفتههای فیلیپ پتی...
به نظرم وقتی در نوجوانی تمام زندگی را وقف راه رفتن روی سیم کردم، داشتم فضایی خلق میکردم که واقعاً برای خودم بود، جایی که دست هیچ کسی به من نمیرسید. تجربهی روی سیم بودن حس نابی دارد که هیچ چیز دیگر نمیتواند جای آن را بگیرد چون از زمین فاصله میگیری و به نقطهای تنها در آسمان تبدیل میشوی. این فاصلهی فیزیکی تجربه را غنیتر میکند و آن حس خالص را به اوج میرساند.
وقتی آن بالا روی سیم هستم مشکلی با کنار گذاشتن ترس یا مانع خودنمایی کردن آن شدن ندارم. با وجود اینکه راه رفتن در هوای رقیق بدون هیچ وسیلهی ایمنی کار بسیار ترسناکی است اما من نمیترسم. البته دوست ندارم زندگیام را هم به خطر بیندازم و به همین خاطر گاهی اوقات ماهها یا بعضی وقتها سالها تمرین میکنم. اما گاهی اوقات بعد از یک برنامه روی سیم وقتی به عکسهایی که از ماجرا گرفته شده نگاه میکنم، کمی ترس برم میدارد.
وقتی روی سیم برنامه اجرا میکنم شبیه به کارگردان تئاتر میشوم که نمایشی در فضا اجرا میکند. کاری که میکنم در واقع اجرای نمایش در فضا است. البته اجرای مرکز تجارت جهانی مشهورترین کار تولیدیام است.
وقتی از من میپرسند آیا این روزها هم ممکن است کسی بتواند مثل من بین برجهای دوقلو سیم بکشد و روی آن برنامه اجرا کند، پاسخ عملی منفی است؛ یعنی اینکه غیرممکن است جوانان یا افراد خارجی بتوانند خود را به بام برجی در وسط شهری عظیم برسانند و بین دو ساختمان سیم بکشند و چنین کاری کنند. اما واقعیت این است که حتی وقتی هم که من این کار را انجام دادم چنین کاری غیرممکن بود. البته باید اعتراف کنم که چنین کاری در حال حاضر غیرممکنتر از سال 1974 است و دلیل آن هم دنیای امنیتیای است که در آن زندگی میکنیم. البته جالب است با اینکه این همه اقدامات حفاظتی انجام میدهیم اما هیچوقت به طور کامل در فضای امن بهسر نمیبریم. هیچ چیز به طور کامل نفوذناپذیر نیست. همیشه میتوانی راهی برای ورود و انجام کاری پیدا کنی. من با این باور به زندگی ادامه میدهم که هیچ چیز غیرممکن نیست.
برای اینکه بتوانی خوب روی سیم راه بروی باید صدها ساعت تمرین کنی اما این شور و اشتیاق، خمیره و روحیهی لازم برای انجام چنین کاری است که فردی عادی را به بندبازی حرفهای تبدیل میکند. البته داشتن بازوها و پاهای قوی هم امتیاز ویژهای دارد!