شاید بیش از ده سال پیش در یکی از دورههای جشنوارهی فیلم کودک و نوجوان در اصفهان بود که در لابی هتلی همراه دوستان منتقد سینمای ایران نشسته بودیم و درباره سینما گپ میزدیم. یکی از دوستان که منتقد سرشناسی است و بعدها فیلم مستند هم ساخت و کمتر به نقد فیلم پرداخت، با حرارت هرچه تمامتر از فیلم یکی از کارگردانهای سینما دفاع میکرد و آن را یکی از بهترینهای سینمای ایران قلمداد میکرد؛ فیلمی که چند ماه پیش از آن اکران شده بود. بنده به ذهنم رسید که به این دوست منتقد کارکشتهمان عرض کنم که کافی است مثلاً پنج سال صبر کنیم و سپس ببینیم آیا همچنان فیلم یادشده واجد این ارزشهایی که اکنون دربارهاش داد سخن سر میدهی، خواهد بود یا نه؟ اکنون سالهای زیادی از آن روز گذشته است ولی حتی نامی از آن فیلم هم به گوش نمیرسد و بهراحتی میتوان گفت که به دست فراموشی سپرده شده است. تاریخ داوری منصف و البته بیرحم است؛ بهترین داور و قاضی تا ببینیم چرا برخی فیلمها با وجود گذشت مثلاً هفتاد یا حتی هشتاد سال، همچنان به عنوان اثری ماندگار مورد بحث قرار میگیرند اما فیلمهایی که یکیدو سال پیش ساخته شدهاند، به دست فراموشی سپرده میشوند. کافی است اندکی به حافظهمان فشار بیاوریم. سال گذشته چه فیلمی از نظر ما فیلم برتری بود؟ دو سال پیش چهطور؟ چهقدر از داستان هری پاتر و جام آتش (2005) در یادتان مانده است؟ داستان رفتگان (2006) چهطور؟ آن هم فیلمی که جایزهی اسکار هم گرفته است. اسم الیجا وود در ارباب حلقهها (2001) چه بود؟ اما یادمان هست که چهطور زندگی جاش برولین در جایی برای پیرمردها نیست (2007) با پیدا کردن آن کیف پر از پول زیر و زبر شد و خاویر باردم با آن هیبت ترسناکش چهگونه آن سکه را به مرد فروشنده برمیگرداند و میگوید نگهش دارد چون سکهی شانس اوست؛ یا یادمان هست که شخصیت جان گودمن از سر خیرخواهی چه بلایی به روزگار لبوفسکی آورد در لبوفسکی بزرگ (1998). چهرهی ترسیدهی پیتر لوره را آیا هرگز در ام (1931) از یاد خواهیم برد؟ بازگشت چارلی به سوی دخترک نابینایی که اکنون بینا شده را در روشناییهای شهر (1931) فراموش خواهیم کرد؟ برای اینکه ببینیم چه فیلمی ماندگار است یا نه، کافی است گذشت زمان از فراز آن فیلم را بهترین ملاک در نظر بگیریم.
از همان ابتدای شکلگیری سینما فیلمسازان و فیلمهایی را سراغ داریم که هر یک به دنبال نوآوریهایی بودهاند؛ البته نه به این معنا که خودآگاه سراغ ابداع ابزار روایت در سینما باشند، بلکه برخی همانند یک دانشمند علمی در لابراتوار از ترکیب مواد مختلف میتواند چیزی بسازد که مابهازای بیرونی نداشته باشد. میتوانند مانند سرگئی ایزنشتین فیلمی تولید کنند که تا پیش از زمان تولید، نمونهای نداشته است. فیلمی مانند تعصب (1916) فارغ از هر چیز دیگری تجربهای یکه در فرم روایی است (ترکیب چهار داستان که به شکلی همزمان روی پرده روایت میشوند). آیا تجربهی فیلمی مانند تایم کُد (2000) بعد از 84 سال به نوعی تکرار تجربهی گریفیث نیست؟ در حقیقت چه اتفاقی رخ میدهد که فیلمی در ذهن بینندگانش ماندگار میشود و فیلمهای دیگری بهراحتی فراموش میشوند؟ احتمالاً مکانیسم واحدی برای چنین روندی وجود ندارد.
همهی فیلمها به دلایل یکسانی ماندگار نمیشوند، اما یک نکتهی واحد در تمامی موارد به چشم میخورد: منتقدان سینمایی. به طور قطع اگر آثاری مانند همشهری کین (1941) یا جویندگان (1956) در ذهن تماشاگران سینما ماندگار شدهاند، به همت نویسندگان و منتقدانی برمیگردد که چیزی در آن آثار کشف کردهاند. اگر منتقدان سینمایی وجود نداشتند، هرگز ابداعات ولز در نخستین اثر سینماییاش بازشناسی میشد؟ نماهای سربالا و میزانسنهای پیچیده در همشهری کین دستکم کمتر پای به درون خودآگاه تماشاگران میگذاشت. شاید تنها وظیفهی منتقدان سینمایی نیز همین باشد که «ناخودآگاه تماشاگر را به خودآگاه او بدل میکنند.»
منتقد فیلم با نقدش توجه مخاطب را به لایههای پنهان یک اثر جلب میکند. دستهی گدایان در ام اثر لانگ خودشان یک محکمه تشکیل میدهند که در نهایت داوری اخلاقی در جامعهای است که خوبها و بدها هر یک خطکشی خود را دارند و نباید این دو در هم خلط بشوند. منتقدان سینمایی زمانی که ارزشهای یک فیلم را کشف میکنند و در آثارشان به آنها اشاره میکنند، در واقع حکم ماندگاری یک اثر سینمایی را امضا کردهاند. جایی پیش از این به این نکته اشاره کردهام که منتقدان سینمایی در حکم مدعیالعموم نیز عمل میکنند. آنها به نوعی از مخاطبان دفاع میکنند و دوغ را از دوشاب تمیز داده و اعلام میکنند که یک اثر سینمایی آیا شرایط ماندگاری را دارد یا نه. تعامل نزدیکی میان منتقدان و مخاطبان وجود دارد. هرچند در سینمای ما برخی اعتقاد دارند که چنین چیزی دستکم در مورد منتقدان سینمای ایرانی صدق نمیکند و تعداد خوانندگان یک نقد سینمایی در این سوی آبها چندان زیاد نیست که بتواند اثرگذار باشد. تنها میتوانیم به این بسنده کنیم و از خودمان بپرسیم که در سینمای بعد از انقلاب چرا برنامههای متعددی در تلویزیون برای پرداختن به سینما ساخته شد؟ «فانوس خیال» در سالهای میانی دههی 1360 را تا همین برنامهی «هفت» که دائم دستخوش تغییر و تحول میشود، به خاطر بیاورید. تعداد متنابهی نشریهی سینمایی و سالهای بعد آموزشگاههای قد و نیمقد بازیگری و کارگردانی و غیره را در نظر داشته باشید. در سالهای دور یک شبکهی سراسری تلویزیون داشتیم و یک شبکهی آموزشی و علمی و فرهنگی با نام شبکهی دو و دیگر هیچ. فیلمهای تلویزیونی در آنسالها و نقدشان را در همین مجلهی «فیلم» خودمان به یاد بیاورید، تا بدانیم از چه حرف میزنیم. این در مورد سینمای جهان نیز صدق میکند اما در این مجال نمیشود به کار بزرگانی چون سونتاگ، کیل، وود، ساریس و جمع «کایه دو سینما» پرداخت. البته هیچگاه حق منتقدان سینمایی در دیار ما ادا نشد. هر کسی که فیلمش در اینجا ماندگار شد و خوب یا بد به «کالت» بدل شد، نخستین کاری که کرد، برائت از جمع منتقدان سینمایی بود... خوب است از خودمان بپرسیم وقتی از ماندگاری یک فیلم در تاریخ سینما حرف میزنیم از چه حرف میزنیم؟