هیچکاک در پرندگان هیچگاه به دلیل حملهی پرندگان به آدمها اشارهای نمیکند. در دوبلهی قدیمی فیلم دلیل حملهی پرندهها آزمایشهای اتمی «جعل شده است». عقل سلیم نمیتواند باور کند که پرندهها بیهیچ دلیلی به ما آدمها حمله کنند. برای همین لازم بوده که دلیلی برای این کارشان تراشیده میشد. هیچکاک آشکارا به نهانمایههای وجودی (اگزیستانسیالیستی) باور داشته است. مرد عوضی آشکارا نمودی از چنین باوری است. مردی ناگهان و بیهیچ دلیلی دستگیر میشود و به زندان میافتد. در فضایی کافکایی «بالسترو»ی نوازنده به زندان میافتد. مردی بیهیچ دلیلی و تنها به دلیل ترس از ارتفاع، طعمهی یک جنایت میشود (سرگیجه)؛ زنی با دزدیدن چهلهزار دلار تصادفاً طعمهی یک بیمار روانی میشود و جانش را از دست میدهد (روانی)؛ مردی بیگناه با فرد دیگری اشتباه گرفته میشود و نزدیک است به خاطر هیچوپوچ جانش را از دست بدهد (شمال از شمال غربی)؛ مردی از همسرش جدا شده اما به این دلیل که در محل شرکت همسر سابقش دیده شده، اکنون متهم به قتل او است (جنون)؛ زوج جوانی به دلیل دزد بودن مردی که دنبالش میگردند تا به او بگویند ثروت سرشاری برایش به ارث رسیده، هر لحظه ممکن است کشته شوند (توطئهی خانوادگی). در موارد یاد شده هیچگاه دلیلی منطقی یافت نمیشود که چرا قهرمانان هیچکاک ناگهان به جهان دیگری پرتاب میشوند که هر لحظه بیم آن میرود که برای همیشه در آن جهان گرفتار بشوند و راه فراری از آن پیدا نکنند. در چنین جهانی که هیچ تضمینی وجود ندارد که همه چیز کن فیکون نشود، قهرمانان هیچکاکی در بیپناهی کامل به دنبال مأوایی هستند که در آن آرام بگیرند. در پرندگان این مأوا، عشق میچ برنر (راد تیلر) به ملانی دانیلز (تیپی هدرن) است. اما همچنان هیچ تضمینی در این دنیا وجود ندارد که عاشق به معشوق برسد و همه چیز به خوبی و خوشی پایان بپذیرد. دلهرهی وجودی همواره بر سر قهرمانان هیچکاک سایه انداخته است. جهان پرندگان با فضایی رمانتیک آغاز میشود اما سرانجام هولوولای جهانی آخرالزمانی گریبان شخصیتها را میگیرد. پرندگان به آدمها حملهور میشوند. بجز صحنهای که آن پرندهشناس پیر چیزهایی درباره پرندگان میگوید که بیشتر وجه علمی دارند و آن مردی که فریاد میزند آخرالزمان فرارسیده است، هیچکاک در هیچ جای دیگری به دلیل حملهی پرندگان اشاره نمیکند. نیک میدانیم که هیچکاک هرگز دل خوشی از دلیلباوران و منطقیون نداشته است. او در مصاحبهاش با فرانسوا تروفو بهوضوح اشاره میکند که به منطق بیرونی در دنیای درونی فیلم اعتقادی ندارد. از نظر او هر فیلمی منطق خودش را ایجاد میکند. هیچکاک حتی در استراتژی روایی پرندگان نیز به همین شیوه عمل میکند. اگر به نیمهی ابتدایی فیلم توجه کنیم، تصور خواهیم کرد که با فیلمی رمانتیک و عاشقانه روبهرو هستیم. میچ آمده برای تولد خواهر کوچکش پرنده بخرد. سربهسر ملانی میگذارد و همین ملانی را وادار میکند که او را غافلگیر کند. ملانی پرندهها را خودش با اتومبیل به خلیج بودگا میبرد. ملانی در آنجا با معلم منطقه آشنا میشود. آنی هیورث (سوزان پلشت) زنی که پیش از ملانی دلبستهی میچ بوده اما مادرش او را نپسندیده، در انتهای فیلم به دست پرندگان کشته میشود. هیچ منطق و استدلالی به لحاظ روایی حکم نمیکند که آنی کشته بشود. اما یک نمای عجیب در فیلم هست که بسیار بهتر از هر استدلال و منطقی به ما میگوید که سرنوشت آنی حذف شدن از داستان فیلم پرندگان است. وقتی ملانی به خانهی آنی میرسد و آدرس میچ را میپرسد، آنی مکثی میکند و سپس آدرس را به او میگوید. ملانی سوار بر اتومبیل از آنجا دور میشود. بیدرنگ نمایی متوسط از آنی را میبینیم که به طرز مشکوکی دور شدن ملانی را میبیند. این نما بسیار گویا است. وقتی شبهنگام ملانی مجبور میشود اتاقی از آنی اجاره کند و با هم گفتوگویی دارند، کمکم معنی آن نگاه عمیق آنی به دور شدن ملانی در صحنهی یاد شده، برای ما روشن میشود. در جهان پرندگان هیچکاک جایی برای آنی هیورث وجود ندارد. او باید از دنیای فیلم خارج شود. اکنون این ملانی است که جای او را پر کرده است. در چنین جهانی که هیچ منطقی بر آن حاکم نیست و پرندهها قصد جان آدمها را کردهاند، هیچ فرقی نمیکند که کسی عاشق باشد یا معشوق، بیگناه باشد یا گناهکار. بر همین سیاق آنی از دایرهی وجودی این جهان آشفته خارج میشود. این سهم آنی از این جهان پراضطراب است: مرگ. سکانس پایانی فیلم که ملانی مجروح و پریشان به همراه میچ و مادر و خواهرش و البته مرغهای عشق از خانهشان بیرون میزنند، تا چشم کار میکند همه جا پر است از پرندگانی که انگار در آرامشی پیش از طوفان به سر میبرند. مثل این است که آنها منتظرند تا حرکتی از خانوادهی میچ سر بزند تا بار دیگر حمله کنند. اتومبیل میچ بهآرامی از میان آن همه پرنده رد شده و در دوردست دور میشود. هیچکاک هیچ تضمینی نمیدهد که این کابوس تمام شده باشد. هیچ کسی در این جهان ناامن در امان نیست. خطر در گوشهگوشهی این دنیا در کمین است. پرندهها (یا به عبارت دیگر اضطراب مرگ و زندگی) همه جا با شخصیتها هستند. تفسیر نمای پایانی این گونه نیز میتواند باشد که: ممکن است در بین راه یا در شهر دیگری میچ و «خانوادهاش» مورد حمله قرار گیرند. هیچ گریزی از مرگ نیست. هیچ تکیهگاهی وجود ندارد. این همان دیدگاه وجودی است که به آن اشاره شد. هیچکاک در هیچیک از آثارش (شاید بجز مرد عوضی) مانند پرندگان این همه بر تنهایی انسان و بیپناهیاش در جهانی پراضطراب تأکید نکرده است. دنیای پرندگان سرشار از سیاهی و تباهی است. این تباهی را موجوداتی رقم زدهاند که دوستداشتنی هستند اما قاتلاند؛ بیآزارند اما قاتلاند؛ مرگبار و هراسآورند. هیچکاک در پرندگان به ما میگوید در هر لحظهای ممکن است، یک امر زیبا با خود هراس مرگ را به همراه بیاورد. شاید لازم است با احتیاط با زیبایی روبهرو شویم. شاید همین معصومیت پرندهها است که ما را به کام خود میکشد. به کام مرگ میکشد. به کام زیبایی.