ویتوریو تاویانی
پدرسالار
ویتوریو تاویانی (20 سپتامبر 1929 - 15 آوریل 2018) و برادرش پائولو تاویانی (متولد 8 نوامبر 1931) که بیشتر با عنوان برادران تاویانی به آنها اشاره میشود، نویسندگان و کارگردانان سرشناس سینمای ایتالیا هستند که در طول فعالیتها و همکاریهای پربارشان، جوایز بسیاری از جمله نخل طلای کن و خرس طلای برلین را به دست آوردند.
ویتوریو تاویانی که مدتها بود از بیماری رنج میبرد، درست دو روز بعد از میلوش فورمن درگذشت تا سینمای اروپا و جهان، دومین غول بزرگ دوستداشتنی و فراموشنشدنی خود را از دست بدهد. خبر مرگ ویتوریو شب گذشته توسط دخترش به دست رسانههای ایتالیایی رسید. او که در شهر سن مینیاتو در منطقه توسکانی متولد شد، فعالیتهای خود را به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد و پس از آن بود که با برادرش ابتدا ساختن فیلمهای کوتاه و مستند را تجربه کردند. ویتوریو که در دانشگاه شهر پیزا حقوق خوانده بود، پس از تماشای درام جنگی نئورئالیستی پاییزا (1946) اثر روبرتو روسلینی به سینما علاقهمند شد. به نقل از نشریه «ورایتی» در سال 2016 این تجربه سینمایی توسط تاویانیها چنین توصیف شد: «پا به سینمایی گذاشتیم که "سینما ایتالیا" نام داشت و دیگر اثری از آن باقی نمانده است؛ آنجا فیلمی را نمایش میدادند با نام پاییزا که چیزی دربارهاش نشنیده بودیم... این طور شد که ما در کودکی ناگهان جنگ را خیلی عمیق و شدید تجربه کردیم و آنچه بر پرده دیدیم، واقعیت جنگ را برای ما بهشدت عیان کرد. این فیلم درباره خودمان چیزهای به ما میگفت که از آن باخبر نبودیم. پس با خودمان گفتیم: اگر سینما چنین قدرتی دارد که از حقایق مربوط به خودمان پرده بردارد، پس ما فیلم میسازیم!»
برادران تاویانی از دهه 1960 فیلمسازی را آغاز کردند اما از دهه 70 بود که در کانون توجه جهانی قرار گرفتند و با آثاری تحسین شدند که نئورئالیسم را با شیوههای داستانگویی مدرنتری درهمآمیخته بود، از جمله پدرسالار (1977) که نخل طلای جشنواره کن را برنده شد یا درام جنگ جهانی دوم شب سان لورنتسو (1982)، و آشفتگی (1984) که بر اساس داستانهای کوتاه لوییجی پیراندلو شکل گرفت. در این میان جالب بود که تاویانیها جایزه نخل طلایشان را از دستان روسلینی دریافت کردند تا چرخه درخشان آنها از زمان ورودشان به سینما تا کسب معتبرترین جایزه سینمایی جهان کامل شده باشد.
اما موفقیتهای برادران تاویانی به دوره بهخصوصی محدود نمیشود و آنها در سال 2012 با سزار باید بمیرد برنده خرس طلایی جشنواره برلین شدند؛ فیلمی که درباره جنایتکاران زندانی با امنیت بالاست که نمایشنامهای از شکسپیر را بازی میکنند. اما این آخرین فیلم و اقتباس سینمایی تاویانیها نبود و آنها در سال 2014 بوکاچیوی شگفتانگیز را بر اساس کتاب دکامرون اثر جووانی بوکاچیو نویسنده قرن چهاردهم ایتالیا ساختند و در 2017 سراغ رمانی از دیگر نویسنده ایتالیایی بپه فنولیو رفتند و درام عاشقانه و جنگی رنگینکمان: کاروبار محرمانه را خلق کردند.
رییسجمهور ایتالیا سرجو ماتارلا در بیانیهای اعلام کرد که کشور در سوگ است و ویتوریو تاویانی را «پروتاگونیست محبوب سینما و فرهنگ ایتالیا» خواند. رییش جشنواره فیلم ونیز آلبرتو باربارا هم در توییتی نوشت: «دیروز خبر مرگ میلوش فورمن و امروز ویتوریو تاویانی... ما بخش اعظمی از شکلگیری سینمایمان را مدیون آنها هستیم... و همیشه آنها را با قدردانی به یاد خواهیم داشت.» برادران تاویانی در سال 1986 شیر طلایی دستاورد یک عمر را از ونیز دریافت کردند.
جوانا تاویانی گفت که پیکر پدرش سوزانده میشود و تشییع جنازه عمومی برگزار نخواهد شد.
میلوش فورمن
دیوانه از قفس پرید
یان توماش "میلوش" فورمن (18 فوریه 1932 - 13 آوریل 2018) نویسنده، کارگردان، بازیگر و استاد دانشگاه چک/ آمریکایی بود که تا سال 1968 در چکسلواکی سابق زندگی و کار کرد. او یکی از فیلمسازان مهم موج نوی سینمای چکسلواکی بود. ضیافت آتشنشانهای او در ظاهر نمایش طبیعی یک رویداد اجتماعی شوم در یک شهر است اما مورخان سینما و مسئولان وقت حکومتی آن را به عنوان هجویهای تندوتیز بر کمونیسم بلوک شرق دیدند و نتیجه این بود که تا سالها در زادگاه فورمن توقیف شد.
او در شهر تشاسلاو در منطقه کوتنا هورای چکسلواکی متولد شد و فرزند آنا شابووا - که هتلی تابستانی را اداره میکرد - و رودولف فورمنِ پروفسور بود. در جریان جنگ جهانی دوم، والدین او به اتهام همکاری با جنبش مقاومت توسط نازیها دستگیر شدند و پدر در اردوگاه بوخنوالد و مادر در آشویتس جان باخت تا فورمن خیلی زود یتیم شود. به هر حال او در آکادمی فیلم پراگ فیلمنامهنویسی خواند. فورمن با فیلمهایی که در چکسلواکی ساخت، پیتر سیاه (1964)، عشقهای یک بلوند (1965) و ضیافت آتشنشانها (1967) به سبک کمدی خاص خودش دست یافت.
وقتی میلوش فورمن به پراگ سفر کرد تا آمادئوس را در سال 1984 بسازد، اولین باری بود که پس از شانزده سال به وطن خود پا میگذاشت. او در 1968 از چکسلواکی کمونیستی گریخت، درست پیش از آن که روسها پایان «بهار پراگ» را رقم بزنند. فورمن وقتی در ایالات متحده با پروژه پرواز بر فراز آشیانه فاخته (1975) روبهرو شد که داستانش در تیمارستانی دولتی میگذرد، این موقعیت داستانی را به عنوان استعارهای از جامعه همرنگشدهای دید که از آن گریخته بود. او با شخصیت مکمِرفی (جک نیکلسن) ضدقهرمان خندانی که با نظام حاکم به نمایندگی پرستار راچِد (لوییز فلِچِر) مبارزه میکند، همذاتپنداری کرد چون به هر حال او تحت حکمرانی نازیسم و استالینیسم زندگی کرده بود. پرواز بر فراز آشیانه فاخته (که در ایران با عنوان دیوانه از قفس پرید هم شناخته میشود) با هزینهای سه میلیون دلاری ساخته شد و بیش از پنجاه میلیون فروخت؛ و پس از یک شب اتفاق افتاد (فرانک کاپرا، 1934) دومین فیلمی در تاریخ سینما شد که پنج اسکار اصلی یعنی بهترین فیلم، بازیگر اصلی مرد (نیکلسن)، بازیگر اصلی زن (فلچر)، کارگردانی و فیلمنامه اقتباسی را برای سازندگانش به ارمغان آورد. شیرینی این موفقیت برای فورمن مضاعف بود چون وقتی پیشنهاد کارگردانی فیلم به وی شد، در تقلای فرصتی برای کار کردن بود و بهسختی فرار از خانه (1971) را ساخته بود!
دومین موفقیت بزرگ فورمن با کارگردانی درام زندگینامهای/ تاریخی آمادئوس (1984) بر اساس نمایشنامهای از پیتر شِیفر رقم خورد که داستان زندگی وولفگانگ آمادئوس موتسارت را در نیمه دوم قرن هجدهم روایت میکند. این فیلم رویهمرفته نامزد دریافت 53 جایزه شد که 40تای آنها را برنده شد، از جمله هشت اسکار (از جمله بهترین فیلم و کارگردانی)، چهار بفتا، چهار گلدن گلوب و... فورمن برای درام زندگینامهای مردم علیه لری فلینت (1996) هم یک بار دیگر نامزد جایزه اسکار بهترین کارگردان شد و در کل با فیلمهایی که ساخت، همه جور جایزهای را به دست آورد، از کن و برلین تا سزار و شیر چک و جوایز آکادمی فیلم اروپا و... موزیکال پیادهروی مفید (2009) آخرین فیلم کارنامه اوست.
میلوش فورمن که در سال 1975 شهروند آمریکا شد، سه بار ازدواج کرد و زمان مرگش در سن 86 سالگی کنار همسر سومش مارتینا ازبوریلوفا بود که از 1999 با هم ازدواج کرده بودند و دو پسر دوقلو جیمز و اندرو دارند؛ البته پسران دوقلوی فورمن، پتر و ماتِی، از همسر دومش وِرا کرِسادلوفا هم در کنارش بودند.
نقل قولها: «فیلمسازی، حرفه غریبی است...»
یک: میدانم این حرف چندان خاصی به نظر نمیرسد و به اندازه کافی جدی تلقی نخواهد شد اما باورم این است که باید سر صحنه به من کارگردان خوش بگذرد. در واقع همه عوامل باید خوش باشند، از بازیگران گرفته تا فیلمبرداری و هر فرد دیگری باید این احساس را داشته باشند که انگار یک فیلم خانگی را دورهمی میگیریم؛ چون این تنها راهی است که فیلم از زیر فشار خارج میشود و نوع خاصی از سرحالی و سرخوشی در آن جریان پیدا میکند. اگر همه کسانی که درگیر تولید هستند جدیت را احساس کنند و هر گونه فشار کمبود یا بالا بودن بودجه را بر پروژه حس کنند، آن وقت بهنوعی محصول پایانی از آن برخوردار میشود و شور زندگی از فیلم جدا میشود.
دو: تئاتر و سینما با هم فرق دارند چون میدانید که وقتی پرده بالا میرود، هیچ چیزی واقعی نیست و همه چیز استیلیزه است. درخت، یک درخت واقعی نیست و استیلیزه است. کلام هم استیلیزه است و باید باشد چون شما ابزار تدوین را در اختیار ندارید. شما باید دیالوگ بنویسید تا بتوانید با تماشاگر ارتباط برقرار کنید و آنها از همه چیز سردرآورند؛ و برای همین هدف استیلیزه است. اما سینما و فیلم خیلی متفاوت است چون شما میبینید که همه چیز واقعی است. درختان واقعیاند و همین طور ساختمانها و آسمان، پس بهتر است آدمها هم واقعی باشند و نه مانند روی صحنه تئاتر استیلیزه.
سه: کارگردان از هر کاری در فیلمسازی قدری بلد است؛ او تا حدی نویسنده است، قدری بازیگری میداند، کمی تدوین بلد است و چیزهایی هم از طراحی لباس میداند. کارگردان خوب کارگردانی است که برای این حرفهها کسانی را انتخاب میکند که از خودش بهترند. بله، من میتوانم بنویسم اما باید نویسندهای را به کار بگیرم که بهتر از خودم مینویسد. باید بازیگرانی داشته باشم که از من بهتر باشند، باید مهندسان صدایی را استخدام کنم که از من بهترند. کارگردانی حرفه غریبی است... که فقط از نظر بصری به شما تعلق دارد.
کانال تلگرام ماهنامه سینمایی فیلم:
https://telegram.me/filmmagazine
[منابع: گاردیئن، ددلاین، ورایتی، آیامدیبی، ویکیپدیا و...]