غرغرها و گلایههای اهل رسانه و سینما دربارهی شیوهی پذیرایی از حاضران در مرکز همایشهای برج میلاد، در قالب یادداشتها و مطالب کوتاه و بلند شوخی و جدی در سایتها و روزنامهها منتشر شده و خیلیها دلشان خنک شده است. آخر شب در برنامهی «هفت» هم یکی از منتقدان به برچیده شدن صندلیهای لابی پرداخته و برگزارکنندگان را سرزنش کرده که چرا امکان دور هم نشستن و بحث و گفتوگو دربارهی فیلمها را از اهل رسانه گرفتهاند. پاسخ گبرلو هم در نوع خودش جالب بود: «مطبوعاتیها که قرار نیست با هم حرف بزنند، باید خبر و نظرشان را برای انتشار مخابره کنند که مردم بخوانند!»
مهمترین فیلم روز دوم آسمان زرد کمعمق (بهرام توکلی) بود و همان طور که همکارمان در یادداشتش بر این فیلم در ویژهنامهی جشنواره پیشبینی کرده بود، اغلب واکنشها «صفر و صد»ی هستند. از همه جالبتر این است که توکلی خیال خودش را راحت کرده و بهکل دور از هیاهو عزلت گزیده است؛ نه در نشست نقد و بررسی فیلمش در برج میلاد حاضر شد، نه به برنامهی «هفت» رفت و نه اصلاً موبایلش را جواب میدهد. خلاص!
لب بر تیغ
پوریا ذوالفقاری: در جشنوارهی امسال، نشستهای نقدوبررسی بدون حضور منتقد برگزار میشود. اسم این نشستها هم به جلسهی «پرسش و پاسخ» تغییر یافته است. محمدرضا شهیدیفر مجری این نشستها، هرگاه بحثها رنگوبویی از نقد به خود میگیرند، بلافاصه یادآوری میکند که هدف از برگزاری این جلسهها، نقد فیلم نیست و «دوستان لطفا فیلمها را نقد نکنند!» (این جمله را شهیدیفر، به همین شکل و با همین صراحت در جلسهی پرسشوپاسخ فیلم گناهکاران فرامرز قریبیان اعلام کرد.) حدس زدن دلیل این تصمیم بیهوده است و بحث بر سر مرز نقد با اظهار نظر هم راه به جایی نمیبرد. (واقعاً کجا میتوانیم بگوییم فلانی در حال نقد فیلم است یا دارد نظرش را میگوید؟) اما استناد به همین چند جلسهای که بدون حضور منتقدان برگزار شده، ما را از تحلیل درستی و نادرستی تصمیم برگزارکنندگان بینیاز میکند. به هر حال وقتی مصداق وجود دارد، نیازی به بحثهای مفهومی و ماهوی نیست.
پرسشهای برخی از حاضران، از حد چرایی نامگذاری فیلم یا استفاده از ستاره و غیره فراتر نمیرود. کارگردانان و سایر عوامل فیلم هم در مقابل این حرفهای تکراری یا برمیآشوبند (مثل نشست نقد هیچکجا، هیچکس) یا با یادآوی برخی از اصول اولیهی فیلمسازی به پرسشگران، به شکلی ضمنی آنها را متهم به بیسوادی میکنند. جای خالی منتقد دقیقاً در همین لحظهها احساس میشود. با یادآوری جلسههای نقد و بررسی سالهای گذشته، باید گفت سخنان منتقد دربارهی فیلم، همان ابتدا مسیر و سطحی مشخص به جلسه میدهد. عیار سواد سازندگان و سایر حاضران مشخص میشود و هرکس به خود اجازه نخواهد داد طرف مقابل و همصنفانش را متهم به بیسوادی کند. تنها منتقد میتواند فیلمساز و تهیهکننده را وادارد با وسواس و تفکر از اصطلاحهای سینمایی مدد گیرد و حضور او، در مقام سینماشناسی نکتهسنج باعث میشود پرسشکنندگان هم، به خود اجازهی سخنرانی دربارهی فیلم را ندهند و اگر سخنی ندارند، سکوت را به پراکندهگویی ترجیح دهند.
جلسههای پرسش و پاسخ امسال بدون حضور منتقد باعث شد چند کارگردان، بهدرستی و بهحق، از پایین بودن سطح سؤالها اظهار تعجب کنند. این روزها در سالن میلاد، تعداد کسانی که خود را منتقد میدانند، از تعداد خبرنگاران بیشتر شده است. (این اتفاق شوخی نیست و میتوان آن را به عنوان یکی از «اولینها» در تاریخ سینمای ایران ثبت کرد.) با این وضع، به حضور چند منتقد واقعی دست کم در جلسههای نقد نیاز شدیدی احساس میشود. وقتی در برخی از این جلسهها، واژگانی مثل تریلر، نوآر، روایت موازی، فلشفوروارد و فلاشبک، مگگافین و... از سوی فیلمساز و بازیگر و عکاس و خبرنگار حراج میشوند، بالاخره یکی باید باشد که بعضی جاها ترمز را بکشد!
نگاهی به فیلمها
آسمان زرد کمعمق (بهرام توکلی)
مهرزاد دانش: خطاست اگر قرار باشد بر اساس وجوه دراماتیک، همچون الگوهایی که در چند فیلم قبلی توکلی وجود دارد، به تحلیل آسمان زرد کمعمق بپردازیم. گرچه همان آثار قبلی هم روند داستانی متعارف و متداولی نداشتند، اما توکلی در اثر جدیدش به پختگی فوقالعادهای در ترسیم مرز بین جنون و وهم و واقعیت و عینیت و ذهنیت رسیده و هنگام تماشای فیلم، حس تجربهی یک خواب به تماشاگر دست میدهد که گاه به رؤیا شباهت دارد و گاه به کابوس. چنین حس مشابهی را قبلاً هنگام تماشای فیلم نیویورک جزء به کل چارلی کافمن داشتم؛ بیآنکه اصلاً مدعی باشم این دو فیلم در ساختار و مایه و محتوا شبیه به هم هستند. درهمریزی سیر متعارف زمانی در فیلم، بهشدت با فضاهای شخصیتی و موقعیتی اثر همخوان است و نوسان بین جنون و عقل را در سبکی نزدیک به جریان سیال ذهن بازتاب میدهد. گرچه در قضاوتی شتابزده احساس میکنم اگر توکلی با مصالحی بیشتر به غنای فضای محیطی اثرش میپرداخت و یا با نمایش خروج سارا (سحر دولتشاهی) از خانهای که محور اصلی و بلکه بنمایهی اثر به شمار میآید، وحدت زاویهی دید راویان را مخدوش نمیکرد، اعتبار فیلم بیشتر میشد.
امیر پوریا: الان که این سطرها را مینویسم، بهطرز عجیبی کرخت و بیرمقم و این حس، فقط به دلسردی حاصل از ناکامی فیلم جدید بهرام توکلی برمیگردد که هیچ دوست نداشتم این جور قاطعانه ناامیدم کند. دو ویژگی مشترک تمام فیلمهای او، گفتار متن شخصیت اصلی بههمراه وزنی ادبی (البته بدون جلوههای کلیشهای پیچیدهنما) و شخصیتهایی غیرعادی است. این هر دو ویژگی در اینجا بدون من به شکلی بهقاعدهتر از همیشه به کار رفته بود و در آسمان زرد کمعمق بهشدت افراطی و خارج از ابعاد کوچک و بستهی موقعیتی که همهاش در یک خانه/ فضا میگذرد. میزان غیرعادی بودن شخصیت غزل (ترانه علیدوستی) با تمام عواطفش، میزان توضیحات آشکاری که راوی/ مهران (صابر ابر) دربارهی او و وضعیتش میدهد و میزان تأثیر رفتار غیرعادی دو شخصیت دیگر (حمیدرضا آذرنگ و سحر دولتشاهی) بعد از حادثه، هر کدام بهتنهایی برای به هم ریختن انسجام و سیر سنجیدهی یک فیلمنامه کافیست؛ چه برسد به اینکه هر سه در کنار هم بیایند و تازه، گفتار متنی با لحن تحمیلی شعرگونه بخواهد آنها را و زمانهای بریده بریدهی مختلف را به هم پیوند هم بزند. در نتیجه، آسمان زرد کمعمق به فیلمی در تلاش برای کار با موقعیت و شخصیتهای روانی بدل میشود که انگار حتی پیش از پرسه در مه ساخته شده؛ که همین واکاوی روانی را با خط و ربطتر انجام میداد. «حیف»ی که در این مورد میگویم، بهشدت حسرتآمیز و از اعماق قلبم است.
مسعود ثابتی: آسمان زرد کمعمق از کار قبلی بهرام توکلی بهتر است و در میان مجموعهی آثار این کارگردان هم به نظرم بعد از پرسه در مه این فیلم جایگاه دوم را دارد. شخصیتپردازی فیلمنامه بیشباهت به شخصیتهای پرسه در مه نیست. توکلی گرایشها و علایق ادبی روشنی دارد و این علایق هرچهقدر در پابرهنه در بهشت کمرنگ بود اینجا پررنگ و پخته به چشم میخورد. او در تطبیق نگاه ادبی و روایت سینمایی بسیار موفق بوده است. شیوهی روایت فیلم با رفتوبرگشتهای زمانی بسیار خوب کنترل شده و تسلط کارگردان را بر ابزار سینما نشان میدهد. بازیها خوب است و انتخاب صابر ابر در نقشی که بهدرستی طراحی و هدایت شده، باعث شده کارگردان بتواند از پرسونای آشنای این بازیگر در جهت پیشبرد فیلم استفاده کند. در مقایسه با اینجا بدون من، صابر ابر در نقش مناسبتری قرار گرفته و بازی بهتری دارد.
رضا کاظمی: قصهای بهشدت کمبار اما با پیچیدگیهای پرشمار و ظریف که با اجرایی بسیار پخته و حسابشده، بار دیگر ثابت می کند بهرام توکلی یکی از بهترین و باهوشترین فیلمسازان امروز ایران است. دربارهی فیلم در این مجال کوتاه حرف خاصی ندارم جز اینکه به تأثیر قابلتوجه فیلم قبلی توکلی بر این فیلمش اشاره کنم. اگر اینجا بدون من اقتباسی نمونهوار از یک نمایشنامهی بسیار شناختهشده بود این بار متن خود توکلی به شکلی آشکار رنگ و نشان دنیای تنسی ویلیامز دارد. روایت در فضای بسته، زوجها، شب واقعه، رواننژندی و... و یک شگفتی: راستش بعضیها حتی لازم نیست تلاش خاصی برای نقشآفرینی به خرج دهند چون وجودشان اصل جنس است. بازیگر نقش حمید را میگویم. حمیدرضا آذرنگ با این نقش رفت توی گنجینهی سینماییام (خورجینی در ذهنم دارم که بهترینها را در آن برای همیشه پنهان میکنم و محال است از یاد ببرم.) اگر جشنوارهی امسال همین یک شگفتی را برایم داشته باشد بسام است. و البته نباید پنهان کنم که این شخصیت دوستداشتنی در فیلم توکلی پرسپولیسی بود!
پوریا ذوالفقاری: هانا آرنت میگوید: «مرگ در جوانی، در اوج سرکشی احساسات و غریزهها، خوشبختیست. مثل آشیل، مثل هکتور.» (نقل به مضمون). زوج جوان فیلم جدید توکلی هم، با مرگ روبهرو هستند. اما هوشمندی توکلی در نشانهگذاریاش برای این مرگ است. از ابتدای فیلم، غزل (ترانه علیدوستی) را میبینیم که توان به یاد آوردن خاطرههایش را ندارد. خاطره، همان عنصریست که در ما و با ما زنده است. وقتی در نیمهی فیلم، دلخوشی زوج جوان را به دنیایی خیالی میبینیم، یکی از تکاندهندهترین سکانسهای فیلم، رقم میخورد. شاید آنها هم خاطرهاند. جدا از فیلمنامهی عمیق و فکرشدهی فیلم، توکلی با آسمان زرد کمعمق، از نظر کارگردانی هم گام بزرگی به جلو برمیدارد. همین که در ابتدای فیلم، زاویههای مختلف شخصیتهای داستان، بدون خودنمایی کارگردان در بخشهای متفاوتی از خانه (از گلخانه تا حمام) کنار هم چیده میشوند، یعنی سیر رو بهپیشرفت بهرام توکلی ادامه دارد. میماند یک معضل تکراری و البته درکشدنی: ترس کارگردان از فهمیده نشدن فیلمش و تلاش او برای رهایی از این ترس با طولانیتر کردن نریشنها.
هومن داودی: با اینکه قضاوت قطعی دربارهی فیلم پیچیده و دیریاب بهرام توکلی کاری دشوار است، اما حداقل میشود از این مطمئن بود که او دوباره فیلمی شخصی، ذهنیتگرا و از لحاظ بصری چشمگیر ساخته. در لابهلای داستان عاشقانهای که در آسمان زرد کمعمق روایت میشود، گزارههایی فلسفی چون «وحشتناکی زیبایی واقعی» یا «از بین بردن زیبایی در اوج» تنیده شده که از نظر مضمونی طراوتی دوستداشتنی به آن میدهد. از نظر اجرا هم، فیلمبرداری درخشان و پر از کنتراست با دوربین روی دست، که در توافق کامل با فضای رؤیاگون و عصبی فیلم است، جلوهی بصری جذابی به فیلم داده. تدوین غیرخطی آسمان زرد کمعمق هم منطبق با ذهنیتهای چندپاره و مغشوش دو شخصیت اصلی، همراه با شکستهای زمانی و مکانی متعدد است. مجموع این عوامل باعث میشود که فیلم جدید بهرام توکلی، با اینکه در سطح پایینتری از ساختهی قبلیاش قرار میگیرد و بهویژه تا پیش از دعوای آن شدید، کشش چندانی در دنبال کردن وقایع ایجاد نمیکند، همچون بسیاری از فیلمهای دیگر، تماشاگرش را مغبون از سالن نمایش بیرون نفرستد.
مازیار فکریارشاد: حیرتانگیز است که فیلمسازان جوان و نوآمدهی سینمای ایران چه استعداد غریبی در برآورده نکردن انتظاراتی که با آثار قبلی خود به وجود میآورند دارند. درگیری ذهنی بیش از حد بهرام توکلی با موضوع فلسفه دارد کمکم نگرانکننده میشود. توکلی چنان در فضای انتزاعی فیلمش گم شده که بازیابیاش به عنوان کارگردان اینجا بدون من دشوار است. او که در آثار قبلیاش در به تصویر کشیدن متوازن دنیاهای موازی و فضاهای سوبژکتیو موفق نشان داده بود این بار سررشتهی کار را از دست میدهد و در فاصلهگذاری میان فضاهای متفاوت و انتزاعی روایتش ناموفق عمل میکند. بازیها (بجز حمید آذرنگ که به درک درستی از ماهیت نقشش رسیده) دچار همان جنس از سردرگمی است که در فیلمنامه و کارگردانی نیز به چشم میخورد. چهارمین فیلم بلند بهرام توکلی ضعیفترین اثر او تا این لحظه است.
علی شیرازی: آسمان زرد کمعمق همچون ساختههای قبلی فیلمساز به لحاظ بصری فیلمی خوب و حتی نشانهی پیشرفت سازندهاش است. اما با وجود کیفیت بصری بالای فیلم حتی در زمان هشتاد دقیقهای خود که چندان زیاد نیست هم تماشاگر را جان به لب میکند و سر آخر نمیتواند او را راضی و شیرفهم کند. در دقایق پایانی فیلم دیالوگی بین مهران و غزل رد و بدل میشود که تا حد زیادی روایتگر حالوهوای تماشاگران است، به این مضمون که وقتی مهران که از پیچیدگی شخصیت همسرش غزل به تنگ آمده و بلاهای زیادی را از سر گذرانده از او میپرسد: «بالاخره کی میشود که ما یک زندگی معمولی را تجربه کنیم»، جواب میشنود که: «زندگی معمولی من همین طوری است...» درست مثل فیلم که شاید ذهن فیلمساز به طور معمول چنین افکاری را در خود پرورانده و وارد فیلمش کرده باشد ولی دست آخر چیزی عاید مخاطب نمیشود.
علیرضا حسنخانی: بهرام توکلی با ساختن اینجا بدون من اثبات کرده که هم به لحاظ اجرا و هم از نظر متن، کارگردان توانمندی است. انتظارها از او آن قدر بالاست که دیگر یک جملهی «زوال هر چیز در کمال زیبایی» نمیتواند پوششی باشد برای داستان نداشتن فیلمش. آسمان زرد کمعمق از لحاظ اجرا فوقالعاده است. رفتوبرگشتهای زمانی به کمک فلاشبک و فلاشفورواردهای پیدرپی در چهار مقطع زمانی متفاوت، هوش و توجه مخاطب را درگیر فیلم میکند و مدام ذهن او را فعال نگه میدارد. اما ایراد اصلی اینجاست که چیزی که این سبک اجرا به خدمتش درآمده چالشبرانگیز و چندان هوشربا نیست. اینکه میل داشته باشی زیباییهای دنیا در اوج متوقف شوند تا به ابدیت بپیوندند وگرنه به ورطهی سقوط میافتند به داستانی متقاعدکنندهتر از این نیاز دارد. فرو رفتن آهسته آهستهی غزل در گرفتاریهای مصیبتبار زندگی عقوبتی بیمعنی است برای کسی که در لحظهای خاص در اوج آرامش و لذت بوده. دوربین روی دست همان قدر که در لحظههای درگیری و صحنههای پراضطراب به کمک فیلم آمده در سکانسهای ابتدایی ورود زوج به خانه آزاردهنده و سرگیجهآور است اما آنچه باعث میشود چشمان بیننده اندکی استراحت کند و روح مخاطب از آن همه آزردگی درون خانه جدا شود، لانگشاتهای جادویی آن طبیعت شگفتانگیز است. و درست همینجا و در همین نقطه است که بیننده میتواند یک درِ کناری به فیلم بگشاید: اینکه در این چاردیواریها و شهرهای دودگرفته و خاکستری چهقدر در اسارت هستیم و در آن دشتهای سبز و رودخانههای جاری، رها و راحت. اما اینجا هم باز ایراد فیلم خودنمایی میکند: در چنین برداشتی از فیلم نیز همهچیز کمعمق و سطحی در گذر است.
آذر مهرابی: توکلی در این تجربهی شخصی کمتر گیج میزند و با وجود روایت غیرخطی و رفتنهای متوالی به گذشته و حال، تکلیفش با خودش روشنتر است. روایت داستانی که قرار است غیرخطی و جابهجا نقل شود چندان آسان نیست؛ آن هم داستانی که حادثه و درام قابلذکری ندارد و بر فرم و ساختار بنا شده است. بخش اعظم فیلم در ساختمان پوسیده و مخروبهای میگذرد که رنگ زرد کمعمق بر آن حاکم است و برعکس، لحظههای بعد از ویرانی مثل کارتپستالی زیبا و سرشار از رنگ و نور است. فیلمساز در پایان فیلم آسمانیاش را در یک دوراهی به بیننده واگذار میکند: اینکه زندگی یک کابوس تلخ ذهنی بوده یا ناکجاآبادی خوشرنگ و پرخون؟! بعد از دیدن یکی از فیلمهایی که به آنها میگویند پیچیده و غیرخطی، این سؤال را از خودم میپرسم: ما در کدام واقعیت همیشه رو به جلو حرکت میکنیم؟
سوفیا مسافر: فیلمی خلوت و شخصی با روایتی تکهتکه، به لحاظ زمانی درهمریخته و متمرکز بر دو شخصیت اصلی، رابطهی عاشقانهی سرشار از ناآرامی، احساس گناهی عمیق، و دردهای غریب روحی و دغدغهها و پیچیدگیهای ذهنیشان. اثری کاملاً نامتعارف در فضای عمومی سینمای ایران که به تماشاگر عام باج نمیدهد و درعوض لذت بصری و شاعرانهی فراموشنشدنی و بیحدوحصری را همزمان با تجربهای غمانگیز و باشکوه از اندوه و رنجِ از دست رفتنِ ناگزیرِ هر آنچه زیبا و خواستنیست نصیب تماشاگر نخبهپسندترش میکند. سکانس گردش زن و مرد در خانه در اوایل فیلم دیالوگهای بسیار خوبی دارد و طراحی صحنه و رنگها که هم در اینسرتهای در و دیوار ویران آن خانه نمود دارد و هم در تصاویر زیبا و اصلاح رنگ شده از طبیعت (بهشتی ازلی و دستنیافتنی)، درخشان است و کمالگرایی فیلمساز را نشان میدهد. پرداخت شخصیت زن که او را در مرز یک موجود متافیزیکی/ بیمار روانی/ آدم عادی با میل درونی ناخودآگاهی به نابودی نگه میدارد، زنی را تجسم بخشیده با سویههای هولناکی از شر که انگار برای خودش هم ناشناخته است و از بابت آن رنج میبرد، و همهی اینها به مدد بازی شگفتانگیز ترانه علیدوستی ممکن شده است. تماشای معشوقی چنین آسیبپذیر و در لحظاتی پر از شور و شوق کودکانه در چنین وضعیتی همانقدر ویرانکننده است که کشف این موضوع که شخصیت مرد (صابر ابر) با تمام عادی بودنِ ظاهریاش با عشق جنونآمیز و وسواسهای فکریاش دربارهی نابودیِ زیبایی چندان سالمتر از او نیست... وجود فیلمسازی همچون بهرام توکلی با شناختش از سینمای مستقل روزِ دنیا، مهارتش در شخصیتپردازی و کارگردانی و رسوخ به عمیقترین لایههای روح و روان انسان، برای سینمای ایران یک غنیمت است.
دل بیقرار (قربان محمدپور)
احسان ناظمبکایی: تکلیف فیلم معلوم است و مخاطبان، حتی اگر تماشاگر حرفهای هم باشند بعد از نیم ساعت اختیار از کف میدهند. دل بیقرار گرچه سوژهی دراماتیکی مانند جدایی و گم شدن اعضای یک خانواده در زلزلهی رودبار را در مرکز داستان دارد ولی پرداخت آن و انتخاب بازیگرانش و حتی موسیقی چشمآذر هم فضایی دیگر را برای فیلم میسازد. فضایی که با اسلوموشن شدن صحنههای حساس، تشدید میشود و نشان میدهد که انگار گروه سازنده تعمداً خواستهاند فیلمی با قواعد آشنای فیلمهای عامهپسند بسازند. فیلم دو برش زمانی به فاصلهی بیست سال دارد؛ یکی زمان زلزله در سال 69 و دیگری هم سال 89 اما مقطع بیست سال قبل نمادهای امروزی کم ندارد، ضمن اینکه گذر زمان هم چندان تأثیری بر چهرهی فرهاد جم، سارا خویینیها و نازنین فراهانی نمیگذارد.
سعیده نیکاختر: فیلم سادهانگارانهای دربارهی زلزلهی دردناک رودبار و مادری که پس از بیست سال فرزندانش را پیدا میکند. و انگار نه انگار که این همان کارگردانی است که سال گذشته زبان مادری را با فکر و دقت بیشتری ساخته بود. با وجود موضوع جذاب فیلم، ولی متأسفانه ظرفش برای این مظروف بسیار کوچک مینمود. جدا از ضعف داستان و ساختار بیرنگولعاب فیلم، بزرگترین مشکل فیلم که خیلی توی ذوق میزند گریمهای افراطی و غیرقابلباور بازیگرهاست که البته بخشی از آن هم به الزامهای سهلانگارانهی سینمای تجاری ایران برمیگردد؛ تا آنجا که بیمار دختری که قرار است مغزش عمل شود تا آخرین لحظه خط چشم و ریمل و سایهاش پاک یا حتی کمرنگ نمیشود. همچنین گریم فرهاد جم در نقش یک پدر سالخورده که واکنش تماشاگران را در پی داشت. گاف بزرگ فیلم صحنهی بازسازی زلزله است که استفادهی خامدستانه از تکنیک پردهی آبی و نورپردازی بلاتکلیفش (که نه نمایانگر روز بود و نه شب) بسیار قابل تشخیص است. تمام فضاها و نماهایی که خالی از بار دراماتیک است با موسیقی پرحجم و احساساتی پر شده و جور کاستیهای فیلم را میکشد.
مروارید (سیروس حسنپور)
احسان ناظمبکایی: آنها که در پنجشنبهشب بارانی برج میلاد، رفتن به خانه را به دیدن فیلم مروارید ترجیح دادند و نماندند، حداقل سه اتفاق مهم را از دست دادند. یکی از آنها، تماشای صحنههای خیرهکننده از طبیعت جزیرهی قشم بود و همین طور فیلمبرداری عجیب از لحظههای تخمگذاری لاکپشتها در ساحل. بهخصوص که در این صحنهها که با بازی سیروس کهورینژاد همراه شده بود، لاکپشتها بهراحتی و بدون ترس، در حال تخمگذاری دیده میشدند و صحنههای فیلمبرداری زیر آب و گشتوگذار در میان موجودات دریایی هم با وجود فرم مستندوار و «راز بقا»ییاش، قابل تحسین و دیدنی بود. اتفاق دوم، بازی درخشان مهدی فقیه بود بهخصوص در صحنههایی که برای صید مروارید به زیر آب میرفت. اتفاق سوم هم بازیهای خوب دو کودک فیلم (ماهر و ماهرخ) بود. سیروس حسنپور که سالها تجربهی بازی گرفتن از بچهها را در کنار مجید مجیدی آموخته باز هم مهارتش را در این زمینه نشان داد. مروارید قصهای سرراست دارد و با همین بضاعت اندکش هم مهمان سربلندی برای بخش خارج از مسابقه بود و بهتر از بسیاری از فیلمهای حاضر در بخش مسابقهی سینمای ایران میتوانست جلوه کند.
نیکان نصاریان: سالن نیمهخالی مرکز همایشهای برج میلاد یک بار دیگر یادآوری میکند که فیلمهای جشنوارهی کودک شانسی برای برانگیختن توجه منتقدان و مخاطبان جشنوارهی فجر ندارند؛ بهخصوص اگر مثل مروارید بیسروصدا و با ویترینی خالی و بیزرقوبرق وارد جشنواره شده باشند. اما فیلم تازهی سیروس حسنپور نهتنها اثر آبرومند و جمعوجوری است و خنثی و بیرمق جلوه نمیکند، که برای ساختش زحمت زیادی هم کشیده شده و بههیچوجه در ردیف فیلمهای «بیلانپرکن» که با بودجهی دولتی ساخته میشوند قرار نمیگیرد. مهارت کارگردان در بازی گرفتن از بازیگران کودک و نوجوان چشمگیر است و صحنههای چشمنواز فیلمبرداری زیر دریا هم از نقاط قوت فیلم است.
آفتاب مهتاب زمین (علی قویتن)
شاهین شجریکهن: فیلم تازهی علی قویتن دقیقاً در ادامهی ساختهی قبلیاش پرواز بادبادکها و در واقع نسخهی دستکاریشدهی آن فیلم است. البته داستان متفاوت است، اما شیوهی روایت و رویکرد مضمونی فیلم فرقی با فیلم قبلی ندارد. در اینجا هم با شخصیتهایی روستایی و نیمهروستایی روبهرو هستیم و خود کارگردان هم دوباره نقش اصلی را بازی کرده و داستان با نریشن او روایت میشود. آفتاب مهتاب زمین داستانی خالی و تُنُک را روایت میکند که ماجرا و اتفاق خاصی در آن روی نمیدهد. شخصیتها بر اساس میزان علاقهشان به «مال دنیا» در دو گروه سیاه و سفید دستهبندی شدهاند و طبق معمول این گونه فیلمها، شخصیت محوری ایمان و عرفان و علاقه به شعر و شاعری را به هم آمیخته و با شکل و شمایلی که بهطرز حیرتانگیزی یادآور سهراب سپهری است در لوکیشنهای بیابانی و در میان کویر و آبادی به دنبال رستگاری اخروی میگردد. نکتهی جالب دربارهی سر و شکل آدمهای فیلم این است که انگار لباسهای همهی آنها را درست چند دقیقه پیش از فیلمبرداری از انبار صداوسیما تحویل گرفتهاند؛ نه لکهای روی هیچکدام از لباسهاست و نه غباری و نه حتی چینوچروکی که لازمهی زندگی در روستایی بیابانی است. به سبک کارتونهای دوران کودکی ما، همهی شخصیتها در سراسر فیلم فقط یک دست لباس به تن دارند که به نوعی شناسهی شخصیتی آنها هم هست!
تابستان طولانی (علی خزاعیفر)
مهرزاد دانش: نمایش گذران یک پسربچه در طول یک تابستان، بیآنکه خبری از یک خط داستانی مشخص در کار باشد و برعکس آکنده از نکتههای پراکندهای همچون جبهه و جنگ و جوان خل روستا و مراسم عروسی و دعوای بچهها و خواستگاری و رخت پهن کردن روی طناب و حضور جانوران مختلف از مار گرفته تا سگ و اسب و...، مهمترین جلوهی تابستان طولانی را نشان میدهد. البته حضور این فیلم در جشنواره میتواند به درد این بخورد که مسئولان مربوطه ادعا کنند ما در تولیدات سینماییمان تنوع فضا داشتهایم و به روستاییان هم پرداختهایم و از گناه پرداختن به طبقات متوسط شهری فاصله گرفتهایم. این هم سیاستی است.
شروینه شجریکهن: فیلم داستان مشخصی ندارد و صرفاً مجموعهای از مشاهدات پراکنده است از نگاه کودکی که طبیعت و زندگی را بهتدریج کشف میکند. فیلم طبق الگوی آشنایی روایت میشود که از سینما پارادیزو تا دایی جان ناپلئون بارها به کار گرفته شده؛ اینکه شخصیتی در بزرگسالی داستان کودکیاش را از طریق نریشن روایت میکند و همزمان تصویرهایی از کودکی آن شخصیت هم دیده میشود. اما اصرار کارگردان برای اینکه پیامها و برداشتهای مشخصی را به مخاطب منتقل کند، در تناقض با رویکرد مکاشفه و مشاهده است که در اوایل فیلم دنبال میشود. تابستان طولانی فیلم خوشعکسی است و بهخصوص در نماهایی که به جزییات اشیا و حیوانها و طبیعت میپردازد. اما این جلوهگری تصویری و برخی حرکتهای پیچیده و خودنمایانهی دوربین، صرفاً تزیینی هستند.
موسیقی در روز دوم
سوپاپ
سمیه قاضیزاده: موسیقی آسمان زرد کمعمق ساختهی حسین علیزاده یک سر و گردن از فیلم و فیلمنامهاش بالاتر است. راستش پیش از تماشای فیلم، پیشداوری مثبتی دربارهی موسیقی این فیلم نداشتم. مدتها بود که علیزاده موسیقی فیلم ننوشته بود و سال گذشته برای ملکه موسیقی ساخت که آن را دوست نداشتم و حس کرده بودم علیزاده از مسیر بسیار درخشان آهنگسازی برای سینما دور افتاده. از طرفی حامد ثابت برای پرسه در مه و اینجا بدون من موسیقیهای فوقالعادهای نوشته بود. با چنین افکاری رفتم که به موسیقی آسمان زرد کمعمق گوش دهم اما ثانیههایی از شروع تیتراژ ابتدایی نگذشته بود که موسیقی این فیلم چنان با قدرت ظاهر شد که مقاومت بیهوده مینمود! موسیقی هوشمندانهی این فیلم در فضای خاکستری و پوسیدهنمای آن توانسته در نقش سوپاپ عمل کند تا تماشاگر با شنیدن آن لحظاتی بتواند خودش را نجات دهد و از پنجرهی موسیقی آرام علیزاده نفسی تازه کند و باز به آن خانهی کلنگی کسالتبار برگردد. در واقع موسیقی علیزاده بهخصوص سازبندی درخشانش، معادل صوتیِ عکسهای مناظر سرسبزی بود که لابهلای فیلم گنجانده شدهاند.